زیربناهای فلسفه روشنگری به روایت ارنست کاسیرر چه بود؟
آغاز انقلاب از فلسفه
انقلابیون این انقلاب کبیر نه شمشیر و تفنگ در دست داشتند و نه جایی را به اشغال خود درآوردند، بلکه آنها برای همیشه نحوه نگاه ما به خودمان، طبیعت و جامعه را دچار تحول ساختند. این تغییر نگاه ما انسانها به خودمان، طبیعت و جامعه باعث شد تا تمام ساحتهای جهان زیر و زبر شود. علوم جدید شکل گرفتند. ابزارهای جدید ساختهشدند. فرمهای جدیدی از حکومتها تبیین شدند. دیری نپایید که تمام این دگرگونیها از عرصه نظر به عرصه عمل رسیدند؛ زیرا آنچه در این قرن دگرگون شد، درک انسانی از امور واقع پیرامون خود بود. بیتردید هیچ مانعی نمیتوانست جلودار انقلابی باشد که انسانها را دگرگون کرده بود.
تحول بزرگی که فلسفه قرن هجدهم در قیاس با فلسفه قرنهای پیشین خود دارد، موضوع مورد مطالعه فلسفه در این قرن است. فلسفه در این قرن نوک پیکان خود را روی خرد و فرآیند اندیشیدن میچرخاند. همانگونه که پوپ بیان میکند: «موضوع مطالعه درخور انسان، خود انسان است.» فلسفه نیز در این قرن بیش از آنکه خود را درگیر محتوا سازد، خود را درگیر مطالعه بر خرد و فرآیند اندیشیدن بهعنوان همان نیروی اصیلی میسازد که تمام دستاوردهایش را مدیون آن است. به عبارت دیگر، میراث دوره روشنگری یا قرن هجدهم را بیشتر نه در محتوای اندیشمندانش که در روشنگری آنها درخصوص روش اندیشیدن و خردورزی باید دانست. در واقع، در نتیجه این امر است که فلسفه خود را از انتزاعیات محض خارج میسازد و در فراگرد تمام علوم قرار میگیرد. آنچنانکه فهم روش کار هیچ شاخه علمی بدون فهم روش فلسفی ممکن نیست.
فلسفه کجا ایستادهاست؟
دالامبر در رساله خویش یعنی «مبادی فلسفه» تصویر کلی از وضعیت فضای ذهنی اندیشمندان در سالهای میانی قرن هجدهم بیان میدارد. بنابر توصیف او، در سالهای میانی هر سه قرن پیش از قرن هجدهم، نوعی جنبش فکری سراسر اروپا را درنوردیدهاست. جنبش عقلی_ادبی رنسانس در سالهای میانی قرن پانزدهم، جنبش اصلاح دین یا رفرماسیون در سالهای میانی قرن شانزدهم و پیروزی فلسفه دکارت در ترسیم نو از تمام جهان در میانه سده هفدهم. حال او در این رساله این پرسش را مطرح میسازد که آیا در میانه قرن هجدهم نیز به مانند سالهای میانی سه قرن اخیر جنبش و تحولی نو در پیش رو هست؟
آنچه مشخص است، اندیشمندان قرن هجدهم در انتظار وقوع جنبشی دیگر در میانه این قرن بودهاند. جنبشی که به انقلابی در عرصه اندیشه متنهی میشود. لکن، اندیشمندان در این عصر به جای آنکه خود را در برابر سیل وقایع وانهند، با توقفی معنادار از خود یک پرسش بنیادین مطرح میسازند. پرسش آنها از این قرار است که این نیروی اصیلی که منجر به تمام این جنبشها شده است، چیست و چگونه کار میکند؟ به عبارتی دیگر، آنها خود را با این پرسش روبهرو میسازند که فعالیت فکری یا همان خرد چگونه کار میکند؟ در واقع آنها کارکرد و وظیفه اصلی اندیشه را شناخت فعالیت اندیشه، خودآزمونی عقلی و پیشنگری در تقابل با واپسنگری یا ستایش گذشته قرار میدهند. آنها در این عصر نهتنها مشتاقانه خواهان دانستن ناشناختهها هستند، بلکه جدای از آن به دنبال دانستن سرشت تفکر و تواناییهای آن هستند و در نهایت اینکه چگونه میتوانند جهت حرکت این نیروی اصیل یعنی خرد را تعیین کنند.
خرد به مرکز وحدتبخش این قرن بدل میشود و بیانگر همه آن چیزی میشود که این قرن در آرزوی تصاحب آن است. این قرن از اعتقاد به یگانگی و تحولناپذیری خرد اشباع است و آن را برای تمام افراد خردمند، همه ملل و ادوار و فرهنگها یکی میداند. به زعم اندیشمندان این قرن، از دل تغییرپذیری اعتقادات دینی و دستورات و معتقدات اخلاقی گرفته تا عقاید تئوریک و احکام قوه فهم میتوان عنصری پایدار و یگانه استخراج کرد که این عنصر پایدار و یگانه در طول تمام این تغییرات و تحولات همان خرد است. در نتیجه، موضوع اصلی فلسفه در این قرن طرز فعالیت تعقلی و خرد قرار میگیرد که در نهایت این امر، فلسفه در این قرن خود را در فراگرد تمامی حوزههای مربوط به امور تعقلی قرار میدهد. آنچنانکه روش اندیشیدن تمام شاخههای علمی را تبیین میسازد و از این جهت خود را از انتزاعیات محض جدا میکند و به بستری بدل میسازد که از کیهانشناسی و فیزیک گرفته تا روانشناسی و جامعهشناسی در آن نفس بکشند و به پیگیری اهداف خود بپردازند.
انقلاب در فلسفه
فلسفه در این قرن موضوع اصلی خود را نحوه فعالیت تعقلی و خرد قرار میدهد. لکن این گزاره شاید بهتنهایی نتواند ما را توجیه کند که بحق این قرن نام خود را قرن فلسفه و خرد قرار دادهاست. در واقع، باید برای اثبات این مدعا، این قرن آن ویژگی منحصربهفرد خود را در قیاس با قرن هفدهم مشخص سازد.
در بیان این ویژگی منحصربهفرد باید بیان کرد که پیش از قرن هجدهم، فلسفه وظیفه اصلی خود را در بنا نهادن «نظام فلسفی» تعریف کرده و در تلاش بود تا در نهایت دقت تمام جهان را بهصورت یک کل تفسیر کند. آنها برای کسب شناخت فلسفی از روش استدلال قیاسی بهره میبردند و نظامهای فلسفی خود را بر پایه اصول موضوعههایی پایهریزی میکردند که پیرو آنها، به تبیین امور واقع بپردازند. به عبارتی دیگر، در سده هفدهم و دورانی که دکارت و هندسه در عرصه اندیشه یکهتازی میکردند، شناخت از امر کلی به امر جزئی صورت میپذیرفت. رویهای که در قرن هجدهم با ظهور نیوتن و علم حساب به کل زیر و رو میشود.
انقلاب قرن هجدهم درست در همین جا صورت میگیرد و آنچه این قرن را با قرن گذشته متمایز میسازد و بحق یه این قرن لقب قرن خرد و فلسفه میدهد، درست در همینجاست که آغاز میشود. فلاسفه این قرن به جای ساختن نظامهای فلسفی که تمام جهان را به تفسیر بکشد و به جای آنکه این نظامهای فلسفی را بر پایه اصول موضوعه برآمده از ایقان شهودی پایهریزی کنند، کار خود را از امور واقع شروع میکنند. آنها اینبار بهجای از کل به جزء رفتن، از جزء به کل میروند. بهعبارت دقیقتر، آنها میان تمام فرضیههای مطرحشده نوعی تساوی منطقی برقرار میسازند؛ مگر آنکه بتوانند خود را از دل امور واقع بیرون بکشند.
با این توضیح باید بیان کرد که «در دوره روشنگری مشاهدات امور واقع، یافتههای علم را تشکیل میدهند و پیگیری اصول و قوانین، موضوع پژوهش علم قرار میگیرند.» هدف علم در این قرن به این ترتیب تعیین میشود که با مشاهده امور واقع، بتواند آنها را به عناصر تشکیلدهندهاش تجزیه کند تا آنجا که به اصول و قوانین بنیادین لازمه برسد. لکن، روح فلسفی در این قرن به خوبی آگاه است که هر اصلی که از دل مشاهده امور واقع یافت میشود، میتواند خود نتیجه فرعی یک اصل ژرفتر باشد که خرد شاید بعدها به آن برسد. به عبارتی دیگر، اصول موضوعه در این قرن در قیاس با اصول موضوعه قرن ماقبلش تغییر ماهوی پیدا کرده است. در این قرن اصول موضوعه لایتغیر نیستند، بلکه خود میتواند سرآغاز مطالعه جدیدی باشد.
مضاف بر این باید بیان داشت که روح فلسفی در این قرن تنها به شکافتن امور مشاهدهشده به عناصر تشکیلدهندهاش رضایت نمیدهد. او بر خود واجب میبیند که پس از شکافتن امور واقع به عناصر تشکیلدهندهاش، بار دیگر امور واقع را از دل آن عناصر بازسازی کند. به زعم روح فلسفی در این قرن تنها در این بازسازی است که میتوان به فهم ژرفتری از امور واقع برسد. در واقع، روش تحلیلی که در این قرن با نیوتن خود را جایگزین روش قیاسی قرن گذشته میسازد و میداند که با تجزیه امور واقع به عناصر سازندهاش و ترکیب مجدد آن برای برساختن همان امور واقع است که به او در فهم نحوه کارکرد جهان پیرامون کمک خواهد کرد تا آنجا که به قول نیوتن بشر به آن نقطه برسد که دیگر به تماشاگری جهان پیرامون نپردازد، بلکه در ساخت آن نیز وارد شود. امری که میتوان از دل آن به اوج اراده انسانی و اعتماد به نفس خرد انسانی در عصر روشنگری پی برد.
علم حساب دوشادوش فلسفه قرار میگیرد
پس از آنکه بشر تصمیم میگیرد تا در ساخت کیهان نفوذ کند، نیاز به بهکارگیری ریاضیات از نوع آنالیز ریاضی برای بشر لازم میشود. بر این اساس است که نظریه نرخ تغییرات یا همان حساب دیفرانسیل نیوتن و حساب بینهایت کوچکهای لایبنیتس برای نفوذ به ساخت کیهان به ابزاری جهانشمول تبدیل میشود.
در واقع همانگونه که بیان کردیم، فلسفه تحلیلی برای فهم امور واقع و رسیدن به اصول موضوعه از دل آنها نیازمند آن است که یکبار این امور را به عناصر تشکیلدهنده آن تجزیه کند و بار دیگر آن امور را از دل همان عناصر بازآفرینی کند. درست مانند تجزیه هر عدد به حاصلضرب تعدادی عدد اول و بازآفرینی آن عدد از دل همان اعداد اول. این امر تجزیه و بازآفرینی نیازمند بهکارگیری اصول علم حساب است. ما در این روش هم باید عناصر تشکیلدهنده را ردیابی کنیم و هم باید میزان تاثیر هر کدام از عناصر را در بازآفرینی آن امور واقع ردیابی کنیم. همه این نیازها منجر به گسترش علم حساب دیفرانسیل میشود و آن را تبدیل به ابزاری میکند که بهصورت جهانشمول برای بررسی محیط پیرامون از آن استفاده میشود. به عبارتی دیگر، اگرچه متفکران عصر روشنگری به نتایج مختلفی از دل این روش تحلیلی میرسند، اما همگی این روش را برای شناخت تمام حوزههای امور تعقلی به رسمیت میشناسند. لکن، ازآنجاکه فلاسفه قرن هجدهم در پی آن بودند که به جای غرق شدند در توفان جنبشهای نو عقلی، آنها را بشناسند و مسیر حرکت آن را به دست خود بگیرند، برآن شدند تا با توجه به محدودیتهای موجود در ذات ریاضیات، تفکر فلسفی را از آن جدا کنند؛ در عین حال که به آن متصل باقی بمانند.
در این راستا، تفکر فلسفی در عین بازپسگیری مرجعیت خود از ریاضیات، مرجعیت ریاضیات بهعنوان حد اعلای خرد انسانی و ابزار سنجش خرد را زیر سوال نمیبرد و تنها مرجعیت ریاضیات را از دیدگاهی نو توجیه میسازد. لکن، با تمام این تفاسیر روش تحلیلی نیوتنی به یگانه روش خردورزی در عصر روشنگری بدل میشود و خود را از امور مربوط به جهان طبیعی یا همان قلمرو مادی به قلمرو امور ذهنی یا همان روانشناختی و امور جامعهشناسی و حکمرانی نیز گسترش میدهد و باعث میشود تا دانش بشری و مسیر حرکت علم در این قلمروها نیز مانند فیزیک دچار انقلاب شود.
انقلاب فیزیک به جهان غیرمادی میرسد
روش تحلیلی نیوتونی به جهان ماده محدود نمیشود و به جهان غیرمادی مانند امور روانشناختی یا همان قلمرو ذهنی و امور جامعهشناختی یا همان قلمرو ساخت دولت و ساخت جامعه نیز میرسد. علم حساب و تجزیه جهان پیرامون به عناصر تشکیلدهنده آن و بازآفرینی آن از همان عناصر موجب میشود تا فلاسفهای چون هابز، کندیاک و منتسکیو انقلابی در فلسفه سیاسی صورت دهند.
هابز به تاسی از علم حساب و تفریق و جمع، ابتدا جامعه را از تمام روابط موجود در آن تفریق میکند تا حالت مدنی را به حالت طبیعی برساند و وضعیت «جنگ همه علیه همه» را بازسازی کند و سپس از دل آن، با عمل جمع به پیمانی نو میان همه شهروندان برسد و از آن طریق ساخت حکومت را تبیین سازد. کندیاک نیز با در نظر گرفتن جامعه بهصورت یک پیکر مصنوعی درصدد آن برمیآید تا ساخت جامعهای را تبیین کند که در آن هیچ طبقهای نتواند از طریق امتیازات خود منافع طبقات دیگر را از بین ببرد و تعادل و هماهنگی جامعه را نابود سازد. بر این اساس است که موضوع سیاست و جامعهشناسی از این پس به موضوع ایستاشناسی یافتن نقطه تعادل مبدل میشود.
در همین راستا منتسکیو به بررسی فرم حکومتهای خودکامه، سلطنت مشروطه و جمهوری میپردازد تا از دل آن بتواند عناصر سازنده این حکومتها را از طریق تجزیه آن رهیابی کند و با ترکیب مجدد این عناصر به این نتیجه برسد که کدامیک از این فرمهای حکومتی میتوانند تحتتاثیر نیروهای برسازنده آنها حکومتی را شکل دهند که در آن بیشترین آزادی برای همگان در عین وجود تعادل برقرار باشد که نتایج همه این بررسی به نظریه تفکیک قوای او منتهی میشود. در واقع بر اساس این توضیح میتوان مشاهده کرد که روش تحلیلی فیزیک نیوتنی در واقع به ساحتهای غیر مادی نیز گسترش مییابد و همانگونه که در ابتدا گفتیم، بستری میسازد تا تمامی امور تعقلی در آن بستر نفس بکشند و دست به انقلابی فکری بزنند.
نتیجهگیری
توقف معنادار فلاسفه قرن هجدهم و مطرح ساختن این پرسش که جنبشهای عقلی سه قرن گذشته چگونه برآمدند و به کجا میروند، موجب آن شد تا موضوع اصلی پژوهش فلسفی به عنصر یگانه موجود در دل این پدیدهها یعنی خرد معطوف شود. آنها در این راستا به جای آنکه مانند سده گذشته از کل به جزء بروند و اصول موضوعه خود را تا یک دگم بالا ببرند، به مشاهده امور واقع پرداختند و بر آن شدند تا اصول موضوعه را از طریق روش تحلیلی بیابند. ماحصل این انقلاب در قرن هجدهم آن شد تا تمام یافتههای امور تعقلی اینبار با مشاهده امور واقع و طی مسیر از جزء به کل بپردازند و این نیازمند آن بود تا علم حساب و ریاضیات بهعنوان ابزار این کار گسترش یابد. لکن، روش تحلیلی به دنیای امور مادی محدود نماند و پیگیری این روش موجب آن شد تا سایر قلمروهای امور تعقلی ازجمله درک بشر از ساخت حکومت و جامعه نیز متحول شود. در نتیجه این امر بود که جهانی دیگر از دل این انقلاب فکری آغاز شد. گویی که فلاسفه این قرن، فلک را سقف شکافتند و طرحی نو درانداختند.