هشدار آموزشی از بحران ۲۰۰۸
به رغم درک ناکامی نظریههای اقتصادی در پیشبینی بحران و ارائه راهحل برای آن، واکنش فراگیر در جامعه اقتصاددانها، مقاومت سرسختانه در برابر تغییر بوده است. آنها همچنین با قدرت از نظریههای پرنقص کنونی دفاع کردهاند. از یک دهه پیش تاکنون، الگوهای مورد استفاده از سوی بانکهای مرکزی در سراسر جهان همواره پیشبینیهای پرنقص ارائه کردهاند. دانیال تارولو، یکی از مقامات بانک مرکزی آمریکا مقالهای تحت عنوان «سیاستهای پولی بدون نظریه کارآمد درباره تورم» نوشت و در آن آورده بود باآنکه تجربه ثابت کرده تمام نظریههای اقتصادی کنونی درباره تورم اشتباه هستند اقتصاددانها سرسختانه از این نظریهها برای سیاستگذاری استفاده میکنند. بهطور مشابه با آنکه نظریههای مورد استفاده در ارزیابی ریسک در بازارهای مالی در دوران بحران مالی یک دهه پیش، ناکام بودند همچنان از این نظریهها استفاده میشود.
حال این سوال مطرح است که چرا چنین مقاومت شدیدی در برابر تغییر وجود دارد؛ در حالی که نیاز این مورد به تغییر به وضوح مشاهده میشود؟ مشکل اینجاست که تغییرات خواسته شده و ضروری، کوچک نیستند به این معنا که شامل اصلاحات کوچک در چارچوبهای کنونی و جا افتاده علم اقتصاد نمیشود، بلکه یک تغییر انقلابگونه در پارادایمهای موجود ضروری است. هنگامی که ماکس پلانک، فیزیکدان بزرگ، نتوانست دیگر دانشمندان را به پذیرش مکانیک کوانتومی متقاعد کند متوجه شد پیشرفتهای علمی قدم به قدم رخ میدهند. بهطور مشابه ممکن نیست به یکباره بزرگانی را که تمام زندگی خود را صرف آموختن نظریههای اشتباه کردهاند، به اشتباه بودن این نظریه متقاعد کرد. در حقیقت باید از جوانان آغاز کرد و به آنها درباره روشهای جدید تفکر اقتصادی آموزش داد تا اقتصادی پدید آید که برای سده ۲۱ مناسب باشد.
وضعیت کنونی فرصتی طلایی برای جهان اسلام است. به دلایلی که در ادامه توضیح داده خواهد شد احتمال آنکه تغییرات لازم در شیوه تفکر اقتصادی غرب خیلی زود ایجاد شود کم است؛ اما در کشورهای اسلامی سرمایهگذاریها در نظریه مدرن اقتصاد اندک بوده است و امکان تحول بیشتر است. همچنین اقتصاد مدرن برای ثروتمندتر کردن ثروتمندان طراحی شده در حالی که از طبقات فقیر و متوسط خواسته میشود منتظر باقی بمانند. بنابراین ایجاد تغییرات انقلابگونه در نظریههای اقتصادی به نفع این طبقات است و مورد پذیرش قرار خواهد گرفت. البته در این راه بیشترین مقاومت در برابر تغییر از سوی کسانی مشاهده خواهد شد که تحصیلات آکادمیک در حوزه اقتصاد دارند. باید از اقتصاددانها خواست نظریههایی ارائه کنند که به رفع نابرابریها و افزایش رفاه برای طبقات متوسط و فقیر کمک کند و نظریههای ناقص و اشتباه را به نفع حقیقت کنار بگذارند.
حال این سوال مطرح است که چطور میتوان انقلابی در حوزه علم اقتصاد آغاز کرد؟ این کار مستلزم توجه به سه اشتباه بزرگ در روند تفکر اقتصادی غرب و اصلاح این اشتباهات است. از آنجا که این اشتباهات طی چند سده ادامه پیدا کرده و بنیانهای تفکر غربی در علوم اجتماعی را تشکیل میدهند، به راحتی نمیتوان آنها را تغییر داد؛ اما برای نجات اقتصاد جهان ضروری است این اشتباهات اصلاح شود. نخستین اشتباه، باور به تقابل علم و دین است. این باور به احترام شدید به علم بهعنوان تنها منبع دانش معتبر منجر شده است. دومین اشتباه در روششناسی مطالعات اقتصادی رخ داده است. در این حوزه رویکرد کیفی و تاریخی به اقتصاد کنار گذاشته شده و رویکرد کمی و علمی جایگزین آن شده است. سومین اشتباه، باور به پوزیتیویسم منطقی در درک ماهیت علم است. اوایل سده قبل این تفکر غالب شد و علوم اجتماعی از نو فرمولبندی شدند تا با این فلسفه سازگار شوند. در این رویکرد تاکید بر متغیرهای مشاهدهپذیر است و آنچه مشاهده ناپذیر است نادیده گرفته میشود. البته بعدها ثابت شد این تفکر اشتباه است، اما بنیانهای اقتصاد مدرن اصلاح نشدهاند و همچنان مبانی آن به فلسفه پوزیتیویسم منطقی وابسته است.
در تاریخ اروپا آمده است علوم در این قاره ظهور کردهاند. حتی اندیشمندان با دقت نظیر ماکس وبر، به اشتباه معتقد بودند تفکر علمی منحصر به اروپا بوده است. در واقع تقابل علم و دین نام دیگر تلاش اروپا در سدههای ۱۶ تا ۱۸ برای تحکیم تفکر علمی بوده و رفتار کلیسا در این زمینه موثر بوده است. غلبه علم بر دین در اروپا، تاثیر منفی بر توسعه علوم اجتماعی داشته است. کاستن از تاثیر دین سبب شده جنبههای روحی و احساسی انسان و نقش آن در علوم اجتماعی نادیده گرفته شود. فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی اروپا، انسان را موجودی صرفا دارای مغز در نظر گرفتهاند البته اخیرا تغییراتی در این دیدگاه ایجاد شده و اقتصاددانها به جنبههای دیگر وجود انسان و تاثیر آن بر رفتارها توجه کردهاند.
از سوی دیگر اواخر سده نوزدهم، روششناسی طبیعی علم اقتصاد که تاریخی و کیفی است، کنار گذاشته شد و روششناسی کمی و علمی جای آن را گرفت. اگرچه این روششناسی مطالعه اقتصاد، جنبههای مثبت دارد، اما باید در کنار آن از روششناسی کیفی نیز استفاده شود تا رویکردی کامل پدید آید. برخی جنبههای رفتار انسان و جامعه صرفا با روشهای کمی قابل درک و پیشبینی نیست. اقتصاد مدرن به رفتار انسان بهعنوان یک روبات که قوانین ریاضی بر آن حاکم است، نگاه میکند اما مطالعات رفتار واقعی انسان نشان میدهد این رویکرد صحیح نیست. در واقع نگاه به بشر بهعنوان انسان اقتصادی مبنای نظریههای اقتصادی بوده و یک عامل ضعف این نظریهها همین نگاه است. نبود یک رویکرد جامع به رفتار انسان باعث میشود، پیشبینی بحرانها و رفتارهای غیرمنطقی انسان غیرممکن شود. نظریه اقتصادی تا اندازه زیادی جنبههای اجتماعی رفتار انسان را نادیده میگیرد و این به معنای نقص در چارچوب کلی درک رفتار انسان است.
اوایل سده قبل، پوزیتیویسم منطقی شهرت پیدا کرد اما پس از چند سال فلاسفه با درک نقاط ضعف این دیدگاه به علوم انسانی، آن را کنار گذاشتند. ایده اصلی پوزیتیویسم منطقی این است که نظریههای علمی باید صرفا به آنچه قابل مشاهده است، توجه کنند و آنچه را که غیر قابل مشاهده است، نادیده بگیرند. تحت تاثیر این دیدگاه، روانشناسان رفتاری، ساختارهای عمیقتر و غیرقابل مشاهده افکار و احساسات انسان را نادیده گرفتند و صرفا بر رفتار، انگیزهها و محرکهای قابل مشاهده تاکید کردند. در حوزه اقتصاد، اقتصاددانهای معتقد به این رویکرد به این نکته اشاره کردند که رفتار انسان صرفا تحت تاثیر تمایل به حداکثر مصرف هدایت میشود. تمرکز بر آنچه قابل مشاهده و محاسبه است، سبب شده صرفا بر ثروت بهعنوان تنها عامل محرک رفتار اقتصادی انسان تاکید شود. به این ترتیب درک رفتار انسان که ناشی از عوامل مختلف است، غیر ممکن شده بود. مشاهده میشود که نظریههای اقتصادی به دلیل نقاط ضعف خود قادر نبودهاند، رفتار چند بعدی انسان را توصیف و پیشبینی کنند. لازم است در آینده این نظریهها تغییر کنند تا رفتار انسان در حوزههای مختلف بهتر درک شود.
ارسال نظر