مدیری برای کنترل جابز

نویسنده: والتر ایساکسون - بخش سی‌ و نهم - مایک اسکات: حالا اپل یک شرکت واقعی بود با ده‌ها نفر کارمند، اعتبار نسبی و فشار روزانه مشتریان و تامین‌کنندگان قطعات. این شرکت حتی از گاراژ جابز هم به یک دفتر اجاره‌ای منتقل شد. دفتر جدید در بلوار کریک در کاپرتینو و یک مایل دورتر از جایی بود که جابز و ووزنیاک به دبیرستان می‌رفتند. جابز با نزاکت و وقار خاص خودش مسوولیت‌هایش را که در حال افزایش بود، نمی‌پذیرفت. او همیشه کج خلق و عصبانی بود. در آتاری رفتارش او را به شیفت شب تبعید کرد، اما در اپل این امکان وجود نداشت. مارکولا می‌گوید: «او بیش از پیش خود رای شده بود انتقادهای تند و گزنده می‌کرد. به کارمندان می‌گفت این طراحی شبیه آشغال است.» او به خصوص با دو برنامه‌نویس جوان ووزنیاک یعنی «رندی ویگینتون» و «کریس اسپینوسا» رفتار خشن و بی‌ادبانه‌ای داشت. ویگینتون که آن موقع تازه از دبیرستان فارغ‌التحصیل شده بود، می‌گوید: «استیو می‌آمد داخل، نگاهی به کاری که می‌کردم می‌انداخت و به من می‌گفت این بدون هیچ ایده‌ای چه چیزی می‌تواند باشد یا اینکه چرا باید آن را انجام بدهی.» موضوع نظافت و تمیزی او هم بود. او همچنان برخلاف همه شواهد مطمئن بود که رژیم‌های سبزیجات به این معنی هستند که لازم نیست از دئودورانت استفاده کند یا دوش بگیرد. مارکولا می‌گوید: «ما جدی جدی باید او را بیرون می‌کردیم و به او می‌گفتیم که برود دوش بگیرد. در جلسات مجبور بودیم به پاهای کثیفش نگاه کنیم.» گاهی اوقات او برای کم کردن فضای استرس پاهایش را در توالت خیس می‌کرد؛ کاری که چندان هم همکارانش را آرام نمی‌کرد. مارکولا از برخورد با او بیزار بود، به همین دلیل تصمیم گرفت رییسی به نام «مایک اسکات» را بیاورد تا جابز را چهار چشمی زیر نظر بگیرد. مارکولا و اسکات در یک روز در سال ۱۹۶۷ به شرکت فیرجایلد رفته بودند، دفاتر کاری دیوار به دیوار داشتند و تولدشان در یک روز بود که هر سال با هم آن را جشن می‌گرفتند. در ناهار روز تولدشان در فوریه سال ۱۹۷۷ وقتی که اسکات سی و دو ساله شد، مارکولا از او دعوت کرد تا رییس جدید اپل شود. روی کاغذ او انتخاب فوق‌العاده‌ای به نظر می‌رسید. او کار نظارت بر یکی از خطوط تولید شرکت نشنال سمیکانداکتور را انجام داده بود و این امتیاز را داشت که مدیری است با درک کاملی از مهندسی. با این حال او آدمی بود با بعضی ویژگی‌های عجیب. اضافه وزن داشت، مبتلا به تیک عصبی و بعضی مشکلات جسمی بود و وقتی که با مشت‌های گره کرده در سالن‌ها می‌چرخید و گشت می‌زد خیلی زخمی می‌شد.