حکایت این روزهای غریب...
در یک آزمایش، به مشتریان یکرستوران گفته میشود که اگر به چند سوال پاسخ دهند، ۵دلار میگیرند. مجری طرح، سوالات را با احترام به افراد میدهد و بابت زمانی که آنها برای پاسخدادن میگذارند، چندبار از آنها تشکر میکند. مشتریان به سوالات پاسخ میدهند و مجری طرح، هنگام پرداخت پول تظاهر میکند که حواسش به مبلغ نیست و بهجای ۵دلار به آنها ۹دلار میدهد. واکنش افراد چه بود؟ اغلب مشتریان، صادقانه ۴دلار اضافه را برگرداندند و تنها اقلی از آنها بیآنکه به روی مبارکشان بیاورند، ۹دلار را در جیب گذاشتند و از رستوران بیرون رفتند. در آزمایش دیگری این کار تکرار میشود؛ با این تفاوت که مجری طرح، برخورد خشک و رسمی دارد و هنگام گفتوگو با مشتریان، بدون آنکه از آنها عذرخواهی کند، مرتب به تلفنش پاسخ میدهد. گاهی هم با اشاره به آنها میفهماند که وظیفهشان را درست انجام دهند. نتیجه چه شد؟ تعداد افرادی که ۴دلار اضافی را پس دادند، بهشدت کاهش پیدا کرد. اکثریت، با خوشحالی ۹دلار را گرفتند و رفتند. رفتار نادرست، متولد شد.
در درون همه آدمها، هم نیروی شر وجود دارد و هم نیروی خیر. اینکه کدامیک بر دیگری غلبه کند، مسالهای مربوط به تجربه زیسته آدمها در جامعه است. وقتی افراد، احساس کنند که با نادیدهگرفتن حقوقشان، به آنها بیاحترامی شده و تحقیر شدهاند، تمایل بیشتری پیدا میکنند تا هر جا که بتوانند، این تحقیر را با ناهنجاری پاسخ دهند و انتقام بگیرند. از تیمهای سیاست تا تیمهای فوتبال، ادراک آدمها از احترام و بیاحترامی، سلسلهای از واکنشها را رقم میزند. جابهجاشدن مرزهای اخلاق در هر جامعه، واکنشی است به تجربه زیسته آدمها؛ جوامع و آدمها، بهصرف توصیههای اخلاقی، درستکار نمیشوند. درستکاری، محصول احترام عملی در همه حوزههاست؛ از احترام فردی آدمها به حقوق هم تا روندهای محترمانه سازمانها و اجابت محترمانه حقوق همگانی. محترمانهشدن امور و غلبه احترام در جامعه، نیازمند طیشدن راهی طولانی است و تاریخ میگوید این روند دشوار، بهطور عمده از درون بیاحترامیها میگذرد. نقطه آغاز، فهمیدن است؛ حتی اگر تاریخ ما، گاه تاریخ نفهمیدن باشد.