اصلاحات اقتصادی، نخبگان و پوپولیسم
در اینکه حل این معضلات جدی بدون گفتمان اجتماعی درباره آنها امکانپذیر نیست، شکی وجود ندارد. یکی از مهمترین حلقههای واسط برای برقراری ارتباط برای گفتمان اجتماعی نیز نخبگانی هستند که بهدلیل تاثیرگذاری بر جامعه میتوانند کمک شایانی به ایجاد گفتوگوی اجتماعی بهعنوان یکی از پیششرطهای مهم اصلاحات کنند. اما مشاهدات شخصی نگارنده گواه آن است که نخبگان مزبور نه تنها با تحلیل و تبیین ریشههای این بحرانها بستری برای اصلاحات را فراهم نکردهاند، بلکه با دمیدن بر ریشههای سطحی (یا کماهمیتتر) که البته درک آنها برای جامعه بهطور نسبی آسانتر است، سدی در برابر اصلاحات نیز ایجاد کردهاند. در ادامه با یک مثال عینی و واقعی به تبیین این عملکرد نخبگان ایرانی خواهم پرداخت.
یکی از ابرچالشهای بزرگ اقتصاد ایران، بحران در صندوقهای بازنشستگی کشور است که بهرغم جوانی جمعیت بهطور بهتآوری دچار کسریهای قابلتوجهی شدهاند که بخشی معنادار از منابع عمومی را برای جبران این کسری به خود جذب کردهاند. بهطور مثال، در سال۱۴۰۳، حداقل چیزی حدود ۵۵۰همت برای رفع کسری و ناترازی صندوقهای بازنشستگی در کشور منابع لازم است که قرار است از محل بودجه عمومی تامین شود. اینکه دامنه بحران مستمری در ایران بهطور فزایندهای در حال گسترش است و هرچه زودتر باید دست به اصلاحات زد، هیچ شکی در میان جامعه کارشناسی وجود ندارد. در این میان، نخبگان امر میتوانند با پررنگ کردن ریشهها و آثار تخصیصی و توزیعی این بحران، جامعه را برای پذیرش اصلاحات آماده کنند. اما آنچه مشاهده میشود، خلاف این امر است و حتی تحلیلهایی که در این راستا نیز ارائه میشود دور از واقعیتهای موجود است.
بهطور مثال، عنوان میشود که ریشه اصلی بحران صندوقهای بازنشستگی، ناکارآیی برخی مدیران و فساد موجود در سیستم بوده و حتی این انتظار بهطور ضمنی در مخاطب ایجاد شده که هرگونه اصلاحی احجافی بزرگ در حق مشترکان صندوق (اعم از مستمریبگیر و شاغل) است.
نگارنده منکر وجود فساد به شکلهای مختلف در اقتصاد ایران و از جمله صندوقهای بازنشستگی نبوده و ریشه آن را اتفاقا دولتی بودن مدیریت و ضعف حاکمیت شرکتی آنها میداند. اما به راستی آیا دلیل اصلی بروز بحران در صندوقهای بازنشستگی ناکارآیی اجرایی و فساد مدیران بوده است؟ کسانی که اندکی آشنایی با نظام مستمری ایران دارند، نیک میدانند که ریشههای اصلی بحران به ساختار حقوقی این صندوقها (با ایجاد تعهدات مستمری گزاف) و ساختار اقتصادی کشور (ناکامی در کسب بازدهی مطلوب از کسور دریافتی) بازمیگردد.
درواقع، در جایی که هر مشترکی بهطور متوسط ۴برابر ارزش حال کسور پرداختی مستمری دریافت میکند، حتی بدون وجود فساد، سوءمدیریت و امثالهم، این امر منجر به برهم خوردن توزان مالی و انصاف اکچوئریال و درنهایت کسریهای قابل توجه خواهد شد. درواقع، ریشه اصلی ماجرا ساختار حقوقی و اقتصادی حاکم بر این صندوقها بوده و فساد و امثالهم صرفا نقش کاتالیزور را در ایجاد بحران بازی کردهاند.
بسیار بسیار بعید به نظر میرسد که فساد نقش زیربنایی در ایجاد کسری ۵۰۰همتی در یک سال(۱۴۰۳) در دو صندوق کشوری و لشکری داشته باشد. اما پرسش اساسی این است که چرا این نخبگان چنین تحلیلهایی را ارائه میدهند؟
فرضیه اول آن است که این نخبگان اطلاع دقیقی از موضوع ندارند. فرضیه دوم آن است که این نخبگان برای دیده و شنیده شدن (بهویژه در عصر شبکههای اجتماعی) علاقهمند هستند تا درباره موضوعات مهم اظهار نظر کنند و با فرض عدم اطلاع دقیق از موضوع، در دوگانه ایجادشده میان دولت و مردم که در سالهای اخیر نیز شدت و شکاف آن عمیقتر نیز شده است، احتمالا این نخبگان ترجیح دهند تحلیلهایی ارائه دهند که مردمپسندتر باشد تا دولتپسند (دولتی که بهدلیل تنگناهای شدید مالی گریزی از اصلاحات ندارد).
دوگانهای خطرناک که تله عوامگرایی (پوپولیسم) را برای نخبگانی پهن کرده است که میتوانستند به جای دامن زدن به توهمات و کلیشههای ذهنی مردم عادی، با عریان کردن حقایق و ریشههای بحران، بستر اجتماعی را برای اصلاحات فراهم کنند. جورج اورل زمانی گفته بود که «هرچه جامعهای از حقیقت دور شود، به همان میزان از افرادی که آن را به سخن میآورند، متنفر خواهد شد.» به نظر میرسد در جامعهای که مردم بهدلیل پیچیدگیهای موضوعات اقتصادی درکنار عدم گفتوگوی اجتماعی از حقایق اقتصادی دور شدهاند، نخبگان نیز نگران شدهاند که مبادا منفور شوند؛ نفرتی که اکنون به آسانی بیش از هر زمان دیگری در شبکههای اجتماعی قابلیت ابراز پیدا کرده است.