آنچه بیش از هر چیز برای رشد اقتصادی مدرن حیاتی است، رهبری کارآفرینان، بانکداران، مخترعان و مهندسان است. در زیر آنها یک لایه دیگر بزرگ‌تر از مردم وجود داشت که از رهبران حمایت می‌کردند و کار آنها را ممکن می‌ساختند. این‌گروه به اصطلاح «تعیین‌کننده‌ها» بودند، صنعتگران و مکانیک‌های بسیار ماهر که نقشه‌ها را می‌خواندند، چرخ‌دنده‌ها را کامل می‌کردند و درجه حرارت را می‌گرفتند. صنعتگران باهوش و خلاق ابزارها و تکنیک‌ها را اختراع کردند، بهبود دادند و آنها را دستکاری کردند. بسیاری از پیشرفت‌ها از طریق پیشرفت‌های کوچک و انباشته‌ای حاصل شد که توسط صنعتگران ناشناخته انجام می‌شد و از طریق شبکه‌های استادان و کاردانان با سواد فنی که به‌طور فزاینده‌ای در انتشار دانش ضمنی مهارت داشتند، منتشر شد.

با این حال، این گروه‌ها به‌عنوان یک اقلیت کوچک باقی ماندند و توسعه اقتصادی در این مناطق را می‌توان به‌عنوان اقدامات آنها که در نهایت بر وضعیت اقتصادی بقیه جمعیت تاثیر می‌گذارد، نگاه کرد. روش دقیق این مکانیسم از بالا به پایین می‌تواند از موقعیتی به موقعیت دیگر متفاوت باشد؛ اما نتایج تاریخی را می‌توان با استفاده از سوگیری‌های مختلف تکامل فرهنگی تجزیه و تحلیل کرد. جای تعجب نیست که نوآوری‌های فکری ابتدا متوجه افراد تحصیل‌کرده‌ای بود که می‌توانستند با استفاده از منابع چاپی یا نامه‌ها به آنها دسترسی پیدا کنند. بنابراین احتمال بیشتری وجود داشت که با اطلاعات جدید متقاعد شوند و کمتر به عناصر فرهنگی که از والدین خود یا معلمانی که ارزش‌های والدینشان را منعکس می‌کردند، به‌دست آورده بودند، متقاعد شوند. با این حال، قرار گرفتن بیشتر در معرض تنوع فرهنگی درها را باز کرد. سرانجام، نگرش‌ها و استعدادهای نخبگان، به بخش‌های بزرگ‌تری از جمعیت رسید.

یک سناریوی قابل قبول این است که وقتی نخبگان فناور متشکل از دانشمندان، مهندسان و مکانیک‌های ماهر مجموعه‌ای از تکنیک‌های جدید تولید را طراحی کردند، برای کارفرمایان لازم شد که کارگران تحصیل‌کرده‌تری داشته باشند تا بتوانند با تجهیزات پیچیده‌ای که به‌عنوان مهارت شناخته می‌شود کار کنند و از آن نگهداری کنند. از نظر تاریخی به‌عنوان مکمل تکنولوژی، این امر منجر به سرمایه‌گذاری کارفرمایان در آموزش کارگران (یا به‌طور دقیق‌تر، متقاعد کردن سیستم سیاسی به استفاده از منابع دولت برای انجام این کار) و در نتیجه تغییر استانداردهای زندگی و فرهنگ عمومی جمعیت و تغییر پویایی جامعه شد (گالور و موآو، ۲۰۰۶). بنابراین برای ایجاد یک مورد قوی برای توضیح رشد اقتصادی مدرن، باید بر آن دسته از گروه‌هایی تمرکز کنیم که فرهنگ آنها اهمیت دارد؛ چیزی که جوئل موکر آن را «سرمایه انسانی هرم بالایی نخبگان» نامیده‌ است.

به همان اندازه مهم، افزایش اعتبار اجتماعی دانشمندان و ریاضیدانان فرهیخته‌ای بود که تحقیقاتشان از پیشرفت‌های تکنولوژیک حمایت می‌کرد. این فراگیری فرهنگ رشد در غرب بر خلاف روندی بود که در مناطق دیگر مانند چین یا خاورمیانه اسلامی اتفاق افتاد.همان‌طور که دیدیم، فرهنگ می‌تواند رشد اسمیتی را از طریق ایجاد یک محیط ایدئولوژیک (یا همان‌طور که برخی ترجیح می‌دهند آن را سرمایه اجتماعی بنامند) مساعد برای عملکرد بهتر بازار‌ها و گسترش تجارت، تحت تاثیر قرار دهد. به‌عنوان مثال، اعتقاد لاکی به حقوق مالکیت یا اعتقاد به اینکه اکثر مردم قابل اعتماد هستند، منجر به کاهش هزینه‌های معاملات و در نتیجه تحریک تجارت می‌شود.

اعتقاد به فضیلت وفاداری به یک کارفرما یا یک سازمان باعث صرفه‌جویی در هزینه‌های نظارت و در نتیجه افزایش کارآیی و تجارت می‌شود. افکار عمومی (یا اصبیه در صورت‌بندی معروف ابن خلدون)، سومین عنصر فرهنگی مرتبط با همکاری است که در تمایل به اجتناب از سواری رایگان و کمک به یک خیر جمعی به‌‌رغم انگیزه‌ای که هر فردی برای اجتناب از آن دارد، متبلور می‌شود. همان‌طور که نورث (۱۹۸۱) اشاره کرد، ایدئولوژی مکانیسمی است که جامعه به وسیله آن بر مشکلات سواره آزاد غلبه می‌کند.

از نظر جوئل موکر، می‌توان از رشد از طریق ایجاد فرهنگ کارآفرینی یا بورژوایی حمایت کرد؛ مجموعه‌ای از ارزش‌های وبری که در آن مردم مایلند سخت‌تر کار کنند، بیشتر پس‌انداز کنند و ریسک‌های بیشتری بپذیرند برای رشد اقتصادی بعدی غرب بسیار اهمیت داشت. این شامل احترام بیشتر به نیروی کار، تولید و فناوری است. ظهور فرهنگ بورژوایی که بیانگر احترام به بازرگانان و صنعتگران بود، هسته اصلی استدلال مک‌کلاسکی را درباره منشأ رشد مدرن تشکیل می‌دهد. بدیهی است که اگر چنین ریسک‌پذیری و پشتکاری به کانال‌های تولیدی هدایت شود، می‌تواند منجر به بهبود عملکرد اقتصادی شود. با این حال، اگر با نوآوری‌ها و رشد بهره‌وری همراه نباشد، رشد مبتنی بر اخلاق تعاونی سرانجام از بین خواهد رفت. باید چیزی بیش از یک «اخلاق» وجود داشته باشد که برای سخت کوشی، صداقت و افرادی که از طریق آن پول خود را به‌دست می‌آورند، ارزش قائل باشد. باید ایده‌های جدیدی درباره نحوه تولید وجود داشته باشد.

اگر می‌خواهیم انقلاب صنعتی و مسیر غرب را در جهت رشد اقتصادی پایدار بر اساس پیشرفت‌های علم و فناوری درک کنیم، باید آنچه را که در دو قرن پس از ورود کلمب به دنیای جدید حادث شد، کشف کنیم. این عصر پیشرفت‌های علمی قابل توجهی  رخ داد که گاهی اوقات انقلاب علمی نامیده می‌شد. همچنین عصر پیشرفت‌های فناوری قابل‌توجهی در برخی حوزه‌ها بود؛ اگرچه این دوره‌ها نسبت به پیشرفت‌های قرن قبل از آن یا پیشرفت‌های بعدی کمتر چشمگیر و راهگشا بودند. با این حال آنچه در این عصر تغییر کرد، فرهنگ بود یعنی باورها و نگرش‌های نخبگان تحصیل‌کرده نسبت به دانش مفید، نحوه کسب آن، نحوه توزیع آن و کارهایی که می‌توانست انجام دهد.