چند روایت از فروشندههای سوپرمارکت درباره کمبود روغن در شهر
روغن در انبار هست در بازار نیست
علت هرچه که باشد مساله اصلی این است که از روغن جامد در خیلی از سوپرمارکتهای کوچک خبری نیست و مردم برای تهیه آن باید راهی فروشگاههای بزرگ شوند و شانسشان را برای پیدا کردن روغن امتحان کنند.در این گزارش پای صحبت فروشندههای مغازههای کوچک در محلهها نشستهایم که چند وقتی است با کمبود روغن روزگار میگذرانند. لازم است بدانید که برخی از جزئیات در متن تغییر کردهاند.
به کمبودها داریم عادت میکنیم
دراز است و استخوانی. حرفهایش را زیر لب زمزمه میکند. شنیدن صدایش در شلوغی خیابانی که مغازهاش در آن قرار دارد سخت است. ریشش جوگندمی است و استخوانهای گردنش از شدت لاغری بیرون زده است. با دوستش مغازه را شریک است. غروبها رفیقش که در شرکت کارش تمام میشود، راهی مغازه میشود و او میرود سراغ بقیه زندگیاش. سراغ روغن جامد و کمبود آن در بازار را میگیرم. میگوید: «والا چند ماهی میشود که در مغازه نداریم. راستش خیلی هم دنبالش نرفتیم.» تعریف میکند که بهمن سال گذشته به ویزیتورهای شرکتهای توزیعکننده، سفارش روغن میدهند اما میگویند که موجود نیست و علتش را هم گرانی مواد اولیه برای بستهبندی اعلام میکنند. مغازه از مشتریها پر و خالی میشود و من هم گوشهای ایستادهام. دستتنها است اما به قدری فرز است که کار همه را در کمترین زمان ممکن راه میاندازد. در چنددقیقهای که آنجا ایستادهام کسی روغن نمیخواهد. میگوید: «مردم عادت کردهاند به نبودن بعضی از کالاها. روزهای اول که جنسی نداریم، سراغش را میگیرند اما بعد از مدتی عادت میکنن که فلان جنس در مغازهها نیست. اونا هم طور دیگهای میگذرونن.»
با سود کم روغن میفروشیم
میگوید «همین دیروز بود که ویزیتور اومده بود و میگفت روغن جامد توی انبارها هست ولی توزیع نمیکنن.» از دلیلش میپرسم و میگوید «خب، حتما میخوان گرون بشه و بعد بفرستن توی بازار. کار همیشگیشونه.» با ریشهای بلند و اتوکشیده پشت صندوق مغازهای در تهرانپارس ایستاده است که مدام پر و خالی میشود. دو کارگر نوجوان که یکی صورتش پر از جوش است و انگار تازهوارد دوران بلوغ شده و دیگری هم طوری موهایش را درست کرده که انگار قرار است چند ساعت دیگر به عروسی برود، مدام در حال پر کردن قفسهها و یخچالهای مغازه از جنس هستند. در همان ساعتی که من در مغازه هستم، دو نفر میآیند و سراغ روغن جامد را میگیرند. پسر جوان که تا قبل از آن داشت با من صحبت میکرد، سرش را سمت قفسههای روغن مایع که نصفه و نیمهپر شده است میگیرد و میگوید: «روغن فقط مایع دارم» و بعد اسم دو سه تا مارک خارجی را میآورد. زنها که برای خرید به مغازه آمدهاند یکدیگر را نگاه میکنند و میگویند شاید مغازهای که نبش چهارراه است داشته باشد. اما فروشنده بیتوجه به اینکه اصلا او خطاب صحبتش نبوده میگوید: «هرجا برید همین وضعه. همینا هم چند وقت دیگه گیرتون نمیاد.» اگر صدای بوق و سروصدای ماشینها در خیابان را در نظر نگیرید، فروشنده جوانی که پشت صندوق ایستاده است، با تیشرتی که پوشیده انگار صاحب دکهای در کنار ساحل است. سر صبر و حوصله پاسخ سوالهایم را میدهد و در نهایت میگوید: «روغن از فروردین تا حالا توزیع نشده. چون میخوان اجازه گرون شدنش رو از دولت بگیرن و بعد در انبارهاشون رو باز کنن.» درباره روغن مایع هم میگوید که آنهم «یک خط در میان در بازار موجود است.» وقتی میپرسم پس چرا قفسه روغنهای مایع کموبیش پر است، میگوید «ما با مشکل این روغنا رو پیدا میکنیم. مثلا از عمدهفروشها میخریم.» بعد توضیح میدهد: «ما از کارخونه با سود ۳۰۰ - ۴۰۰ تومن میخریم، از عمدهفروش با سود ۱۰۰ تومن. خب سود کمی میکنیم ولی جنسمون جور است و حداقل مشتری دستخالی از مغازمون بیرون نمیرود.»
مردم را راهی مولوی میکنیم
«بسکه وعده شنیدیم، خسته شدیم.» این را میگوید و لخلخ کنان میرود پشت یخچال تا فلاکس چایش را بیاورد. تعریف میکند که از بهمن سال گذشته ویزیتور شرکتها هربار او سراغ روغن جامد را گرفت امروز و فردا کردند و گفتند با بار بعدی برایش میفرستند اما حالا چندماهی میگذرد و خبری از توزیع روغن به خردهفروشها نیست. در محله به عمو رضا معروف است. هم نسیه میدهد، هم به قول خودش مثل بچههای امروزی دیوار مهربانی دارد. هرکس نداشته باشد، آمارش را درمیآورد و در حد توانش چیزی بهش کمک میکند. میگوید خوبیاش این است که مغازه برای خودش است و نباید اجاره بدهد وگرنه بعید بود بتواند از این گشادهدستیها بکند. میگوید چند ماهی میشود که شرکتهای پخشکننده، بار روغن جامد نمیآورند و هرچه هست فقط روغن مایع است. لیوان چاییاش را پر کرده از چای پررنگ. میخندد و میگوید نترس، کرونا نمیگیری. یه چایی با ما بزنی جای دوری نمیره. پیراهن چهارخانه آبیرنگ پوشیده و یکی دوتا از دکمههای بالایش را نبسته است و زیرپیراهنی رنگ و رو رفتهاش در چشم میزند. میگویم پس چطور در بعضی از سوپرمارکتها روغن جامد هست و مردم میروند از آنجاها میخرند. انگار برای بار صدم است که دارد به این سوال پاسخ میدهد، میگوید: «ما که هرچقدر مولوی را زیر و رو کردیم و به دوست و غریبه سپردیم فقط ۵ کیلویی در بازار بود. اونم ۳۸ – ۳۷ هزار تومان بود.» چایش را هورت میکشد و ادامه میدهد: «اما اونا نمیان به من قیمت خرید بفروشن که، با من همون قیمتی رو حساب میکنن که روی روغن نوشته شده. من هم مجبورم برای اینکه هزینه ماشین و رفت و آمد رو دربیارم با سود بیشتری به مردم بفروشم ولی خب نه دلم میاد، نه مشتری هست که بخواد بخره.» سیبک گلوی عمو رضا بالا و پائین میشود. از مشتریهایش میگوید که حالا به نبود روغن جامد در مغازهاش عادت کردهاند. میگوید: «هربار اگر غریبهای هم گذرش به مغازهام بیافتد و سراغ روغن را بگیرد، آدرس مولوی را بهش میدهم. اونجا شاید گیرش بیاد و کارش راه بیفته.»