کاپیتالیسم – داستان پشت یک کلمه قسمت(۲۱)
بخش دوم: راهحلها
فصل هفتم: کارل مارکس – کاپیتالیسم، کمونیسم و تقسیم کار
بخشی از این ظرفیت [ پرولتاریا] محصول وابستگی درونی بود که در تقسیم کار هم دخیل بود. از آنجا که پرولتاریا، مالک چیزی نبود، برای آنکه زنده بماند مجبور بود بهکار و دستمزدها تکیه کند در غیر این صورت و در یک مقیاس کلی اگر بدون کار یا دستمزد باشد برای آنکه زنده بماند مجبور میشد تا کنترل ابزارهای تولید را در اختیار بگیرد. در این تفسیر، انقلاب، زندگی را محفوظ نگه میدارد نه مالکیت را و از آنجا که هدف انقلاب این بود، محتوای واقعی انقلاب مدرن خلق شرایطی است که ایجاد یک اشتراک منفی کالاها را هوشمندانه الزامی کند. هرچند اینبار، اشتراکی بودن بیشتر به فرهنگ مدیون بود تا به طبیعت و بر زمینههای تمدن و علم قرار داشت تا نسبتهای خانوادگی و سنت.
کمونیسم مانند اشتراک منفی اولیه بر عدم مالکیت استوار بود تا بر مالکیت اشتراکی. همچنین در عوض مالکیت، استفاده [ از ابزار تولید ] را برگرداند و در انجام این کار زنجیرهای که نیازهای فردی به حکومت، قوانین و دولت را پیوند میزند، قطع میشود. در اینجا باید تاکید کرد که مارکس بهطور مداوم با ایده برابری خصومت میورزید. این خصومت هم بهخاطر هرگونه فرضیات ابتدایی درباره برتری یا پستی نبود؛ بلکه، به خاطر برابری بود که بر پیش فرض مقایسهها، روابط و قواعد بود؛ درحالیکه نیازهای بشری در بیشترین برداشتهای ادبی صرفا بر کاراکترهای فردی استوار بود.
منبع این اصرار بر فردیت، سنتهای الهی پروتستان بود که به مثابه فلسفه سکولار تاریخی که لودویگ فوئرباخ، یکی از معاصران مارکس آن را برداشت و استفاده کرد، قرار داشت. نقطه شروع آن هم این سوال بود که چرا خلقت لازم بود یا مهمتر از آن «اصلا لازم» بود. با همه این احوال، خدا در هر صورت کامل بود و به راحتی نمیشد آن را توضیح داد که چرا چیزی مجهز به هر قدرت ممکن باید بخواهد کمال خود را بیفزاید. یک پاسخ این بود، چیزی که خدا ممکن نیست که انجام بدهد، این است که خدای دیگری را بخواهد خلق کند؛ زیرا، بدیهی است که در این صورت از خدای موجود غیرقابل تشخیص خواهد بود. با همه این احوال، نقطه خلق کردن چیزی بود که [پیش از این] خلق شده بود. منطق این استدلال هم این بود که چرا نقطه خلقت، بشریت بود. هرچند خدا خدای دیگری را خلق نمیکند؛ اما، با همه این احوال بشریت را خلق کرد و اگر هر بشری بتواند کامل شود و تواناییها و کیفیتهای فردیاش را تا آنجا که میتواند بهطور جامع بیان کند در این صورت خدا بدون آنکه خدای دیگری را بیافریند، چیزی را شبیه خداوند دیگر خلق کرده است.
این ایده در ابتدا در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم بهطور رمانتیک و همزمان با آن هم مسائل الهی با هگل جوان و فردریش شیلینگ به جریان درآمد. طی قرن نوزدهم، این جریان به یکی از مولفههای کلیدی جامعهشناسی جورج زیمل و بعدا به یکی از مفاهیم بنیادین فرضیه تمایز نیکلاس لومان، جامعهشناس قرن بیستم آلمان تبدیل شد. یکی از هدفهای اصلی این فرضیه، امانوئل کانت فیلسوف بود؛ درحالیکه یکی از شارحان فصیح آن یک فرد الهیاتشناس پروتستانی به نام فردریش شلایرماخر بود. شلایرماخر در کتاب مونولوژیک خود در سال۱۸۰۰ مینویسد که بینش اهمیت واقعی تنوع انسانی که با این نسخه از ایده آفرینش همراه بود، به «بالاترین شهود» او تبدیل شده بود. او توضیح داد که قبل از اینکه آن را بشناسد، صرفا این دیدگاه متعارف را پذیرفته بود که «بشریت خود را فقط در تنوع چندگانه اعمال ظاهری متمایز نشان میدهد» و آنطور که او میگفت افراد «به شکل منحصربهفرد نیستند»
اما در عوض اساسا «یک ماده و همه جا یکسان هستند». بینش تازه مستلزم تغییرات تند دورنمایی بود. به جای آنکه هر فرد نسبتهای مشابه بشری را نشان دهد، هر فرد منحصرا خودش را نشان خواهد داد. شلایرماخر نوشت: «من به وضوح میدیدم که هر انسان در مسیر خودش نشانگر بشریت است، عناصرش را بهطور منحصر به فردی ترکیب میکند؛ بهطوری که میتواند خودش را در هر حالتی بروز بدهد و تمام آنچه را که میتواند از جنین خود بیرون بدهد، میتواند بهطور کامل فضا و زمان بینهایت را هم تحقق ببخشد.» از این دورنما، تقسیم کار را میتوان به مثابه چیزی که بیش از آنچه به نظر میآید، بازتوصیف کرد.
بشریت، اگر در کل در نظر گرفته شود و به تمام قابلیتهای فردیاش مجهز باشد، این ظرفیت را دارد تا بهصورت همه کاره بودن خداوندی ظهور کند. با وجود بروز، یک نقطهای برای تقسیم کار وجود داشت که کار و دستمزدها یا هر نوع از شکل مالکیت را استعلا میبخشید. جامعه بشری میتواند تمام نسبتهای خداوندی را نشان دهد درصورتیکه بتواند به سطح درستی از تنوع و با سطح درستی از یکپارچگی چفت شود. همچنانکه لودویگ فوئرباخ در «جوهر مسیحیت» خود نوشته بود، «حس واقعی الهیات، انسانشناسی است و هیچ تمایزی میان محمولات خداوند و طبیعت بشری وجود ندارد و متعاقبا هیچ تمایزی میان خداوند و سوژه بشری وجود ندارد.»