رمزگشایی از رای‌دهنده غیرمنطقی

در دیکتاتوری‌ها سیاست‌های وحشتناکی از سوی حاکمان به کار گرفته می‌شود؛ اما کمتر پیش می‌آید که این سیاست‌ها مبهم و گیج‌کننده باشند. برای مثال، دیوار برلین اعتراضات زیادی را به همراه داشت؛ اما کمتر کسی درباره هدف از ساخت آن سوال داشت؛ همه می‌دانستند که رهبران آلمان شرقی در تلاش بودند تا از خروج رعایای خود و فرار دسته‌جمعی به همسایه غربی جلوگیری کنند. این پیشینه سیاه این تصور را به وجود آورده که سیاست‌های بد مولود شکاف میان منافع مردم و حاکمان آنها است. جای تعجب ندارد که با چنین برداشتی، دموکراسی یک نوشداروی محبوب به حساب خواهد آمد. راه‌حل پیشنهادی این است که به سادگی، قدرت را به مردم بدهیم و به این ترتیب، حاکم و شهروندان را یکی کنیم. با این حال همه چیز خوب پیش نمی‌رود و در واقعیت، نقطه مقابل آنچه گفته شد، رخ داده است؛ دموکراسی‌ها عمدتا سیاست‌هایی را که به نفع اکثر مردم نیست، حفظ می‌کنند. دیوار تعرفه‌های تجاری مثال کلاسیک این موضوع هستند.

مسلما دیوار تعرفه به ترسناکی دیوار برلین نیست؛ اما بسیار مبهم و گیج‌کننده‌تر از آن است. کاستی‌های دموکراسی در قیاس با حکومت‌های تمامیت‌خواه کمرنگ است و دست‌کم هزاران نفر را به کام مرگ نمی‌فرستد؛ اما در دورانی که دموکراسی به رایج‌ترین شکل حکومت در جهان بدل شده است، دلیلی وجود ندارد که به این نکته اکتفا کنیم و به سازوکار تولید خروجی‌های نامطلوب آن نپردازیم. درحالی‌که در تئوری، دموکراسی سدی در مقابل سیاست‌های زیان‌بار اجتماعی است، در عمل به پناهگاه امن رویه‌های مخرب تبدیل می‌شود. در توضیح این پارادوکس دو پاسخ متداول وجود دارد؛ نخست گفته می‌شود که بازدارندگی انتخابات ضعیف‌تر از چیزی است که تصور می‌شود و گروه‌های فشار و منافع خاص تصمیمات نمایندگان را هدایت می‌کنند. دوم، ادعا می‌شود رای‌دهندگان ناآگاه هستند. با این حال نویسنده کتاب در تلاش است تا عامل سومی را برای این پدیده معرفی کند. کاپلان ادعا می‌کند که وضعیت رای‌دهندگان بدتر از ناآگاهی است و به‌رغم فقدان دانش، با اطمینان فهرستی طولانی از باورهای نادرست را پذیرفته‌اند؛ وضعیتی که باعث می‌شود تا رای‌دهندگان را «غیرمنطقی» بنامد. کاپلان در نهایت مدعی می‌شود نه تنها افراد عادی، بلکه اقتصاددانان نیز زیادی روی دموکراسی حساب کرده‌اند و جایگزین‌های بازاری فرایندهای دموکراتیک را دست‌کم گرفته‌اند.

قانون اعداد بزرگ کار نمی‌کند

مطالعات متعدد اقتصادسیاسی نشان می‌دهد که تاثیر یک رای منفرد در انتخابات به قدری کم است که تاثیری روی نتایج نهایی نخواهد داشت. از طرفی تقریبا همه اقتصاددانان و دانشمندان علوم سیاسی متفق‌القولند که میانگین سطح دانش سیاسی شهروندان به‌شدت پایین است. با این حال محققان به این باور کلیدی دست یافته‌اند که با این حجم از جهل سیاسی، دموکراسی می‌تواند به خوبی کار کند. این نتیجه به این شیوه استنتاج می‌شود که رای‌دهندگان مرتکب اشتباهات نظام‌مند نمی‌شوند و تمام خطاها به‌صورت تصادفی رخ می‌دهد. طبق قانون اعداد بزرگ، این یعنی در صورت وجود ناآگاهی ۹۸درصد شهروندان، تصادفی بودن خطاها موجب می‌شود تا در انتخاب بین الف و ب، احتمال برابری برای انتخاب این دو گزینه وجود داشته باشد. این یعنی آرا این ۹۸درصد به‌صورت برابر ۴۹درصد میان دو گزینه توزیع می‌شود و نتیجه انتخابات به ۲درصد جمعیت آگاه بستگی خواهد داشت. این پدیده را «معجزه تجمیع» می‌نامند. با این حال به نظر می‌رسد فرض نبود اشتباهات سیستماتیک چندان درست نیست. جورج استیگلر، نوبلیست اقتصاد در این‌باره گفته بود که « این فرض را که دیدگاه‌های نادرست عامل تداوم خط‌مشی‌های عمومی ناکارآمد بوده است، به سختی می‌توان جدی گرفت. اینکه پایدار ماندن قوانین تعرفه‌ در عمده کشورها را پس از چند دهه صرفا به ناآگاهی، نه اقدامات تعمدی، نسبت دهیم، دچار ابهام است.» نکته اصلی این است که اگر معجزه تجمیع درست باشد، دموکراسی می‌تواند حتی با رای‌دهندگان نادان نیز کار کند. دموکراسی به هوشیار و ناآگاه حق یکسان می‌دهد؛ اما آگاه سیاست نهایی را تعیین می‌کند. کاپلان در کتاب خود، با بررسی دیدگاه‌های مختلف، با قطعیت مدعی می‌شود که رای‌دهندگان به سوگیری نظام‌مند درباره اقتصاد دارند و در میان عموم مردم، هیچ موضوعی مانند اقتصاد دچار درک نادرست نیست. به این ترتیب خبری از انتخاب‌های تصادفی نیست و قانون اعداد بزرگ دیگر کار نمی‌کند.

باورهای نادرست اقتصادی

کاپلان چهار نوع سوگیری نظام‌مند را برمی‌شمرد که از رای‌دهندگان افرادی غیرمنطقی می‌سازد. سوگیری‌های «ضدبازار»، «ضد خارج از کشور»، «ساختگی» و «بدبینانه» خلاصه‌ای از سوگیری‌هایی هستند که از سیاست‌های نادرست تحت یک نظام دموکراتیک محافظت می‌کنند. این سوگیری‌ها چقدر رایجند؟ و اگر کارشناسان و افکار عمومی در دو نقطه مقابل قرار دارند، چه دلیلی برای جانبداری از کارشناسان وجود دارد؟ شاید این کارشناسان هستند که مغرضانه برخورد می‌کنند. کاپلان ضمن استدلال درباره اینکه چرا اقتصاددانان در این‌باره اشتباه نمی‌کنند به توضیح جزئیات سوگیری‌های یادشده می‌پردازد.

در این کتاب استدلال می‌شود که با وجود گسترش آموزش علم اقتصاد، درک عمومی نسبت به آن همچنان پایین است. درحالی‌که اقتصاددانان اذعان دارند حداکثر کردن سود در کنار نقص بازار می‌تواند نتایج بدی به همراه داشته باشد، غیراقتصاددانان تمایل دارند طمع را از نظر اجتماعی به خودی خود مضر بدانند. سوگیری ضد بازار یک انحراف موقتی و فرهنگی خاص نیست. این یک الگوی عمیقا ریشه‌دار از تفکر بشری است که اقتصاددانان را برای نسل‌ها ناامید کرده است. این درحالی است که بهره‌گیری از انگیزه نفع مادی شخصی برای ارتقای خیر عمومی را شاید بتوان مهم‌ترین اختراع اجتماعی نامید که بشر تاکنون به آن دست یافته است. سود یک کمک مالی نیست، بلکه پولی است که می‌گوید اگر می‌خواهید ثروتمند شوید، باید کاری را انجام دهید که مردم هزینه آن را بپردازند. سود انگیزه‌هایی برای کاهش هزینه‌های تولید، انتقال منابع از صنایع کم‌ارزش‌تر به صنایع با ارزش‌تر و خلاقیت ایجاد محصولات جدید می‌دهد. این درس اصلی ثروت ملل است «دست نامرئی» بی سر و صدا تجار خودخواه را متقاعد می‌کند که به منافع عمومی خدمت کنند.

دیگر تعصب رایج میان عموم مردم، تنفر از خارجی‌ها و محصولات آنهاست. استعاره‌های رایج تجارت خارجی را با مسابقه و جنگ یکی می‌دانند. این در حالی است که قانون مزیت نسبی، یکی از جذاب‌ترین قضایا در علم اقتصاد، نشان می‌دهد که حتی اگر یک کشور از هر نظر بهره‌وری کمتری داشته باشد، تجارت بین‌المللی سودمند متقابل همچنان ممکن است. وقتی شغل کمیاب است، غریزه حفظ کسب‌وکار خود قوی است و وسوسه سرزنش رقبای خارجی غیرقابل اجتناب خواهد بود؛ اما اگر مبادلات سودمند متقابل آن‌قدر زیان‌بارند، چرا حمایت‌گرایی را باید به مرزهای ملی محدود کرد؟ چرا مردم روی پولی که از «کشور» خارج می‌شود تمرکز می‌کنند؛ اما به پول خارج شده از «منطقه»، «شهر»، «روستا» یا «خانواده» توجهی ندارند؟ سستی این سوگیری بیش از دو قرن است که برای اقتصاددانان روشن شده است.

میلتون فریدمن، در سفر به چین با گروهی از کارگران مواجه شد که با بیل و کلنگ در حال کار بودند. چینی‌ها در پاسخ به این سوال که چرا از ماشین‌آلات استفاده نمی‌کنند، اعلام کردند نمی‌خواهند با این کار به مشاغل لطمه‌ای بزنند. فریدمن با کنایه اعلام کرد پس به جای بیل به آنها قاشق بدهید تا شغل بیشتری ایجاد شود. عمده افراد همچنان تصور می‌کنند که بیکار شدن گروهی از شاغلان به معنای بیکاری همیشگی این افراد است. عموم مردم اغلب به معنای واقعی کلمه معتقدند که استفاده از نیروی کار بهتر از صرفه‌جویی است. صرفه‌جویی در به‌کارگیری نیروی کار، تولید کالاهای بیشتر با ساعات کار کمتر، به‌طور گسترده نه به‌عنوان پیشرفت، بلکه به‌عنوان یک خطر تلقی می‌شود. کاپلان این باور را سوگیری «ساختگی» می‌نامد.آخرین سوگیری نظام‌مند افراد درباره اقتصاد بدبینی نسبت به آینده است. سوگیری بدبینی کمتر از سوگیری ضد بازار، ضد خارجی یا ساختگی شناخته شده است. اقتصاددانان مشهور گذشته اغلب آن را نادیده می‌گرفتند. معلمان اقتصاد، زمان نسبتا کمی را صرف ریشه‌یابی آن می‌کنند. کاپلان پیشرفت تدریجی را عاملی می‌داند که موجب می‌شود افراد نسبت به وضعیت خود قضاوت درستی نداشته باشند.

کدام بنیادگرایی؛ بازار یا دموکراسی؟

«بنیادگرایی بازار» احتمالا محبوب‌ترین توهین این روزها به اقتصاد است. بنیادگرایان مسیحی به‌دلیل لفظ‌گرایی دقیق خود در کتاب مقدس و تمایل نامحدودشان برای نادیده گرفتن یا تحریف حقایق زمین‌شناسی و زیست‌شناسی برای مطابقت با تعصبات خود بدنام هستند. برای اینکه این قیاس مناسب باشد، اقتصاددان معمولی باید بدون توجه به شواهد، عملا بدون استثنا به برتری بازارها اعتقاد داشته باشد و مخالفان باید از تکفیر بترسند. از این منظر، اتهام «بنیادگرایی بازار» احمقانه است و حتی به‌عنوان یک کاریکاتور شکست می‌خورد. اگر از یک اقتصاددان معمولی بخواهید مناطقی را که بازارها در آنها ضعیف عمل می‌کنند نام ببرد، او لیستی از کالاهای عمومی، اثرات جانبی، انحصار و اطلاعات ناقص را به شما خواهد داد.

به‌طور مشابه، سرسخت‌ترین مخالفان «بنیادگرایی بازار» خود اغلب معتقد به چیزی هستند که می‌توان آن را «بنیادگرایی دموکراتیک» نامید. خاص‌ترین بیان آن کلیشه‌ای است که به نامزد شکست‌خورده ریاست‌جمهوری آمریکا در سال۱۹۲۸ آل اسمیت نسبت داده می‌شود که گفته بود «همه بیماری‌های دموکراسی را می‌توان با دموکراسی بیشتر درمان کرد.» پس چرا استانداردی دوگانه نسبت به این دو وجود دارد؟ زیرا برخلاف بنیادگرایی بازار، بنیادگرایی دموکراتیک گسترده است. در جمع‌های مودبانه می‌توانید پرستندگان زئوس را مسخره کنید؛ اما این کار درباره مسیحیان ممکن نیست. به همین ترتیب، تمسخر بنیادگرایی بازار از نظر اجتماعی پذیرفتنی است، اما بنیادگرایی دموکراتیک نه؛ زیرا بنیادگرایان بازار، برخلاف همتایان دموکراتیک خود کمیاب هستند. کاپلان در انتها استدلال می‌کند که دیکتاتوری تنها جایگزین دموکراسی نیست و واگذاری اتخاذ تصمیم به افراد از طریق بازار را می‌تواند راه سومی نامید که جایگزینی برای دوگانه دیکتاتوری- دموکراسی به شمار می‌رود. بنیادگرایان دموکراتیک این ایده را توهین‌آمیز می‌دانند؛ زیرا به نظارت دموکراتیک پایان می‌دهد. اما نگاهی دقیق‌تر به‌ نمونه‌های واقعی مانندخصوصی‌سازی امواج تلویزیونی و ظهور شبکه‌های خصوصی تلویزیونی مانند HBO نشان می‌دهد که دموکراسی چگونه می‌تواند به مانعی مهم بر سر راه تولیدات خلاقانه، ثروت‌آفرین و سودآور تبدیل شود.