بخش دوم: راه‌حل‌ها

فصل هشتم: آدام اسمیت– کاپیتالیسم، سودمندی و عدالت

بخش منتشرشده، «بنا نهاده شده، نه بر اصل عدالت بلکه بر اصل مصلحت یا سودمندی» در واقع سیستم یا همان ثروت ملل آدام اسمیت بود. بخش منتشرنشده در جمع‌بندی چاپ ششم «فرضیه احساسات اخلاقی» که در سال۱۷۹۰ منتشر شد، آورده شد. مساله این بود که چطور می‌توان این دو بخش را به هم مرتبط کرد. نشانه اولیه این ارتباط یک نسل بعد در سال۱۸۳۱ در اثری که عنوان «نگاه کلی پیشرفت فلسفه اخلاقی» را داشت و توسط فیلسوف و فرضیه‌پرداز سیاسی اسکاتلندی به نام سر جیمز مکینتاش منتشر شده بود، پدیدار شد.

مکینتاش (که سال بعد از این نشر فوت کرد) عضو گروه اوایل قرن نوزدهم فرضیه‌پردازان اخلاق، سیاست و اقتصادی سوئیسی و فرانسوی بود که همراه با بنجامین کنستانت و گرامین داشتال، گروه  «کوپت» را ایجاد کرده بودند. او در واقع کنستانت را در دهه۱۹۷۰ و از زمانی که هر دو در دانشگاه ادینبور دانشجو بودند، می‌شناخت؛ او همچنین با «ژان چارلز لئونارد سیمون دسیسموندی» اقتصاددان سیاسی فرانسوی – سوئیسی و دوست صمیمی کنستانت، باجناق بود. او از طریق مکینتاش با تمایز میان آزادی مثبت و آزادی منفی که یکی از معیارهای اندیشه گروه کوپت بود و نیز تمایز میان مصلحت و عدالت اسمیت همراه شد.

مکینتاش در کتاب «نگاه کلی پیشرفت فلسفه اخلاقی» به برجسته شدن دوگانگی سیستم اسمیت اشاره می‌کند. او نوشته بود، فرضیه‌پردازان پیشین اخلاقی به اندازه کافی تفاوت میان آنچه که او» دو تمایز به غایت واضح: ۱- ذات تمایز میان درست و غلط در رابطه انسانی ۲- ذات آن احساسات به اینکه نوع بشر کدامین را غلط و درست می‌داند، روشن نکرده‌اند. هرچند که آنها با موضوع عدالت در ارتباط قرار می‌گیرند، اما تمایز اول منطقی و تحلیلی بود درحالی‌که تمایز دوم عاطفی بود و بر احساسات درست یا نادرست تکیه کرده بود. مکینتاش با اشاره به اسمیت که تمایز عاطفی را «فرضیه احساسات اخلاقی» نامیده بود، ادامه داد: این در حالی است که تمایز منطقی میان درست و غلط شامل بررسی معیار خود اخلاقیات است. مکینتاش تاکید کرده بود که فهم تفاوت میان این دو نوع ارزیابی بسیار مهم بود.

بدون این تفاوت خیلی راحت می‌شود عدالت را با مصلحت با بیان اینکه اصل حس اخلاقی با اصل سودمندی مخالف است، یکی کرد، انگار که این دو اصل به یک هدف نظر دارند، همچنان‌که ویلیام پالی، الهیات‌شناس و فیلسوف متعلق به کلیسای آنجلیکا این کار را انجام داده بود. هرچند که حس اخلاقی چیزی بود که آنچه را که درست بود تایید می‌کرد و آنچه را که غلط بود محکوم می‌کرد؛ زیرا می‌توانست چیزی را درباره کیفیات یک کنش شناسایی کند.

از طرف دیگر مفهوم سودمندی ادعایی درباره پیامدهای یک کنش بود تا درباره درست یا غلط بودن خود آن کنش. مکینتاش نتیجه‌گیری کرده بود «همان‌طور که این تاییدیه‌ها مرتبط با موضوعات، متفاوت است، آنها نمی‌توانند بیشتر از این با یکدیگر مخالف باشند؛ درست مانند صلابت زمین که با سیالیت آب ناسازگار است و بازتاب خیلی کمی را نشان خواهد داد که به راحتی قابل درک است و اینکه هر دو می‌توانند درست باشند.» مردم می‌توانند به‌طور همزمان بر مبنای احساساتشان یک کنش مشخص را تایید یا رد کنند؛ اما همچنین آنها هم می‌توانند از خردشان برای این ادعا که پیامدهای ان کنش‌ها با خوشحالی عمومی و یا رفاه سازگار یا ناسازگار است، استفاده کنند.

کوتاه سخن آنکه دیگر اینجا مساله آدام اسمیت نبود؛ زیرا فرضیه عدالت که در «فرضیه احساسات اخلاقی» مشخص شده بود می‌توانست به راحتی با فرضیه مصلحت که در زمینه «ثروت ملل» قرار گرفته بود، همزیستی داشته باشد. با این حال هنوز سعی بر این بود که این مساله مشخص شود که اسمیت چطور فکر می‌کرد که آنها –این دو اصل- فی‌الواقع می‌توانند بدون آنکه در یکدیگر فرو بریزند همزیستی داشته باشند.