ابعاد دو سوی عرضه و تقاضا

در کشورهایی که از سازوکارهای دموکراتیک بهره می‌برند، نه‌تنها نمی‌توان به چنان صراحتی سخن گفت، بلکه حتی سخنانی نظیر گفته کاسترو می‌تواند به تمام شدن عمر سیاسی فرد منجر شود. نقد عملکرد اهالی سیاست بخشی از زندگی روزمره شهروندان این کشورهاست و بسیاری از روزنامه‌نگاران از پرسیدن پرسش‌های تند از سیاسیون عالی‌رتبه هم ابایی ندارند.

توجیه کلی چنین نگاهی البته روشن است، می‌دانیم که آدم بی‌طرف نداریم، هر منتقدی هم ارزش‌هایی دارد و از جایگاه خاصی به جهان می‌نگرد، پس اصطلاحاتی مانند منتقد بی‌طرف و نقد سازنده و مانند آن را نباید جدی گرفت. اگر منتقدی به معنای واقعی کلمه بی‌طرف باشد، در واقع حتی نمی‌تواند نقد کند! چاره کار این است که بپذیریم آدم رها از ارزش و پیش‌داوری نداریم و اجازه دهیم دیدگاه‌ها و نقدهای گوناگون طرح شوند، در رقابت میان اندیشه‌ها و در گذر زمان استدلال‌های کارساز خود را نشان خواهند داد. در بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته عقلا به این نتیجه رسیده‌اند که حقیقت در جیب بغل کسی نیست و حقیقت در میان آدمیان پراکنده است، پس همواره تلاش می‌شود از آزادی افراد در بیان نقدها و دیدگاه‌هایشان دفاع جدی شود و سیستم قانونی نیز این حق را به رسمیت می‌شناسد تا میدان رقابت میان ایده‌ها همچنان برقرار بماند.

اما اوضاع در این حوالی که ما زندگی می‌کنیم، انگار شباهتی به دیگر جاهای دنیا ندارد، برخی اوقات خود سوژه‌های نقد یعنی اهالی دولت و سیاستمداران از رادیکال‌ترین منتقدان هم تندتر عمل می‌کنند.

یحتمل ایران تنها جایی است که دولت مستقر گاهی از اپوزیسیون خود هم تندتر به نقد اوضاع می‌پردازد، انگار نه انگار که بخشی عمده‌ای از آنچه رخ داده است در حیطه مسوولیت خود آنها قرار داشته است.

در اقتصاد زمانی که حاصل سیاست‌های نادرست کف خیابان ظاهر می‌شود و نارضایتی اجتماعی جدی پدید می‌آورد؛ اهالی قدرت چنان به نقد وضع بد کنونی و البته مقصران می‌پردازند که ناظر بیرونی تردید می‌کند که تصمیم‌گیرندگان واقعی کشور را باید چه کسانی بداند. مقصر و مسوول مشکلات کنونی هم البته در بیشتر موارد عواملی ناشناخته و نادیده‌اند؛ آنها یا رقبای سیاسی داخلی‌اند که در پستوهای ظلمانی توطئه می‌کنند یا برخی کشورهای خارجی و عوامل نفوذی آنهایند که هدفی جز ناراضی کردن مردم همیشه در صحنه و بدبین کردن آنها ندارند.

کسانی می‌گویند در حوادثی که گاه و بیگاه در کشور رخ می‌دهد، اغلب مسوولیت متوجه کسانی می‌شود که امکان یا توان کافی برای دفاع از خود ندارند، برای مثال در سقوط هواپیما می‌توان دید که بیشتر اوقات خلبان که جان خود را از دست داده است متهم ردیف اول است. این منطق برای بقیه موارد هم به خوبی به‌کار گرفته می‌شود، در مورد وضعیت بد اقتصادی هم مسوولان دولت‌های قبلی، دست‌های پنهان وابستگان به رقبای سیاسی، سودجویان داخلی ضدمیهن و البته مزدوران وابسته به اجانب متهم می‌شوند، هرچند مشخص نیست کجا باید دنبالشان گشت و اسم و رسمشان چیست. منش طلبکارانه اهالی سیاست که همیشه نقش مظلوم به خود می‌گیرند، البته از لحاظ منطق سیاسی ناموجه نیست، کهنه‌کاران سیاست به‌جای قرار گرفتن در تیررس نقدهای بی‌شمار، سعی می‌کنند ابتکار عمل را در دست گیرند و زمین بازی را عوض کنند. انتقاد تند و تیز از اوضاع در واقع ترفندی موثر برای گریز از پاسخگویی و حساب پس‌دهی است، در واقع با صدور بحران تلاش می‌کنند که فشار نقد و مطالبه را از روی خود بردارند.

با این حال شاید با توجه به فرهنگ و پیشینه سیاسی در ایران چنین رفتارهایی خیلی هم غریب نباشد، هنوز سیاسیون در کشورمان سیاست‌ورزی مدرن و با هم سر یک میز غذا خوردن را تمرین نکرده‌اند، فرصت زیادی هم برای این کار نبوده است، آنها بیشتر در پی به‌دست آوردن سهم حداکثری از کیک قدرت‌اند. اگر کسی در میدان رقابت بازنده شد، شاید دیگر بخت برگشت نداشته باشد. نشستن بر تخت قدرت البته موقت است، ولی از دست دادن آن می‌تواند دائمی باشد. سیاست در ایران بازی مرگ و زندگی است، در سرزمینی پرآشوب و بلاخیز کمتر عاقلی به آینده‌های دور فکر می‌کند، بیشتر سعی می‌کند دم را دریابد و تشویش فردای نیامده را نداشته باشد، از این‌روست که اهالی سیاست سعی می‌کنند به هر قیمتی شکست نخورند، می‌دانند که با اعتراف به شکست بعید است رقبا راهی برای بازگشت و توبه پیش‌روی او بگذارند.

به قول روزنامه‌نگار کاربلد ایرانی، محمد قائد، ترجیح گروه‌های سیاسی در فرهنگ سیاسی ایران این است که بگویند از اجنبی شکست خورده‌اند تا ناکارآمدی خود و خفت شکست در برابر رقبا را بپذیرند. در چنین حال و هوایی است که باید نقدهای رادیکال و پرشور فلان مقام سیاسی و فرار به جلوی او را معنا کرد. کار او آشکارا مضحک است، به این می‌ماند که میزبان بیش از مهمان‌ها از کیفیت شامی که برایشان تهیه کرده است گله کند، ولی چاره‌ای هم ندارد. چنین اوضاعی بیشتر شبیه آن کسی است که می‌گفت اگر در دریا با کوسه مواجه شدم حتما برای در امان ماندن از درخت بالا می‌روم و در جواب این پرسش که وسط دریا درخت کجا بود، گفته بود می‌دانم، ولی مجبورم. نمونه دکتر محمد مصدق و قضایای پس از ملی شدن نفت در این مورد درس‌آموز است.

اما گذشته از سوی عرضه (یعنی اهالی سیاست)، نباید از سمت تقاضا (یعنی مردم) هم غافل شد؛ می‌شود حدس زد این قبیل بندبازی‌ها در میان مردم طرفدار هم داشته باشد و کسانی این دائم طلبکار بودن سیاسیون را نشانه زبلی طرف قلمداد کنند و اعتباری هم به او بدهند. در واقع اگر این فرار به جلوها هوادار نداشت و موثر نبود، شاید خود سیاست‌پیشگان هم سمت آن نمی‌رفتند. واقعیت تلخی است، اما باید اذعان کرد فرهنگ سیاسی غالب در ایران بیش از آدم‌های متوسطی که به اشتباه‌های خود اعتراف می‌کنند و قول اصلاح عملکرد خود در آینده می‌دهند، دنبال فرشته‌های بدون اشتباه است. آنهایی که جز نیت خدمت ندارند و آمده‌اند فدا شوند؛ از آنجا که نیتشان خیر است و از خیرخواهی روی پا بند نیستند، اگر هم اوضاع خوب پیش نرفت، ایراد نه از آنها، بلکه از بدخواهی دشمنان است. با چنین نگاه رومانتیکی بعید است سیاستمدار عاقل که به دنبال ماندن و حفظ قدرت است، عامل اصلی شکست را ناتوانی خود بداند. بهانه تراشی و حرف درمانی و یکی به نعل و یکی به میخ زدن از تاکتیک‌های موردعلاقه‌های همه سیاسیون جهان‌اند.

اما چه کنیم از شر این نقدهای مبتذل رها شویم؟ به نظر نمی‌رسد با پند و اندرز کار پیش برود. قاعده سیاست‌ورزی در ایران، شاید بیش از جاهای دیگر در جهان، تن دادن به چنین ابتذالی است. اما شاید تلاش در جهت کوچک کردن فضا و قلمرو عمل سیاست بتواند کارساز باشد، در این میان به‌طور خاص تا وقتی در میدان اقتصاد حضور دولت پررنگ است و اهالی سیاست جولان می‌دهند، جز این نمی‌شود انتظار داشت. بگذارید اینگونه بگوییم که اقتصاد منطق خودش را دارد و به دلخواه این یا آن تغییر نمی‌کند، باید به قاعده‌های آن تن داد؛ سیاست‌بازان هم که می‌فهمند سوار اسبی شده‌اند که از سوارکار نابلد فرمان نمی‌برد، سعی می‌کنند قضیه را به چموشی اسب نسبت دهند.

اقتصاد قلمرو «بها» است نه «بهانه»، میلتون فریدمن بزرگ زمانی گفته بود بدترین کار این است که سیاست‌ها و برنامه‌ها را به‌جای نتایج حاصل از آنها با نیات تدوین‌کنندگان آنها ارزیابی کنیم، مهم نیست نیت چیست، وقتی نتیجه فاجعه‌بار باشد. باید با سپردن کار به دستان توانای بازار، سیاست را به بیرون عرصه اقتصاد تبعید کرد، دولت‌ها به دلایل مشخصی مثل بحران اطلاعات و بحران انگیزش در اقتصاد شکست‌های فاحش می‌خورند و دوباره همین نقدهای مبتذل را برای در قدرت ماندن و توجیه تکرار می‌کنند، شاید بهترین کار این باشد که آنها را از عرصه‌ای که به آن تعلق ندارند بیرون کرد و کار را به دست کاردان سپرد. این ضرب‌المثل قدیمی فارسی می‌تواند بهترین پاسخ به مداخله‌های در ظاهر خیرخواهانه اهالی سیاست باشد؛ ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان، والله اعلم.