ایران، کدامین راه را خواهد پیمود؟

در الگوی حمکرانی، باید به سراغ صاحبان قدرت برویم. دولت سیزدهم، اولین سال خود را در حالی پشت سر گذاشته که در طول این سال، اقتصاد ایران ضعیف‌‌‌ترین روزهای خود را از سر گذارنده و هنوز بعد از گذشته یک‌سال و چند تغییر در ساختار کابینه، تغییرات هیات‌دولت روی میز است؛ یک جنبش اجتماعی از شهریورماه سراسر کشور را درگیر کرده و حکومت با الگوهای مونولوگ با این جنبش مواجهه داشته است و کاهش سرعت اینترنت و فیلترینگ بسترهای ارتباطی، نه‌تنها نارضایتی را به‌‌‌دنبال داشته، بلکه مشاغل وابسته به اینترنت را نیز دچار محدودیت و حتی تعطیلی کرده است. در نمایی کلی باید گفت که جامعه‌‌ ایران ملتهب است.

الگوی یکدست بودن حاکمیت، یعنی قرابت سیاسی و فکری دولت و مجلس نیز خود به این بحران افزوده است؛ چنان‌که حتی اگر اندک صداهایی از درون ساختار برای تغییر به صدا درآید، به‌‌‌دلیل فشار درون‌گروهی، اثر چندانی نداشته یا خود افراد از ترس حذف‌شدن از گروه، ترجیح می‌دهند سکوت کنند و ناظر باقی بمانند. به این ترتیب نمی‌‌‌توان امید چندانی به بهبود داشت و احتمال تغییر در الگوی حکمرانی اندک است.

رکن دوم، یعنی کاهش سرمایه اجتماعی و فقدان اعتماد، این وضعیت را تقویت می‌کند و به دولت اجازه نمی‌‌‌دهد که سیاست‌‌‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی‌‌‌اش را با موفقیت پیش ببرد. دولت جز آنکه در رکن الگوی حکمرانی نیازمند بهره‌‌‌مندی از افراد متخصص و صاحب‌نظر است، در بعد سرمایه اجتماعی نیز نیازمند جامعه‌‌‌ای است که سخنانش را صادق دانسته و او را صاحب صلاحیت در تعیین سیاست‌‌‌ها و اجرای آنها بدانند؛ اما به گواه تمامی تحقیقات اجتماعی در دودهه‌‌ گذشته، جامعه‌‌ ایران هر روز بیش از قبل سرمایه‌‌‌ و اعتماد اجتماعی خود را از دست داده و هشدار صاحب‌‌‌نظران نیز در جلوگیری از این روند موثر نبوده است.

گذری بر کتاب «چه شد»، نوشته‌‌ محسن گودرزی و عبدالمحمد کاظمی‌‌‌پور که نشر «اگر» آن را در زمستان ۱۴۰۱ منتشر کرد، به‌روشنی به داستان چگونگی افول اجتماع در ایران می‌‌‌پردازد. این کتاب با ارجاع به اثر کارل پولانی، تغییرات جامعه ایران را در فضای سه‌‌‌ضلعی میان دولت، بازار و اجتماع تصویر می‌کند. در این اثر آمده، انقلابی خاموش زیر پوست جامعه‌‌ ایرانی در جریان بوده است و سال‌ها صاحب‌‌‌نظران تلاش کرده‌‌‌اند این واقعیت و راه‌‌‌های جلوگیری از ریشه‌‌‌دوانی این انقلاب را عنوان کنند. این انقلاب، بنابر مستندات از اوایل دهه ۱۳۶۰ آغاز شده و تا نیمه‎ دهه ۱۳۸۰ استمرار داشته است. در حالی که پیوند دین و دولت از سوی حاکمیت قدرت می‌‌‌گرفت، نفوذ مذهب در عموم جامعه کاهش می‌‌‌یافت.

اعتماد سیاسی و اعتماد اجتماعی هر دو روندی نزولی را از سرگذرانده‌اند و فردگرایی افراطی در این سال‌ها مانند بسیاری از کشورهای مدرن یا در حال توسعه بوده است.  انقلاب خاموش ظرفیت زیادی از جامعه‌‌ ایران را نابود کرده و در این میان هر روز از قدرت ملت-دولت کاسته شده و بر قدرت نیروهای محلی و ارتباطات فردی-قبیله‌‌‌ای از یک‌‌‌سو و بر تقویت الگوی جهانی شدن از سویی دیگر افزوده شده است. این الگو موجب شده است که امروز افراد بیرون از دایره‌‌ قدرت برای خودشان و اعمال نظراتشان سهمی اندک در نظر بگیرند و از سویی افراد درون ساختار قدرت با الگویی از هراس رانده‌شدن، با الگویی از محافظه‌‌‌کاری متصل به ارزش‌‌‌های درون گروهی سخن گفته و رفتار کنند.

بنابر آنچه عنوان شد، انقطاع و امتناع گفت‌وگو میان دو رکن، سناریوهای احتمالی پیش‌روی آینده‌‌ ایران را در طیفی از رادیکال‌‌‌ترین‌‌‌ تا محافظه‌‌‌کارانه‌‌‌ترین اشکال قرار داده است. در الگوی خوش‌بینانه دولت موفق خواهد شد گشایش‌‌‌های موقتی ایجاد کند و اثر این گشایش‌‌‌ها که ناشی از سیاست‌‌‌های مبتنی بر عقلانیت ابزاری است، تاثیرات کوتاه‌مدت بر زندگی مردم خواهد گذاشت. در این وضعیت، همچنان خبری از رضایت و همراهی بلندمدت و پایدار مردمی نخواهد بود؛ اما پس از نمایان‌شدن اولین نشانه‌‌‌های ثبات، مردم اندک امیدی به امکان تغییر و کنشگری قوای عقلانی پیدا خواهند کرد.

در این وضعیت نیز احتمالا شاهد بهبود کامل و رضایت معنادار نخواهیم بود؛ چرا که فقدان امید به بهبود پایدار، نگرانی از آینده‌‌ فرزندان، عدم‌ثبات اقتصادی، تقویت الگوی مهاجرت در سال‌های پیش، تجربه‌‌ محدودیت‌های مستمر برای زیست روزمره، ضعف حکمرانان در پاسخگویی و شیوه‌‌‌های موثر پاسخگویی و وضعیت نامساعد متغیرهای کلان اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، امکان تغییر بنیادی را در نگاه مردم ضعیف می‌کند.

در سناریوی بدبینانه، حکمرانان خود دست به سیاست‌‌‌هایی خواهند زد که نارضایتی در جامعه را تقویت می‌کند؛ قوانینی تصویب می‌کنند که موافق نظر جامعه نیست؛ سخنانی می‌گویند که برای امروز ایران مطلوب تلقی نمی‌شود و مسیرهایی را در پیش می‌گیرند که سطح اعتماد را از وضع افول فعلی، بحرانی‌‌‌تر می‌کند. فرض کنید سیاست‌‌‌هایی با زیست روزمره‌‌ مردم در تضاد باشد؛ ازجمله کند کردن سرعت اینترنت، اجرای طرح صیانت، اجرای سیاست‌‌‌های مالی غیرشفاف مانند مصوبه‌‌ مولدسازی، ارائه گزارش‌‌‌های غیرواقعی در حوزه‌‌‌های مدیریتی در حالی که مردم واقعیت را سنجش می‌کنند، تخریب سرمایه‌‌‌های نمادین جامعه از جمله شیوه‌‌ برخورد با اقشار مختلف هنری، ورزشی، سیاسی و...، پاکسازی دستگاه‌‌‌های دولتی و دانشگاهی از افرادی با تفکرات مختلف، تاکید بر گفته‌‌‌ها و رفتارهایی که همراهی با خواست مردم تلقی نشود و از همه مهم‌تر تعریف و اجرای استانداردهای خودی و غیرخودی بودن برای عموم شهروندان.

در این حالت آینده‌‌‌، نامعلوم خواهد بود، بستر بروز کنش‌‌‌های تند و کور در سراسر کشور فراهم شده و حتی محافظه‌‌‌کارترین گروه‌‌‌های مردمی نیز از امکان تغییر قطع امید خواهند کرد. بنابراین برای ثبات و ایجاد میدان گفت‌وگو میان ارکان مختلف جامعه، نه‌تنها اصلاح با تعریفی که تا امروز در ایران تجربه شده است، راه‌‌‌حل محسوب نمی‌شود، بلکه برای هرگونه بهبود، نیازمند تغییر در الگوی حکمرانی هستیم.

با توجه به اینکه مهم‌ترین خواست مردم، ایجاد بستر مساعد برای «زندگی» است، به نظر می‌‌‌رسد، هرگونه رفتاری که سه خصوصیت عقلانی بودن، مردمی بودن و پایدار بودن را داشته باشد، می‌‌‌تواند راهگشای مسیر آینده‌‌ ایران باشد. حرکت در مسیر این تغییر، از یک‌‌‌سو شکاف ملت-دولت را کاهش داده و در صورت استمرار در درازمدت امکان ترمیم سرمایه‌‌ اجتماعی را به دنبال خواهد داشت. این مهم، نیازمند عزمی سیاسی برای تغییر الگوی حکمرانی و همزمان بازسازی رابطه‌‌ پایدار با نظام جهانی و همسایگان است.