زنگ خطر مرگ اقتصاد فرهنگ
سیاستگذاران قارهسبز بر این باورند که بخش فرهنگ، از محرکهای عمده رشد اقتصادی است، در تقویت سلامت و احساس شادی شهروندان اثرگذار است و موجب تحکیم انسجام اجتماعی و حس هویت جمعی میشود. اما برخلاف اتحادیه اروپا، نزدیک به سهماه است که اقتصاد فرهنگ در ایران امروز که چندماهی بود پس از دوسال آسیب شدید همهگیری کرونا در حال احیا و کشیدن نفسی دوباره بود، سرزندگی خود را از دست داده است. نشانههای این رکود عیان است؛ از اجرای تنها ۳۴نمایش با ۵هزار و ۹۲تماشاگر در بازه زمانی ۷مهرماه تا ۷آبانماه ۱۴۰۱ (در قیاس با آمار ۱۰۷نمایش و ۲۲هزار و ۸۸۱تماشاگر) و برآورد ۱۸میلیارد تومانی روزانه تعطیلی کنسرتها در کشور تا غیبت ایران در نمایشگاه کتاب فرانکفورت و پرشدن تنها ۵درصد از صندلیهای سینما در سانسهای اخیر. اما نقطه پیدایش این روند چه بود و در نهایت به چه نتایجی خواهد رسید؟
اقتصاد فرهنگ در زمره موتورهای محرک اعتراضات تودهای از اوایل قرن بیستم به این سو بوده است. خروج مصرف فرهنگی از انحصار طبقات بالای جامعه و تسری آن به طبقات دیگر بر پایه رشد سریع فناوریهای صوتی، تصویری و نشر، باعث شد تا محصولات فرهنگی مانند کتاب، فیلم، موسیقی و نمایش راه خود را به سبد مصرف خانوارهای طبقات پایین و متوسط باز کنند و نوعی مصرف عمومی عظیم شکل بگیرد. در این رابطه دوسویه، از یکسو هنرمندان به ذوق عامه غالب مردمان عصر خود شکل دادند و از سوی دیگر شهروندان با انتخاب آثار فرهنگی مشخص، سلیقه خود را اعلام میکردند و بر وضع آتیه اقتصاد فرهنگ شکل میدادند.
فرهنگ همچنین میدانی برای پرورش سیاست غیررسمی بود؛ جایی که درد و رنجها، اعتراضات و نارضایتیها، امیدها و انتظارات و آرمانها و آرزوهای یکملت به نمایش درمیآمد. اگر سیاست رسمی مجالی برای مشارکت حداکثری افراد در تصمیمگیریهای کلان فراهم نمیکرد، اقتصاد فرهنگ این بستر را به وجود میآورد تا ترجیحات شهروندان امکان روایتشدن پیدا کند و از این رهگذر بر سیاست رسمی اثر بگذارد. این همیاری در ایران امروز وضعیتی دیگر یافته است. روندهای کلان حکمرانی فرهنگی ایران امروز از تسری بحران اعتماد و فقدان سرمایه اجتماعی از میدان سیاست رسمی به میدان اقتصاد فرهنگ بهعنوان یکی از مظاهر سیاست غیررسمی حکایت دارند. در این شرایط، فرهنگی که خود حامل ایدههای ساختارشکن، اندیشههای بدیل و افکار نوین بوده، در مظان این اتهام قرار میگیرد که در ائتلاف با سیاست رسمی، در حال عادیانگاری وضعیت است.
زمانی که اقتصاد فرهنگ با موج بیاعتمادی مخاطبان خود که برخلاف دیگر حوزههای اقتصاد عمدتا مخاطبان عادی از تمامی اقشار هستند مواجه میشود، ظرفیت اعتراضی خود را از دست میدهد. از این رو بهطرز متناقضنمایی به سمت ادغام با همان سیاست رسمیای میرود که پیشتر به خاطر آن، از اعتماد اجتماعی مخاطبان خود محروم شده بود. اقتصاد فرهنگی که پس از این وضعیت پدیدار خواهد شد، ماهیتی محافظهکارانه در موضوع، محتوا و نحوه بیان دارد. اقتصاد فرهنگ جدید، اقتصادی متنوع نیست. همچنین اقتصادی نیست که پذیرای سلایق گوناگون باشد، بهطوری که هم عرصه سرمایهگذاری، هم عرصه تولید و هم عرضه مصرف آن محدود به اقشاری محدود خواهد شد و روندی مخالف روند تودهایشدن فرهنگ که از سده گذشته در جهان آغاز شده بود، شکل خواهد گرفت.
در این شرایط مجاری خلق اقتصاد فرهنگ متنوع، اعتراضگرا و بالنده گذشته از هر زمان دیگری محدودتر خواهد بود و تنها انبوهی از عرصههای غیررسمی بازار فرهنگ ایجاد خواهد شد که توان اثرگذاری کلی بر فرهنگ عمومی جامعه، جامعهای را که نسبت به فعالان اقتصاد فرهنگ و هنر خود بدبین شده است، ندارند. برونرفت از بحران کنونی و احیای دوباره اقتصاد فرهنگ، در حالتی متمایز از پایان همهگیری قابلتحلیل است و عزم جدی فعالان آن در شاخههای مختلف بهمنظور اعتمادسازی دوباره و بهدستآوردن مجدد سرمایه اجتماعی ازدسترفته را میطلبد؛ در غیراین صورت نمیتوان امید جدی به بالندگی آن داشت.