برند ملی و توسعه اقتصادی
در این زنجیره نقش چین همواره محل بحث و نظر بوده است. برخی معتقدند که توسعه صنعتی چین تا حد زیادی نتیجه روی هم سوار کردن قطعات محصولات اپل و امثالهم بوده که گشایش درهای اقتصاد چین به روی سرمایهی خارجی آن را به ارمغان آورده است. نکتهای که باید در ارزیابی این نگاه توجه داشته باشیم این است که سطوح مختلف زنجیره تامین یک کالا چه مقدار ارزش افزوده میآفرینند. در این زمینه «اِستن شی»، بنیانگذار شرکت فناورِ Acer دیدگاه بینشافزایی مطرح کرده است. او بنا به تجربیات خود در صنعت رایانه معتقد بود که ارزش افزوده زنجیره تامین رایانه همانند یک منحنی قوسدار است که دو سر منحی بیشترین ارزش افزوده را میآفرینند. این دیدگاه که به «منحنی لبخند» معروف است، مراحل پژوهش و توسعه و طراحی محصول (ابتدای منحنی) در یکسو و بازاریابی، فروش و خدمات پشتیبانی (انتهای منحنی) در سوی دیگر را پرارزشِ افزودهترین سطوح زنجیره تامین میداند. بخش میانی این منحنی نیز تولید و مونتاژ کالا قرار دارد که کمترین ارزش افزوده را میآفرینند.
اهمیتی که این مساله در توسعه اقتصادی پیدا میکند این است که شرکتهای «برند» کشورهای توسعهیافته، سطوح پرارزش افزوده زنجیره تامین کالا را برعهده دارند و سطوح کمارزش افزوده (تولید و مونتاژ کالا) را به کشورهای در حال توسعه برونسپاری کردهاند. گفته میشود که در سال۲۰۰۹ ارزش افزوده چین در زنجیره تامین آیفون، تنها ۶/ ۳درصد از صادرات ۲میلیارد دلاری آیفون به آمریکا را دربرمیگیرد. در حقیقت، چین در کمارزشترین فعالیت زنجیره تامین آیفون (سرهمبندی) قرار دارد و ما همچنان فکر میکنیم که سرهم بندی قطعات آیفون نیروی محرکه توسعه چین بوده است.
اگر به مثال آیفون بیشتر توجه کنیم درمییابیم که آمریکا نه گوشی هوشمند آیفون که «اپل» تولید میکند. توسعه آمریکا و سایر کشورهای ثروتمند محصول تولید برندهای رقابتپذیر ملی بوده است، نه تولید خودرو و موبایل و رایانه. بهطور مشابه، رشد پایدار اقتصادی در چین (که اخیرا قدری کند شده) نیز محصول توسعه برندهای رقابتپذیر ملی نظیر هوآوی و شیائومی و امثالهم بوده است. بدیهی است که با افزایش قیمت نسبی نیروی کار چین (در نتیجه رشد درآمد سرانه، و ورود کشورهای کمدستمزد به اقتصاد جهانی)، مزیتش در تولید و مونتاژ کالا تحت برند و بازاریابی فراملیها کمرنگ شد و برخی چین را به مقصد کشورهای ارزانتر ترک گفتند. از یک جایی به بعد این برندهای ملی بودند که موتور رشد چین را سوخترسانی کردند.
اهمیت حیاتی برندهای رقابتپذیر ملی، ما را به این نکته میرساند که سرمایهگذاری خارجی باید تا جای ممکن مدیریت و هدایت شود. برخی از کشورهای در حال توسعه (نظیر مکزیک) سرمایهگذار خارجی را جایگزین برندهای ملیشان کردند و سطوح پرارزشافزوده «منحنی لبخند» در زنجیره ارزش را از دست دادند. اگر سرمایهگذار خارجی با تشویق یا تحکم دولت به سمت سرمایهگذاری مشترک با کارآفرینان داخلی هدایت نشود یا بخشی از نهادهی تولیدش را از کسبوکارهای داخلی تامین نکند یا مراکز پژوهش و توسعه و کارآموزی برپا نکند و کاردانی فنی و مدیریتیاش را انتقال ندهد، برند رقابتپذیر ملی - که قوامبخش رشد پایدار اقتصادی است - هم شکل نمیگیرد.
باید به خاطر داشته باشیم که حجم زیادی از سرمایهگذاریهای خارجی در دنیا بهصورت خرید داراییهای موجود یک شرکت داخلی است (Brownfield FDI) و نه تاسیس امکانات جدید تولیدی و این به این معناست که سرمایهگذاری بیضابطه خارجی میتواند به راحتی یک برند ملی را در خود هضم کند. در مقایسه با فراملیها، برندهای ملی به مراتب تعلق خاطر اجتماعی پررنگتری نسبت به کشورشان دارند و این به آن معناست که در پرداخت مسوولانه مالیاتشان و در تاثیر راهبردپردازی تجاریشان بر رفاه کارگران، تامینکنندگان و جامعهشان اهتمام مضاعفی به خرج میدهند. زمانی که یک برند ملی توسط فراملیها خریده و به شرکت تابعهاش تبدیل میشود، این مزایا هم از بین میرود.
در عین حال، این مباحث به معنای بیهودگی تولید و مونتاژ قراردادی نیست؛ حتی برندی نظیر Acer هم در ابتدای کارش مونتاژکار بوده است. نکته بحث ما این است که توسعه «پایدار» و «بلندمدت» اقتصادی مستلزم پرورش برندهای رقابتپذیر ملی است. برند رقابتپذیر ملی توانمندی فنی پژوهش و توسعه، طراحی محصول، بازاریابی، فروش و خدمات پشتیبانی (که بیشترین ارزش افزوده را میآفرینند) دارد و این فعالیتهای پرارزش را غالبا در زادگاهش مستقر میکند. به بیان دیگر، برند رقابتپذیر ملی در زنجیره ارزش افزوده صرفا «مشارکت» نمیکند، بلکه آن را در «مالکیت» خود قرار میدهد.