منافع داخلی از کارگران خارجی
در سیاستگذاری بر این نکته تاکید میشود که روایتهای درست یا نادرست بر فرآیند تصمیمگیری توسط سیاستگذاران تاثیرات قابلتوجهی دارند. در این راستا، سیاستگذاران گاه آگاهانه برای موجه جلوه دادن تصمیماتشان روایتی از مساله سیاستی را در جامعه ترویج میکنند و گاه ناآگاهانه تحتتاثیر روایتهای عامیانه رایج در جامعه قرار میگیرند و منافع بلندمدت یک کشور را قربانی کسب رضایت رایدهندگان در کوتاهمدت میکنند. آبهیجیت بنرجی و استر دوفلو که در سال ۲۰۱۹ برنده جایزه نوبل اقتصاد شدند بر اثر شواهدی که در کشورهای مختلف از حضور مهاجران در بازار کار دیدهاند، گزاره ذکر شده در ابتدای متن را مورد نقد و بررسی علمی قرار دادند که در ادامه خلاصهای از آن را میخوانید.
در مبانی اقتصاد یکی از اولین چیزهایی که به هر دانشجویی درس میدهند تحلیل بازار کالاهای مختلف براساس منحنی عرضه و تقاضا است. یکی از این بازارها، بازار کار است. در منحنی عرضه و تقاضای بازار کار، میزان اشتغال و دستمزد تحتتاثیر میزان عرضه فرصتهای شغلی و تقاضای اشتغال توسط کارگران مورد بررسی قرار میگیرد. روایت غالب در مورد حضور مهاجران در بازار کار میگوید: چون تمام کارگران به دنبال کسب درآمد بیشتر هستند و چون دستمزد کارگران در کشورهای کمتر توسعهیافته یا درحال توسعه کمتر از کشورهای توسعهیافته است، بنابراین در صورت تسهیل قوانین مهاجرت، تمامی کارگران آن کشورها به بازار کار کشورهای توسعهیافته هجوم میآورند. در نتیجه چون منحنی تقاضای بازار کار شیب منفی دارد، با جابهجایی منحنی عرضه سطح دستمزدها سقوط میکند و به این ترتیب کارگران بومی متضرر میشوند ولی کارگران مهاجر از اختلاف دستمزد در کشور مقصد با کشور مبدأ مهاجرتشان در هر صورت بهره میبرند. (نمودار ۱)
منطق ساده اقتصادی توضیح داده شده در بالا از نظر بنرجی و دوفلو جای شک و تردید دارد. آنان براساس شواهد گوناگونی اثبات میکنند که کارگران در کشورهای فقیر فقط به خاطر اختلاف دستمزد خانه و کاشانه خود را رها نمیکنند، بلکه زمانی اقدام به مهاجرت میکنند که همچون شرایط جنگی یا حوادث مرگبار طبیعی دیگر خانه جایی برای ماندن نباشد. این دو اقتصاددان معتقدند تمرکز صرف بر سطح دستمزد برای تحلیل آثار اقتصادی مهاجرت باعث خطای شناختی میشود. از نظر آنان، مهاجران احتمالا توان جسمی و استعداد و مهارتهای خاصی دارند که حتی در صورت باقیماندن در کشورهایشان باعث میشد دستمزد بالاتری از سایرین دریافت کنند. دلیل آنان برای این مدعا، اشتغال اغلب مهاجران بهکارهای سخت و طاقتفرسا بهصورت روزانه است که از توان بسیاری از انسانها خارج است. بنابراین از نظر این دو مقایسه دستمزد مهاجران با کارگران بومی کشور مقصد قیاسی معالفارق است.
آنان در این اثر به بازخوانی پژوهشهایی که در مورد مهاجرت کوباییها در سال ۱۹۸۰، مهاجرت الجزایریهای اروپاییتبار به فرانسه در سال ۱۹۶۲، مهاجرت یهودیان شوروی در سال ۱۹۹۰ به اسرائیل و مهاجرت اروپاییان به آمریکا حدفاصل ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۰ میپردازند و ذکر میکنند که در این پژوهشها تاثیر منفی اقتصادی بسیار کمی بر جمعیت بومی شناسایی شده است و حتی در مهاجرت اروپاییان به آمریکا، این واقعه اشتغال کلی جمعیت محلی را از طریق رشد تولید صنعتی افزایش داد و با آزاد کردن بومیان از مشاغل ساده احتمال تبدیل شدن آنها به سرکارگر یا مدیر را افزایش داد. در ادامه این زوج اقتصاددان در همدلی با مخالفان آثار مثبت اقتصادی مهاجرت برای جوامع میزبان بیان میکنند که آثار منفی مهاجرت را فقط نباید در تغییر نرخ دستمزد جستوجو کرد بلکه بیکاری بومیها در همان شهر یا شهرهای نزدیک به آن پس از موج مهاجرت نیز باید مورد بررسی قرار گیرد. اما چرا نتایج پژوهشهای پیشین چنین است؟
بنرجی و دوفلو استدلال میکنند که اولا ورود گروه جدیدی از کارگران باعث افزایش تقاضا برای کالاها و خدمات تولیدی و عرضه شده در یک اقتصاد محلی میشود. این افزایش تقاضا باعث ایجاد فرصتهای شغلی جدید میشود و منحنی تقاضا در بازار کار را به سمت راست جابهجا میکند و اثر افزایش عرضه نیروی کار را در میانمدت خنثی میکند. این تاثیر خود را هنگامی نشان میدهد که کارگران مهاجر قسمت عمده درآمد خود را در اقتصاد محلی هزینه کنند و آن را به کشورهای مبدأشان نفرستند. (نمودار ۲) ثانیا مهاجرت کارگران ساده سرعت فرآیند ماشینی شدن را در بسیاری از مشاغل کاهش میدهد. بنرجی و دوفلو برای اثبات این دلیل بهصورت معکوس عمل میکنند و به اخراج کارگران مکزیکی از مزارع کالیفرنیا در سال ۱۹۶۴ در جهت حمایت از کارگران بومی اشاره میکنند. این سیاست شکست خورد و باعث افزایش دستمزد و اشتغال کارگران بومی نشد به دو دلیل: ۱- صاحبان مزارع در اثر کاهش کارگران به کشت مکانیزه روی آوردند. ۲- صاحبان مزارع از کشت محصولاتی که امکان مکانیزاسیون نداشتند به سایر محصولات تغییر کشت دادند.
دلیل سوم پیش از این نیز اشاره شد. هجوم کارگران مهاجر و اشتغال آنان در مشاغل ساده، زمینه را برای تغییر شغل کارگران بومی و قرار گرفتن در جایگاههای بهرهورتر با وظایف شغلی پیچیدهتر و با سطح درآمد بالاتر فراهم میکند. بنابراین مهاجران و افراد بومی بدون مهارت یا با مهارت پایین، لزوما با هم رقابت نخواهند کرد و افراد بومی میتوانند از مهارتهای زبانی و شبکه ارتباطیشان برای ارتقای شغلی خود استفاده کنند، درحالیکه کارگران مهاجر از این مزایا برخوردار نیستند. ورود مهاجران زن بدون مهارت یا با مهارت پایین نیز مشابه همین تاثیر را برای زنان با مهارت بالای بومی در پی دارد. در واقع با ورود زنان مهاجر، زنان کاملا ماهر بومی که پیش از آن به علت انجام کارهای خانگی امکان کار تمام وقت را نداشتند، میتوانند از خانه خارج شوند و کار کنند.
نکته چهارم موردتوجه کتاب به کیفیت مهاجران ورودی اشاره دارد به این ترتیب که اگر کشورها سیاستهای کارآمدی در جهت جذب مهاجران کارآفرین بهکار گیرند. آنها با مهارتی که دارند کسبوکارهایی را راه میاندازند و برای بومیها نیز شغل ایجاد میکنند. علاوه بر این، آنها با توجه به استعدادها، مهارتها و ویژگیهای شخصی برتری که نسبت به میانگین جامعه دارند احتمالا در بلندمدت فرزندانی تربیت خواهند کرد که مانند خود آنان کارآفرینانی موفق در کشور مقصد مهاجرت خواهند بود. بهطور مثال هنری فورد پسر یک مهاجر ایرلندی بود یا پدر استیو جابز از سوریه به آمریکا آمده بود. بنابراین میتوان گفت بررسی اثر حضور مهاجران در بازار کار در میانمدت و بلندمدت میتواند نتایج متفاوتی از بهکارگیری صرف منحنی عرضه و تقاضا در کوتاهمدت داشته باشد.
در پایان باید اشاره کرد همانگونه که در سطور قبل دیدیم، کتاب «اقتصاد خوب در روزگار سخت» که با ترجمه روان جعفر خیرخواهان و امیر شاملویی توسط انتشارات سازمان برنامه و بودجه کشور منتشر شده است، کتابی است که تلاش کرده تمرکز خود را در فصول جداگانه بر موضوعاتی در علم اقتصاد معطوف کند که اجماع نظری چندانی پیرامون آنان شکل نگرفته است. این مسائل از اهمیت بسزایی برای زندگی بشر برخوردارند و جهان توسعهیافته را همچون جهان درحال توسعه با خود درگیر ساختهاند. تجارت، رشد، نابرابری، محیط زیست، مشروعیت دولتها، مالیات و بازتوزیع ثروت و حمایتهای اجتماعی مانند پرداخت نقدی، موضوعات سایر فصول این کتاب هستند.