از «مارشال» تا «لوکاس»
اما همه این سرخوشیها تنها تا سال ۲۰۰۸ ادامه پیدا کرد. در آن سال بحران مالی و رکود اقتصادی سبب بروز شوک در علم اقتصاد شد و نقایص بزرگ نظریهها و مدلها در درک جهان آشکارا مشخص شد. طی یک دهه اخیر، اکثر متخصصان اقتصاد کلان، دچار سردرگمی بودهاند و به انتقادهایی که به آنها شده هنوز پاسخ قانعکننده داده نشده است. در سده بیستم، غرب، دو بحران بزرگ اقتصادی را تجربه کرد و هر یک از این بحرانها انقلابی بزرگ در تفکر اقتصادی پدید آورد. پس از بحران سال ۲۰۰۸ چنین تحول بزرگی رخ نداده و اقتصاددانها همچنان از همان ابزارهای قدیمی برای پاسخ دادن به سوالات مطرح شده استفاده میکنند. بحرانهای سده قبل دو تحول بزرگ در تفکر اقتصادی پدید آورد،یعنی آن بحرانها نقایص نظریه اقتصادی حاکم در آن دوران را نشان دادند.
نخستین مورد در دهه ۱۹۳۰ و پس از بحران بزرگ رخ داد. علل میزان بسیار بالای بیکاری و دوران طولانی بازده پایین با اقتصاد مارشالی یعنی تفکر غالب در آن دوره قابل توصیف نبود. به این ترتیب شاهد ابداع اقتصاد کلان مدرن از سوی جان مینارد کینز، اقتصاددان انگلیسی بودیم. طی چند دهه بعد اقتصاد کینزی توسعه پیدا کرد و نشان داد چطور بازارهای مختلف از جمله بازار کار، کالا و پول بر هم اثر میگذارند. طی چند دهه اقتصاد کینزی برای هدایت سیاستهای اقتصادی مورد استفاده قرار گرفت و پایههای آن، استفاده از سیاست پولی و نقش دخالت دولت در اقتصاد بود. به این ترتیب برای مدتی رونق ادامه پیدا کرد.
اما در دهه ۱۹۷۰ رابطه معمول بین نرخ تورم و نرخ رشد اقتصاد به شکل غیرمنتظره تغییر کرد. پس از یک دوره رکود، آمریکا و چند کشور دیگر دچار تورم رکودی شدند یعنی نرخ تورم رشد کرد، رشد اقتصاد متوقف شد و نرخ بیکاری بالا رفت. به این ترتیب مدلهای اقتصاد کینزی دچار فروپاشی شد و راه برای پدید آمدن مدل جدید هموار شد. اواسط دهه ۱۹۷۰ میلتون فریدمن با طرفداری از بازارهای آزاد، تمرکز بر عرضه پول و هواداری از دخالت کمتر دولت در اقتصاد به شهرت رسید. در نتیجه اهمیت سیاستهای مالی کمتر و اهمیت سیاستهای پولی و بانک مرکزی بیشتر شد. در سال ۱۹۷۶ یعنی همان سالی که فریدمن جایزه نوبل اقتصاد را گرفت، یک اقتصاددان دیگر از مکتب شیکاگو یعنی روبرت لوکاس که ۱۹ سال بعد جایزه نوبل در رشته اقتصاد را تصاحب کرد از اقتصاد کینزی به انتقاد پرداخت.
موضوع بسیار مهمی که او به آن اشاره کرد، این بود که پیشبینی تاثیر یک تغییر در سیاست صرفا بر مبنای مشاهدات قبلی اشتباه است و یک مدل اقتصادی اگر در آن به تغییر رفتار بازیگران اقتصاد در نتیجه تغییر سیاستها توجه نشود، مدل به اندازه کافی خوب نیست. تا یک دهه پیش همه چیز به خوبی پیش میرفت و بخش بانکداری تا اندازهای مورد توجه قرار داشت. اما هیچکس تصور نمیکرد بخش بانکی بتواند چنان بحران بزرگی را در آمریکا و کل جهان پدید آورد. به نظر میرسد تکامل در نظریههای اقتصادی بسیار ضروری است و فقدان این تکامل در یک دهه اخیر نگرانکننده است. تاکید بیش از حد بر رفتار منطقی مصرفکنندگان، خوداصلاح کنندگی بازارها، نگاه یکسویه به پدیدهها، جدایی اقتصاد از دیگر علوم اجتماعی و... اشتباه است و در تدوین نظریههای بعدی باید مورد توجه قرار گیرند تا دقت پیشبینیها و توصیفها بیشتر شود.
ارسال نظر