کاپیتالیسم و تاریخچه تفکر سیاسی

تعدادی از مفاهیم وسیع سیاسی که مورد استفاده قرار می‌گیرند از قرن نوزدهم آمده‌اند. جمهوری‌خواهی آن‌طور که ما اکنون می‌دانیم هم منشأ یونانی داشت و هم رومی و هم عبری.آزادی، آن‌طور که یاد گرفته‌ایم، قبل از لیبرالیسم وجود داشت. مفهوم حکومت نماینده را می‌توان در هابز یافت. لاک، مونتسکیو و روسو هم هستند؛ درحالی‌که ایده تفکیک قوا  را معمولا به پدران بنیان‌گذار آمریکا نسبت می‌دهند. گفته می‌شود دموکراسی مدرن با اسپینوزا شروع شد. در ظاهر، تمایز میان حاکمیت و حکومت با بودین، هابز یا روسو شروع شد درحالی‌که فرضیه‌های حقوق بشر، صلح دائمی و روابط بین‌الملل با کانت، سیه، ولستانکرافت، پین و بنتهام شروع شده بود. حالا به نظر می‌رسد که فقط دو مفهوم بدون تردید به قرن نوزدهم متعلق است. یکی از این مفاهیم و تمایزات که اولین‌بار توسط بنجامین کنستانت ساخته شد اما اساسا توسط ایزیا برلین تقویت شد، بین آزادی مثبت و منفی بود و در یک درک همپوشانی میان آزادی قدیم و مدرن به حساب می‌آمد. مفهوم دیگر کاپیتالیسم است. این مفهوم اکنون با اندیشه کارل مارکس و به دنبال مارکس، با ماکس وبر همراه است.

هرچند در حقیقت، مارکس هیچ استفاده‌ای از واژه «کاپیتالیسم» نکرد؛ زیرا در کتابی که به همین نام توسط او نوشته شد او در عوض بر روی اسم «کاپیتال» تکیه کرده بود تا تحقیقات سیاسی و تحلیلی خود را نشان دهد. مقاله مشهور وبر، «اخلاق پروتستانی و روح کاپیتالیسم» به وضوح استفاده مکرر را از این واژه نشان می‌دهد؛ اما او موضوع کاپیتالیسم را از نقطه نظر متمایزی نیچه‌ای و ارزش محور گرفته است نه فقط به خاطر بدبینی‌اش به سمت مارکسیسم بلکه به‌خاطر درگیری روشنفکری ناشکفته‌ای که با اندیشه‌های معاصرانش، به‌ویژه سومبارت، شوملر، دیلتای، زیمل و جلینک، داشت. آنها نه تنها دانشجویان کاپیتالیسم بودند (سومبارت با نوشته کاپیتالیسم مدرن در سال ۱۹۰۲ هنوز که هنوز است با منشأ زبان آلمانی این کلمه همراه است) بلکه وارثان فکری تحقیقات پیشین ماهیت و ویژگی‌هایش هم بودند.

کاپیتالیسم در واقع، با واژه فرانسوی کاپیتالیسم شروع شد که در همان دوران قرن نوزدهم به‌صورت همپوشانی تمایزات میان آزادی مثبت و آزادی منفی و آزادی کهن و آزادی جدید رواج پیدا کرد. این تقارن بیش از تسلسل زمانی بود. در ابتدا ماده بحث رابطه میان کاپیتالیسم و آزادی که در فرانسه حول وحوش زمانی انقلاب ژوئیه۱۸۳۰ رخ داد، شکل گرفت و از همان زمان به بعد ادامه یافت. در این بحث یک استدلال مدام تکرار می‌شد. این نوعی از آزادی است که با کاپیتالیسم سازگار بود و فی‌الواقع با خود آزادی سازگار نبود. در این استدلال نوع آزادی که کنستانت آن را آزادی منفی یا آزادی مدرن‌ها نامیده بود، توسط کاپیتالیسسم به ناگزیر مغلوب شد. دلیل آن هم این بود که کاپیتالیسم سبب شکل‌ها و سطوح نابرابری – میان غنی و فقیر، دارا و ندار، حاکمان و زیردستان، استعمارگر و مستعمره شده - شده بود که با عدالت، آزادی، رفاه، نجابت یا هر الزامات بشری که بتوان آن را توصیف کرد یا از آن دفاع کرد و آن را تعریف کرد، برخورد تندی هم صورت می‌گرفت. اگر آزادی منفی محدود به آزادی بود، با حدهایی که روی قدرت دولت و دخالت حکومت تحمیل می‌شد، خود کاپیتالیسم نامحدود بود. درنهایت، طبق این استدلال، مهارنشده، مهارشده را تحلیل می‌برد، بحران می‌آفریند، سرکوب یا بدتر از آن را انجام می‌دهد و انقلاب را به‌عنوان تنها آلترناتیو واقعی برای نسخه آزادی منفی باقی می‌گذارد و این تنها چیزی بود که توسط ترتیبات موجود در نظر گرفته شده بود. بر حسب مفادهایی که بر این استدلال ساخته شده بود، دولت‌ها، قوانین، حکومت‌ها، قوانین اساسی، نهادها، سازمان‌ها و انجمن‌ها، همگی در نهایت وابسته به فراز و نشیب‌های بی‌امان کاپیتالیسم بودند.