نزدیک بینی در تصمیم سازی
وصف او از دیروز را میتوان امروز در نظامهای سیاسی جدید و در مورد امور اقتصاد و معیشت مردم هم تکرار کرد. در اینجا نیز آنچه از منظر اقتصاد (به معنای تولید ثروت و تخصیص درست منابع) تجویز میشود، شاید از دید سیاست و مناسبات قدرت موجه نباشد. بازی سیاست منطق خود را دارد و بازیگرانش راه و رسم بُردن را چیزی دیگر میدانند، البته که خیلی اوقات قهرمانان بازی سیاست، شاید از مبتدیهای بازی اقتصاد هم بدتر عمل کنند. شناگر خوب میدان سیاست بنا هم نیست شطرنجباز باهوش پهنه اقتصاد باشد. اما از یاد نبریم در نظامهای سیاسی امروز که دموکراسی بخشی از بازی است، قضیه بسیار پیچیدهتر میشود. سیاستمدار میبیند که به درجاتی نیازمند رای و حمایت شهروندان است، رای آنها که سرنوشتشان بسته به صندوق رای است، وجیهالمله بودن و بین مردم محبوبیت داشتن، البته از نان شب هم واجبتر است. اما همینجا کار سخت میشود، اجازه دهید شرح بیشتری بدهم.
سیاستمدار مجبور است دل رایدهندگان را به دست آورد و شهروندان هم کم و بیش در همه جا نتایج ملموس کوتاهمدت را ترجیح میدهند، برای بسیاری از آنها سرکه نقد امروز بهتر از حلوای نسیه فرداست. در کشورهایی نظیر ما که تاریخی پر فراز و فرود داشتهاند، موضوع البته شدت بیشتری هم دارد، کسانی حتی آن را «جامعه کوتاهمدت» خواندهاند. غریب نیست اگر ادعا کنیم نزدیکبینی و پوپولیسم به درجاتی از پیامدهای بازی دموکراسی است. از آن سو، بیشتر شهروندان بحق انتظار دارند که زندگیشان بچرخد و رفاهشان افزایش یابد (یا دستکم بدتر نشود)، از این رو اهل سیاست ناگزیرند برای فتح قلوب مردم، پیشرفت و بزرگ شدن کیک اقتصاد را در نظر بگیرند و به اشتغال و درآمد آنها بیندیشند. تا اینجا به نظر اوضاع بد نیست و میتوان سیاست و اقتصاد را آشتی داد.
ولی دشواری کار آنجاست که از نظر اقتصادی آنچه در بلندمدت سودمند است، میتواند در کوتاهمدت دردآور باشد. البته معلوم هم نیست بلندمدت کی میرسد، شاید به قول معروف در بلندمدت همه ما مرده باشیم! در بسیاری موارد آنچه اصلاح ساختاری اقتصاد (یا به زبان رایج در ایران جراحی اقتصادی) خوانده میشود بناست طی یکی دو دهه آینده نتایج مثبت آن به بار بنشیند، ولی در افق نزدیک معنایش (دستکم برای بخش چشمگیری از شهروندان) تحمل سختیهاست: افزایش قیمت کالاهایی که تا دیروز ارزان بود، غیرجذاب شدن شغلهایی که پیشتر پردرآمد و آبرومند به حساب میآمدند، بیکار شدن افراد و نیاز به یادگیری مهارتهای تازه برای ورود به مشاغل دیگر، ضرورت تغییر سبک زندگی و مصرف خانوارها، رکود موقت، غیراقتصادی شدن سرمایهگذاریهایی که در آغاز سودآور مینمود و مانند آن. این را هم از یاد نبریم که هر اصلاح بنیادی آن هم در حوزه اقتصاد و تخصیص منابع، ناگزیر توازن قدرت را بر هم میزند. در هر اصلاحی گروههایی بالاتر میروند و برخی دیگر پایین میآیند، طبیعی است که انتظار داشته باشیم زیاندیدگان به ویژه اگر قدرت و ثروتی هم داشته باشند، از هیچ کاری برای مخالفت فروگذار نکنند. اهل اقتصاد میگویند بعد از یک اصلاح اقتصادی ساختاری باید منتظر ماند تا تعادل کلان جدید حاصل شود، اما با اینکه تحقق این تعادل جدید عالی است، مسیر رسیدن به آن به هیچ رو هموار نیست.
اما برای اهل سیاست، آن هم در سرزمینی بلاخیز مثل ایران، افق تصمیمگیری اغلب کوتاهمدت و در بهترین حالت چهار، پنج ساله است تا چند دههای! آنها هم مثل بقیه مردم آموختهاند «چو فردا شود فکر فردا کنیم» و حالا «فردا کی مرده و کی زنده». بیشتر شهروندان هم که انبان مشکلاتشان پر است، حوصله سختی اضافه ندارند و گوششان هم از وعدهها پر است. اقتصاد علم دشوار و ملالآوری (dismal science) است، همه مردم متخصص اقتصاد نیستند و قرار هم نیست باشند. مردم عادی دنبال گذران زندگی و حفظ منافع خودند؛ نمیشود از آنها انتظار زیاد داشت. هرچند همه اعم از شهروندان و اهل سیاست به دنبال آینده روشناند، ولی زیر بار سختی امروز نمیروند، به واقع میشود اوضاع را چنین تفسیر کرد که اگرچه همه میخواهند به بهشت بروند، کسی نمیخواهد بمیرد!
از این رو برخی گزینهها هرچند عقلانی به نظر میرسد، از نظر سیاسی موجه نیستند. خیلی اوقات تعلل سیاستمداران برای انجام اصلاحات اقتصادی که ضروری هم به نظر میرسند، را نباید ناشی از ترسو بودن یا ناآگاهی آنها دانست. آنها منطق متفاوتی را دنبال میکنند که بر مبنای آن تعلل از قضا عاقلانهترین کار است. نمونه اصلاح قیمت سوخت را در نظر بگیرید، بعید به نظر میرسد اقتصادخواندهای در ضرورت اصلاح آن تردیدی داشته باشد، ولی برای بسیاری از مردم چنین نیست، آنها کاهش رفاه خود را میبینند و افزایش قیمت کالاها را. گوششان به «تورم همیشه و همه جا پدیدهای پولی است» و «افزایش کارآیی در تخصیص منابع» بدهکار نیست و البته به یک معنا این طبیعی است. تعجبی ندارد اگر فلان سیاستمدار حتی اگر به ضرورت کار آگاه باشد، به سختی سراغ سیاستهای آبروبَری مثل اصلاح قیمت سوخت و ارز و کاهش هزینههای دولت و یارانهها نرود، دنبال کردن سیاستهای اقتصادی موسوم به ریاضتی (austerity) خیلی تفاوتی با خودکشی سیاسی ندارد. رندان رقیب هم دست اندرکارند تا از این نمد کلاهی برای خود بدوزند، نارضایتی مردم از یک گروه سیاسی، بهترین فرصت برای بهرهبرداری گروههای رقیب است.
اما این به آن معناست که نباید از سیاستمداران هیچ گاه انتظار اصلاح داشت؟ خیر، نمونههای موفقی مانند چین و انگلستان و آمریکا هم بودهاند. اما این اصلاحات تنها پس از حس نشانههای یک بحران واقعی شکل میگیرد، وقتی سیاستمداران درمییابند با این نگاه کنونی ره به ترکستان میرود و ادامه عافیتطلبی ممکن نیست، وقتی پول کافی برای حمایت خریدن موجود نباشد، وقتی تهدیدهای دشمنان به سطح خطرناکی برسد (کافی است تحرکات حکام حجاز را پیش از اجرای طرح هدفمندی یارانهها به یاد بیاورید) و وقتی لشکر بیکاران آینده میتواند ثبات نظام سیاسی را به خطر اندازد. یک راه خوب دیگر برای ترویج ضرورت تغییر فعالیت نهادهای جامعه مدنی و رسانههای مستقل است تا پیامدهای نامیمون ادامه این سیاستها را گوشزد کنند و مقاومت مردم و سیاستمداران کمتر شود. این راه اخیر نیازمند یک جامعه مدنی پویا است که البته با آن فاصله داریم. برای اجرای یک اصلاح ساختاری اقتصادی از قرار به قول یکی از اهالی فضای مجازی ما بیش از امید کاذب به ناامیدی واقعی نیاز داریم. والله اعلم.
ارسال نظر