5 میلیون تن شن در دریا ریختیم

پس از تشکیل این شرکت شما شروع به کار کردید. گام‌های اولی که برداشتید چه بود؟

یکی از کارهای ما این بود که این اشخاص را بیاوریم، با آنها صحبت کنیم و با هم یک طرحی درست کنیم. ژاپنی‌ها سری پشت سری آدم می‌فرستادند. حالا کدام یکی از اینها و با کدام یک از شرکت‌ها صحبت می‌کرد، این مشکل است گفتنش. ما نمی‌توانستیم عجله نشان بدهیم و باید صبر می‌کردیم و از دور ناظر می‌بودیم، منتظر بودیم آقای یاهیرو یا معاونش بیاید به ما بگوید که این کار را من به این‌ترتیب انجام می‌دهم. این دو مداوما می‌آمدند و صحبت می‌کردند و می‌رفتند. بالاخره آمدند و اسم شرکت‌های ژاپنی مناسب برای این کار را دادند. البته بعدا یکی را اضافه کردند و گفتند که این شرکت هم می‌خواهد بیاید. گفتم بسیار خوب و به این دلیل که یاهیرو گفت برای کار ما لازم است او را هم قبولش کردیم.

در نهایت، این طرح بر اساس این ریخته شد که مقدار زیادی گاز ال‌پی‌جی (LPG) و مواد سبک نفتی با لوله به بندر ماهشهر منتقل شود و یک شهر نسبتا بزرگ و یک کارخانه بسبار بزرگ در روی بندر ماهشهر بنا گردد. ما برای خاطر این کار پنج‌میلیون متر مکعب شن ریختیم توی دریا تا دریا را پُر کردیم. باور کردنی نیست. دوسال تمام کامیون‌های شن پشت‌سرهم می‌آمدند و شن می‌ریختند تا آن قسمت از کنار دریا پُر شد و سپس در آن محوطه ده‌ها هزار میله از بتن مسلح کوبیده شد و برای ساختن کارخانه‌ها بدین ترتیب زمین آماده شد و بعد از آن ساختمان واحدها شروع شد.

یعنی در واقع این شهرک را روی دریا ساختید، دریا را پُر کردید و ساختید؟

۱۳ یا ۱۴ واحد مختلف ساختیم که اینها گاز را می‌گرفتند و تبدیل می‌کردند به پی.وی.سی، پلاستیک، اپیلین دای کلوراید، پلی اتیلین، پلی‌پروپلین، انواع پلاستیک‌ها و انواع الیاف. یعنی، انواع چیزهای مختلفی که می‌شود از پتروشیمی ساخت در این کارخانجات ساخته می‌شد، مثل پلاستیک، لاستیک، الیاف، الکل، مواد الفین و اروماتیک. منتهی یک مقدارش را گذاشته بودیم بعد از آن که کار ساختن و تولید همه دستگاه‌ها تمام شد ساختمان آن قسمت‌ها شروع گردید. چون باید در نظر داشت که خود این کارخانه یک‌سال، یک‌سال‌ونیم فقط راه انداختنش طول می‌کشید. جنسی که یک واحد تولید می‌کند به واحد بعدی می‌رود و تبدیل می‌شود به ماده بعدی و همین‌طور الی آخر. نوع این مواد به دقت معین شده بود که اضافه بر مصرف بازار داخل کشور به خارج نیز بتوان آنها را صادر کرد.

این سری کارخانه‌هایی که داشتید هرکدامشان از جنسی که در واحد قبلی ساخته می‌شد، کم‌وبیش استفاده می‌کردند؟

همیشه این طور نبود، ولی اغلبش این طور بود.

مثل یک زنجیر؟

بله، این به آن، دوتایشان به یکی و یکی به دو تا، و البته بقیه مواد هم از جاهای دیگر می‌آمد. اصلا من نمی‌توانم پتانسیل این کاری را که ما شروع کرده بودیم آن طور که باید و شاید - برای شما بگویم. من به عرض شاه رساندم ما چهارتا کارخانه برق داریم. حالا یادم رفته که چه مقدار کیلووات به عرضشان رساندم، چند میلیون کیلووات. خلاصه گفتم فلان قدر قدرت دارد. شاه گفتند این که ده برابر برق تهران می‌شود. گفتم بله قربان. ناراحت شدند. گفتند چطور؟ می‌خواهی چکار کنی؟ گفتم می‌خواهیم آب دریا را بگیریم تبدیل بکنیم به پلاستیک و برق. چهار تا توربو ژنراتور داریم به این بزرگی و به این سرعت و به این قدرت. واقعا تعجب کرده بودند. گفتند من باید بیایم این را ببینم. من حقیقتا خوشوقتم که قبل از این که کارخانه را باز کنیم شاه را بردم آن جا نشانشان دادم. این قدر ذوق زده شده بودند که نمی‌توانستند صبر کنند. رفتند آن جا. یک سال قبل از انقلاب بود. به هرحال، در زمان انقلاب آن کار ۸۵درصدش تمام شده بود و با سرعت دو و نیم‌درصد در ماه پیش می‌رفت. یعنی بین ۵ الی ۶ ماه در داخل سال ۱۹۷۹ آن جا را افتتاح می‌کردیم. اما تصمیم گرفتیم افتتاح را عقب بیندازیم تا زمستان، برای خاطر این که در تابستان هوا در آن منطقه فوق‌العاده گرم است و در زمستان کارخانه‌ها بهتر کار می‌کنند. از این طرف هم می‌توانستیم یک کمی زودتر کارخانه را درست کنیم. خلاصه این موضوع مورد بحث بود که انقلاب شد.

ما در آنجا یک خانه‌سازی می‌خواستیم داشته باشیم، یک شهر می‌خواستیم درست کنیم، هیچ‌کدام از اینها ساخته نشد. ما قرار بود بزرگ‌ترین مرکز تولید پتروشیمی در دنیا باشیم و نقشه این بود که بعد از ده سال کارخانه استهلاک شود، که می‌شد تقریبا ده سال پیش، و باز دوباره یک کارخانه دیگری به همان عظمت پهلویش راه بیفتد. در این مورد، همین شرکت ژاپنی برای بسط و توسعه خودش ممکن بود در این مشارکت کار کند. اما همچنین در همسایگی این کارخانه یکی دو تا پروژه داشتیم و مشغول مطالعه بودیم که در سال‌‌های آینده همجوار این کارخانه و یا در نقطه دیگری در جنوب ایران که گاز و نفت مناسبی داشته باشد، شبیه به این، با فرآورده‌های مختلف، چون هر پروژه‌ای یک خورده با دیگری فرق دارد، برویم جلو. با گروه‌های فرانسوی و آلمانی و انگلیسی در دو سال قبل از انقلاب شروع کرده بودیم به صحبت. برای این که ساختن این کارخانه که تمام شد، آنها شروع بکنند به کارهای تازه، نه به رقابت با ژاپنی‌ها، بلکه برای یک چیزهای دیگری غیر از آنچه اینها می‌سازند، و برای صدور به جایی غیر از آن جا که بازار ژاپن است. چون ما فکر می‌کردیم که اروپای غربی نفت زیاد ندارد. آن وقت‌ها، یادتان باشد، انگلیسی‌ها زیاد نفت نداشتند. بله، هنوز نفت دریای شمال درست راه نیفتاده بود. مضافا براین که قیمت نفت را این قدر برده بودند بالا که غربی‌ها در یک عمق‌های خیلی زیادی نفت پیدا و استخراج می‌کردند و در شرایط عادی در این عمق‌ها خیلی زیاد صرف نمی‌کند نفت استخراج شود. البته حالا که پیدا کردند چاره ندارند، در می‌آورند. حالا که درمی‌آورند، قیمت نفت آمده پایین. اینها یک چیزهایی است توی کار نفت که اگر مواظب نباشید خودتان سر خودتان را می‌برید بدون این که بفهمید. و همین کار را هم کردند. هی قیمت را بردند بالا. به هرحال این مساله‌‌ای است که واقعا وجود دارد. آدم یک وقتی است خواب می‌بیند و بیدار می‌شود، می‌بیند که خواب بود. حالا این هم یک مقداری شبیه آن شده.