بحران خلأ قدرت
نورسلطان نظربایف، حاکم مادامالعمر قزاقستان که از سال ۲۰۱۹ واگذاری تدریجی قدرت به جانشین خود را آغاز کرده از این مشکل مطلع بود. او سال ۲۰۱۴ در یک مصاحبه گفت: «هر کشوری شبیه قزاقستان نیازمند یک سیستم پایاست که بتواند کشور را در برابر تبعات به قدرت رسیدن حاکم جدید باثبات نگه دارد. مالزی و سنگاپور مدلهای مناسب برای این سیستم هستند.» آقای نظربایف کنارهگیری خود از قدرت را به شکل مرحله به مرحله مدیریت کرد؛ بهطوریکه گویی او به درسهای تاریخی توجه داشت. همچنین کنارهگیری او از قدرت بهعنوان یک الگوی بالقوه، مورد توجه مسکو و دیگر پایتخت ها قرار داشت. به نظر میرسد کنارهگیری نظربایف از قدرت، نقشی بزرگ در ناآرامیهای اخیر قزاقستان داشته است؛ اما ناآرامیهایی که رخ داده و ناتوانی حکومت در تعامل با تظاهراتکنندگان نشاندهنده سیستمهای بوروکراتیک پرنقص و ضعیف است که اغلب پس از کنارهگیری حاکم مستبد از قدرت دچار بحران میشوند.
کارشناسان تاکید میکنند که این به آن معنا نیست که حاکمان اقتدارگرا عامل ثبات هستند، بلکه برعکس، سیستم و سبک حکومتی آنها بهگونهای است که بنیانهای حاکمیت عقلانی را از میان میبرد و وضعیت را به شکلی درمیآورد که حضور حاکم اقتدارگرا اجتنابناپذیر میشود و هنگامی که او از قدرت کنارهگیری میکند، سیستم سیاسی به جا مانده از دوران حکومت وی مستعد تنازع قدرت و مملو از بیثباتی است. حاکمانی نظیر نظربایف که تمام قدرت را در اختیار دارند، برخلاف آنهایی که به نمایندگی از یک سیستم حزبی بزرگ حکمرانی میکنند نظیر آنچه در کوبا و ویتنام وجود دارد، با چالشی عمیق تر روبهرو هستند. آنها باید بین تمام جناحهای داخلی کشور، نخبگان حاکم، نیروهای امنیتی و نظامیها توازن برقرار کنند و ترتیبی دهند که به هر یک از آنها قدرت و منافع مادی کافی داده شود تا راضی شوند بدون آنکه اجازه داده شود، یکی از آنها قدرتی بالا پیدا کند که بتواند دیگران را به چالش بکشد.
در نتیجه، سیستمهای اقتدارگرای اینگونه حاکمان، معمولا فاسدتر و سرکوبگرتر هستند. همچنین دولتمردان آنها همواره نگران رقبای بالقوه هستند چه یک مدیر منطقهای که بسیار محبوب شده و چه یک آژانس امنیتی با استقلال عمل بیش از حد زیاد. نظربایف در ۲۹سال حکومت بر قزاقستان، مثل بسیاری از دیگر روسای جمهور شبیه خود، دائما وزرای دولت را تغییر میداد، معاونان خود را ارتقا میداد یا برکنار میکرد تا توازن قدرت را حفظ کند و اجازه ندهد هیچکس بیش از حد صاحب قدرت و نفوذ شود. اما واقعیت این است که کنار گذاشتن مهرههای رو به رشد، تخریب مراکز قدرت و انباشته کردن نهادها با نیروهای وفادار اغلب سبب میشود دولت جدید نتواند روی پای خود بایستد. این روند وضعیتی را بهوجود میآورد که اندیشمندان آن را «چالش دیکتاتور» مینامند: اینکه چطور یک جانشین پرورش پیدا کند بدون آنکه به یک رقیب تبدیل شود و چطور حکومت پس از ترک حاکم اقتدارگرا قادر به ادامه حیات باشد؛ بدون آنکه خود حاکم به یک فرد آسیبپذیر و اضافی تبدیل شود.
برخی از روسای جمهور مستبد سعی میکنند این چالش را با جانشین کردن یک عضو خانواده به جای خود حل کنند. دو مورد از موارد معدود موفقیت این روش در جمهوری آذربایجان و سوریه رخ داد. در این دو کشور رئیس جمهور در حال مرگ، قدرت را به پسر خود منتقل کرد. با این حال در اغلب موارد، پسران این حاکمان قادر نیستند حمایت لازم را کسب کنند و رقبا تلاش میکنند قدرت را از چنگ حاکم جدید درآورند. کره شمالی تنها مورد در در دوره مدرن است که در آن قدرت به سومین نسل خاندان مستبد کشور منتقل شده است. انتصاب افراد ضعیف یا کسانی که به راحتی قابل کنترل باشند نیز مشکلات مشابه پدید میآورد. البته ماندن در قدرت تا پایان عمر نیز راهحل خیلی بهتری نیست. همزمان با ناتوان شدن جسمی رهبر، رقبا و حتی همپیمانهای او احتمالا وسوسه میشوند قبل از آنکه دیگران اقدام کنند، قدرت را از چنگ وی درآورند. رابرت موگابه، رئیسجمهوری زیمبابوه در ۹۳سالگی و درحالیکه از لحاظ جسمی به شدت ضعیف شده بود با یک کودتا از صحنه قدرت کنار گذاشته شد. به همین دلیل است که حاکمان مستبد، وقتی مشکل جسمی پیدا میکنند از انظار عمومی مخفی میشوند. این کار برای جلوگیری از نمایان شدن هرگونه ضعف است که ممکن است سبب شود رقابت بر سر کنار گذاشتن وی آغاز شود و نیز به همین دلیل است که ناپدید شدن یک دیکتاتور، حتی اگر منفور باشد معمولا سبب شایعات مملو از نگرانی میشود؛ زیرا شهروندان از تبعات خلأ قدرت دچار ترس میشوند. در دورانی که حاکم مستبد قدرت را بهطور کامل در دست دارد سیستم را یکپارچه نگه میدارد و بازیگر اصلی خود اوست؛ اما وابستگی کل سیستم به یک نفر بسیار خطرناک است؛ زیرا اگر او دیگر نتواند نقشآفرینی کند، کل سیستم دچار فروپاشی میشود. این همان اتفاقی است که اغلب اوقات رخ میدهد. یکی از تحلیلگران میگوید: «لحظه انتقال قدرت همیشه لحظه بحران است، یعنی شاهد دستگیریها، خشونت، چنددستگیها و ناآرامیهای گسترده در کشور هستیم.»
این چالش بهویژه برای جمهوریهای شوروی سابق وجود داشته است. در این جمهوریها حاکمان اقتدارگرا دو یا سه برابر دوره معمول حکومت کردند؛ اما هر چه دوره حکومت بیشتر طول بکشد، سقوط شدیدتر خواهد بود. در بسیاری از جمهوریهای شوروی سابق، حاکمان ترتیبی دادهاند که دوره حکومتشان تمدید شود. پوتین رئیسجمهوری روسیه اخیرا چنین اقدامی انجام داد؛ طوریکه او تا سال ۲۰۳۶ یعنی زمانی که ۸۳ ساله میشود میتواند در قدرت باقی بماند. هر سال که میگذرد ترک صحنه قدرت برای حاکم مستبد دشوارتر و ریسک بروز فاجعه اگر او مجبور به ترک قدرت شود، بیشتر میشود.
استاد دانشگاه میشیگان میگوید: «اگر خروج رئیسجمهور مستبد از قدرت به اجبار باشد، احتمال ادامه حیات حکومت پس از او بسیار کم است.» نکته دیگر این است که هرچه کشورهای بیشتری تحت چنین سبکی از حکومت قرار گیرند، جمعیتهای بیشتری در معرض خطر انتقال فاجعهبار قدرت قرار میگیرند. نظربایف ظاهرا این مشکل را با کنارهگیری تدریجی از قدرت همزمان با حاکم شدن یک فرد وفادار به خود حل کرده بود. از لحاظ نظری، نظربایف فقط تا حدی نقشآفرین بود که سیستم دچار فروپاشی نشود و همزمان حکومت بتواند نظم جدید را حاکم کند. اما حتی در چنین موارد نادری که در آن به نظر میرسد انتقال قدرت به فاجعه منجر نشده، حکومت جدید بهطور متوسط ۵سال پس از به دست گرفتن قدرت دچار فروپاشی میشود. جانشینهای حاکم مستبد با چالشهای جدی در حکمرانی مواجه میشوند و این همان اتفاقی است که در ونزوئلا شاهد آن بودهایم. در این کشور مادورو از سال ۲۰۱۳ که قدرت را در دست گرفته با بحرانهای فزاینده روبهرو بوده است. قزاقستان اکنون نمونهای از این سناریو به نظر میرسد و تحولات این کشور سبب میشود درباره کارآیی راه حل نظربایف تردید پدید آید و نشان داده شود چالشی که در حوزه جانشینی حاکم مستبد وجود دارد، غیر قابل رفع است.