بحران در انرژی یا سیاستگذاری؟
برخلاف دهه ۱۹۷۰ یا ۲۰۰۰، این روابط دوجانبه در خلأ استراتژیک ایالات متحده تکامل یافته که در آن واشنگتن دیگر تعهد روشنی به امنیت و ثبات منطقه ندارد. در غیاب استراتژی کلان آمریکا برای خاورمیانه، گفتمان بین ایالات متحده و شرکای خلیج فارس به طور گستردهتری نه بر اساس ماهیت، بلکه بر اساس مسائل سیاسی میان طرفین تعریف شده است. در دهههای گذشته تنشهای بین واشنگتن و ریاض پشت درهای بسته حلوفصل میشد و بهندرت به حوزه عمومی سرایت میکرد. امروزه، خصوصیترین جنبههای دیپلماسی دوجانبه عیان است و در این فضا، رباتها و ترولهای رسانههای اجتماعی فضا را به سوی یک داستان دوقطبی پیش میبرند. بدون یک هدف استراتژیک کلان روابط ایالات متحده با خلیجفارس، نباید متعجب شد که کارشناسان، روزنامهنگاران و مقامات در پی پر کردن خلأ برآیند. در چنین شرایطی، آنچه پدیدار میشود مارپیچی از روایتها و ضدروایتهای سیاسی و احساسی است که به طور طبیعی انتظارات و فشارهایی را خلق میکنند، به ویژه در ایالات متحده که سیاستگذاران در نهایت باید به این انتظارات پاسخ دهند.
پرکردن جای خالی
جدال کنونی میان ریاض و واشنگتن یک دهه در حال شکلگیری بوده است و پس از تغییر استراتژی باراک اوباما، رئیسجمهور اسبق ایالات متحده، برای تمرکز بر شرق آسیا و کم کردن تمرکز بر خاورمیانه، ایجاد شده است. سیاست ایالات متحده برای «رهبری از دور» و «توانمندسازی بازیگران محلی» برای انجام خواستههای آمریکا در منطقه، خلایی ایجاد کرد که رقبا بیش از حد مایل به پر کردن آن بودند. مهمتر از همه، سیاست شکستخورده آمریکا و غرب در سوریه بود که فرصتی را برای روسیه ایجاد کرد تا در سال ۲۰۱۵ به خاورمیانه بازگردد. درحالیکه جنگ اوکراین به یک نقطه تجمع لیبرال تبدیل شده است، به نظر میرسد این اجماع غرب در خارج از ناتو معنایی نداشته باشد. در همین حال، شرکای خاورمیانهای به حال خود رها شدهاند و امنیت و ثبات در منطقهای که به طور تقریبی شاهد یکدهه ماجراجویی نظامی به رهبری ایالات متحده در عراق و رویکرد ناهماهنگ نسبت به انقلابهای بهار عربی دچار آشفتگی شده بود، به یغما رفته است.
علاوه بر این، واشنگتن به طور فعال شرکای خود در خلیج فارس را تحت فشار قرار داد تا مسوولیت بیشتری را در منطقه به عهده بگیرند، با این انتظار که آنها آرمانها و ارزشهای لیبرالی را پیشببرند. این نگاه همراه با غرور از درک ناکام ایالات متحده از جذابیت رو به زوال خود در منطقه نشات میگیرد. در دنیای قطبی قرن بیستویکم، معیارهای قدرت ایالات متحده منسوخ شده است. دیگر این نیست که چه تعداد چکمه میتوانید روی زمین بگذارید، بلکه در این است که چگونه به طور مؤثر همه اهرمهای نفوذ یک ملت را برای پیشبرد منافع خود سازماندهی میکنید، فراتر از توسل به براندازی یا اجبار. این استراتژی منجر به انتشار قدرت میشود، چرا که ما در عصری هستیم که قدرت روایت تنها یک فرد میتواند مشارکتهایی را خلق کند، صفبندیهای ژئوپلیتیکی ایجاد و منافع را همگام کند.
اما پیامهای ارسالی از سوی ایالات متحده به منطقه چیزی نبوده است جز پیامهایی مملو از ابهام و شکاف میان گفتن و عمل کردن. درحالیکه مشارکت بین ایالات متحده و خلیج فارس همیشه حول محور منافع بوده است تا ارزشها، جذابیت آمریکا بیشتر خواهد شد اگر برای حقوق فلسطینیها به همان اندازه که برای حقوق اوکراینیها در تلاش است، سرمایهگذاری کند.
دوقطبی ایدئولوژیک
دوقطبی ایدئولوژیک در حال ظهور بین غرب لیبرال و شرق اقتدارگرا، اعتبار روایت استراتژیک کلان ایالات متحده را در معرض آزمایش قرار میدهد. به طور مثال، شیخ محمد بن زاید، رئیسجمهور امارات متحده عربی، با ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، دیدار و در خصوص روابط دوجانبه در سفر به روسیه گفتوگو کرد. در ماههای اخیر، مقامات و سیاستگذاران خاورمیانه از من پرسیدهاند که غرب در اوکراین به دنبال چیست. درحالیکه جنگ اوکراین به یک نقطه تجمع لیبرالها تبدیل شده است، به نظر میرسد این ارزش برای کشورهای خارج از ناتو تنها یک توهم است. تهدیدهای صادرشده توسط قانونگذاران آمریکایی و دولت بایدن بهسختی پیامدهای ملموسی برای ریاض در پی خواهد داشت.
در نتیجه، کشورها و به ویژه عربستان سعودی و امارات متحده عربی به فراخوان اوباما برای بر عهده گرفتن مسوولیتهای بیشتر احترام گذاشتهاند، اما این کار را همانطور که صلاح میدانند انجام دهند. آنها شبکهها و مشارکتهایی را برای خود ایجاد کردهاند که از آن برای پیشبرد منافع خود بدون کمترین توجه به منافع یا ارزشهای غربی استفاده میکنند. جنگ اوکراین به کشورهای حاشیه خلیج فارس فضای تنفس داده است؛ فراتر از تسلط آنها در بازارهای جهانی انرژی، این کشورها به مرکز ثقل کل منطقه تبدیل شدهاند و آنها را به کانون توجه بیشتر قدرتهای بزرگ چون چین و روسیه تبدیل کردهاند.
چالش ایجادشده میان ریاض و واشنگتن در طول هفته گذشته به یک مسابقه دوجانبه بدل شده است که بیشتر با شعارهای سیاسی و نه محتوایی هدایت میشود. این مسابقه در بیشتر موارد نه بین ایالات متحده و عربستان سعودی بلکه بین حزب دموکرات و پادشاهی سعودی برقرار است. شکست ارتباطات دیپلماتیک موثر میان این دو، شبیه به وضعیت روابط دو کشور درست قبل از خروج اوباما از قدرت است. از آنجایی که حرکت اوپک و عربستان به همان اندازه که ناشی از تثبیت قیمت انرژی و تطبیق با انتظارات روسیه بود، نمایش قدرت در مقابل رئیسجمهور تضعیفشده ایالات متحده نیز بود که درگیر مبارزات انتخابات مهم میاندورهای کنگره است.
ریاض و ابوظبی به طور خاص مایلند به مرکز ثقل سیاست خاورمیانهای ایالات متحده بازگردند که اگرچه از نظر استراتژیک تثبیت نشده، اما این دو کشور آماده خرید توجه آمریکا به بالاترین پیشنهاد هستند. به نظر میرسد حزب جمهوریخواه که توسط ترامپیسم سرنگون شده، دقیقا همین خواست را ارائه میداد. جای تعجب نیست که روایاتی که از سوی دولت بایدن و قانونگذاران دموکرات نسبت به سعودیها به نمایش گذاشته میشود بهشدت شرورانه است. سناتورهای دموکرات در تلاشند با ایده دوقطبی «با ما یا علیه ما»، بر تقویت روابط ایالات متحده و عربستان سعودی فشار آورند.
در همین حال، محمد بن زاید، رئیس امارات متحده عربی، از «توفان» ضدسعودی که از واشنگتن برخاست برای بهرهمند شدن بیشتر از سفر رسمی دولتی به روسیه سوءاستفاده کرد. امارات از این فرصت برای تقویت شراکت دوجانبه استفاده کرد که برای روسیه بسیار استراتژیکتر و برای بقا مهمتر از رابطه با ریاض است. به هر حال، امارات به مهمترین مرکز برای فرار از تحریمهای روسیه تبدیل شده است. در میان چرخش خلیج فارس به شرق، این رقابتهای علیه اعتبار آمریکا در منطقه بسیار مخرب است، زیرا این ابرقدرت قدیمی تلاش میکند با نقش جدید خود بهعنوان اولیای بینالملل کنار بیاید که دولتهای مشتری سابق آن از عمل به عنوان دستنشانده خودداری میکنند.
مشکل در این است که فراتر از همه این روایتها، تهدیدهای صادرشده توسط قانونگذاران ایالات متحده و دولت بایدن بهسختی پیامدهای ملموسی برای ریاض به همراه خواهد داشت، زیرا ایالات متحده نمیتواند یا نمیخواهد یک فضای خارجی و امنیتی پایدار و معتبر برای ایالات متحده ایجاد کند. سیاستی در قبال منطقه که عملا میتواند بدون عربستان سعودی یا شرکای آن در خلیج فارس انجام شود. ولیعهد سعودی، محمد بن سلمان، به معنای واقعی کلمه یک بار از اتهام قتل رهایی یافته و بعید است بر سر محدودیت تولید نفتی که به طور قابلاعتمادی میتواند به عنوان تثبیت قیمت انرژی بفروشد، خود را ببازد.