بازخوانی مقاله «استفاده دانش در جامعه» فردریش آگوست فون هایک
مساله دانش در جامعه پیچیده
اما اهمیت هایک در آنجاست که از جمله اقتصاددانانی محسوب میشود که نه فقط روی اقتصاددانان هم اردوگاهی خود که حتی روی اقتصاددانانی از اردوگاههای فکری دیگر همچون داگلاس سیسیل نورث، اقتصاددان آمریکایی که در سال۱۹۹۳ برنده جایزه نوبل شد، تاثیر گذاشتهاست. ازاینرو، مطالعه و تحلیل و نقد اندیشههای او بر هر اقتصادخوانده یا علاقهمند به این حوزه از علوم اجتماعی لازم بهنظر میرسد. پیرو این ضرورت و به بهانه مناظره صورتگرفته در چند روز گذشته، ما در این شماره از صفحه اندیشه به مطالعه یکی از مقالات مهم او با عنوان «استفاده دانش در جامعه» (The Use of Knowledge in Society) میپردازیم. این مقاله پیشتر توسط نیما قائممقامی ترجمه شده است.
مساله اقتصاد چیست؟
هایک مقاله خود را با این پرسش آغاز میکند که زمانی که میخواهیم یک نظام اقتصادی عقلانی را بسازیم، میخواهیم دقیقا چه مسالهای را حل کنیم؟ او در مواجهه با این پرسش بیان میکند که پاسخ به آن به این نکته باز میگردد که ما کار خود را با چه مفروضاتی میخواهیم آغاز کنیم. بر این اساس او بیان میکند که اگر ما فرض کنیم که به اطلاعات کامل و ابزارهای قابل دسترسی برای اجرای برنامههای خود تسلط داشته باشیم و مضاف بر آن، کار خود را از یک نظام معین ترجیحات آغاز کنیم، در این صورت پاسخ به این پرسش قرار است یک پاسخ ساده و منطقی باشد. لکن، مساله در واقعیت به این سادگی نیست؛ زیرا با وجود آنکه این مفروضات کار ما را برای حل مساله بسیار آسان کرده و موجب شده است تا ما گام بزرگی در حل مساله برداریم؛ اما به دلیل آن که در واقعیت ما به «اطلاعات کامل» به آن صورت که بتوانیم در اختیار یک ذهن واحد قرار دهیم، دسترسی نداریم؛ نمیتوانیم در عمل حل مساله اقتصادی را به آن آسانی که تصور میکنیم، انجام دهیم. از این نظر است که هایک بیان میکند ویژگی منحصر به فرد مساله اقتصادی درست در اینجاست که ما با یک طیف گستردهای از دانش مواجه هستیم که نه بهصورت متمرکز بلکه بهصورت پراکنده در اختیار کل افراد یک جامعه انسانی قرار دارد. به همین دلیل است که امکان آنکه این دانشها بهصورت متمرکز و در اختیار یک ذهن واحد قرار بگیرند، در عمل وجود ندارد.
با این مقدمه هایک ادعای اول خود را به این صورت بیان میکند: «ازاینرو مساله اقتصادی جامعه صرفا مساله چگونگی تخصیصدادن منابع «دادهشده» نیست، بلکه برعکس، مساله اقتصادی، مساله چگونگی تضمین بهترین کاربرد منابع شناختهشده برای هر یک از اعضای جامعه، برای اهدافی است که از اهمیت نسبیشان صرفا همین افراد باخبر هستند. بهطور خلاصه باید بیان کرد که مساله بر سر استفاده از دانشی است که هرگز به شکل کامل به هیچ فرد واحدی داده نمیشود.»
مساله برنامهریزی اقتصادی
هایک در این مقاله برنامهریزی اقتصادی معمول را اینگونه تعریف میکند: «برنامهریزی توصیف مجموعهای پیچیده از تصمیمهای وابسته به یکدیگر درباره تخصیص منابع موجودمان است.» بر این اساس او بیان میکند که در واقع هر نوع فعالیت اقتصادی نوعی برنامهریزی اقتصادی محسوب میشود و هر برنامهریزی نیازمند دانش است. حال اگر این برنامهریزی در یک نظام اقتصادی قرار باشد تا توسط یک ذهن واحد یا همان برنامهریز مرکزی صورت گیرد، یک مساله بسیار مهم پیش خواهدآمد. دانش این برنامهریز مرکزی از کجا تامین خواهدشد تا بتواند با در دست داشتن یک مجموعه اطلاعات کامل اقدام به برنامهریزی اقتصادی برای تخصیص منابع کند. زیرا همانگونه که پیشتر نیز بیان کردیم، دانش نه یک مجموعه منسجم و متمرکز که در یک صورت نامتمرکز میان تمام افراد جامعه پراکنده شده است. با این حساب اگر یک نظام اقتصادی برنامهریز مرکزی میخواهد اقدام به برنامهریزی کند، ابتدا باید این دانش پراکنده را از تمام افراد جامعه به سوی خود جذب و سپس متمرکز سازد. در این صورت این پرسش ایجاد میشود که چگونه میخواهد دست به چنین اقدام بزرگی بزند؟
در اینجا هایک بیان میکند صحبت بر سر این مساله نیست که نباید برنامهریزی اقتصادی صورت بگیرد، بلکه بحث بر سر این موضوع است که چه کسی قرار است اقدام به برنامهریزی اقتصادی کند؟ آیا این عمل باید توسط یک برنامهریز مرکزی انجام شود یا خیر، میتوان با جایگزینی رقابت به جای برنامهریز مرکزی، این عمل را به افرادی جداجدا سپرد؟ افرادی که جدای از هم، اما با تاثیرگذاری بر یکدیگر اقدام به برنامهریزی اقتصادی میکنند. روشی که به زعم هایک موجب آن خواهد شد که مشکل بهرهگیری از دانش پراکنده در میان افراد یک جامعه انسانی حل شود؛ زیرا در این صورت دیگر نیازی به انتقال این دانش گسترده و غیرمتمرکز به یک ذهن واحد و متمرکز وجود ندارد. در این شرایط دانش بهصورت مستقیم وارد عرصه عمل خواهد شد. از این جهت هایک بیان میکند که «اینکه کدامیک از این دو نظام ممکن است کارآمدتر باشد، بستگی به پاسخ این پرسش دارد که تحت کدامیک از این دو نظام میتوانیم انتظار داشته باشیم که استفاده کاملتری از دانش موجود در جامعه میشود؟»
انواع مختلف دانش
در اینجاست که هایک از ادعای دیگر خود رونمایی میکند. ادعایی بس مهم و راهگشا که دانش نه به یک صورت واحد، بلکه در انواع و اقسام خود وجود دارد. پیرو همین مساله او بیان میکند که در واقع پاسخ به پرسش ما درخصوص آنکه کدامیک از این دو نظام میتواند کارآمد باشد، بستگی به این دارد که برای دانش به چه میزان انواع قائل هستیم و به چه میزان برای آنها اهمیت نسبی قائل میشویم. او در اینجا از دو نوع دانش کلی پرده برمیدارد. دانش ضمنی و دانش صریح. به عبارتی دیگر او بیان میکند نوعی از دانش در اختیار تمام افراد جامعه و متناسب با زمان و مکان آنها بهصورت پراکنده قرار دارد که هرگز مکتوب و متمرکز نشدهاند که همان دانش ضمنی است. همچنین نوعی دانش داریم که مکتوب و سازمانیافته شده و در دانشگاهها تدریس میشوند که دانش صریح محسوب میشوند و ماحصل یادگیری این نوع دانش، تربیت شدن کسانی هست که بهعنوان متخصصان امور شناخته میشوند. هایک در اینجا بیان میکند که نظام برنامهریز مرکزی در بهترین حالت تنها میتواند از نوع دوم دانش بهره ببرد. حال آنکه نظام رقابت استفاده از دانش نوع اول را نیز ممکن میسازد و در نتیجه موجب آن میشود که این نوع نظام به سطح بیشتری از دانش دسترسی داشته باشد. پیرو همین موضوع هایک در این مقاله بیان میکند که: «امروز تقریبا کفرگویی است اگر کسی بگوید دانش علمی سرجمع کل دانشها نیست؛ اما کمی تامل نشان میدهد که بدون هیچ تردیدی دستهای از دانشهای بسیار مهم اما سازماننیافته وجود دارد که نمیتوان آن را علمی، به معنای دانش قواعد کلی، نامید. به عبارتی دیگر، آن دانشی که حاصل شرایط زمانی و مکانی خاص است. از این جهت است که در عمل هر فردی بر دیگران یک نوع مزیت دارد؛ زیرا او صاحب اطلاعات محلی منحصر به فردی است که میتوان از آن استفاده سودمند کرد؛ اما این مهم تنها در صورتی محقق میشود که از آن اطلاعات محلی استفاده کرد و در نتیجه، تصمیمهای وابسته به آن را به خود آن فرد واگذار کرد یا اینکه آن تصمیمها را با همکاری فعالانه خود او اتخاذ کرد.»
او در تشریح این ادعای خود در این مقاله دست به چند مثال کلی میزند که به احتمال بالا، بسیاری از ما موارد شهودی متعددی از این مثالها را از نزدیک لمس کردهایم. او بیان میکند که: «شناختن ماشینی که به خوبی بهکار گرفته نمیشود؛ اما یک مکانیک بدون تحصیلات آکادمیک مهارت آن را دارد که از آن بهتر استفاده کند یا آگاهی یک فرد محلی از وجود یک منبع اضافه دستنخورده در گوشهای از زمین که میتواند آن را طی یک دوره زمانی خاص به بهرهبرداری برساند یا آن مباشر حملونقلی که دانشش ظرفیت آزاد کشتیهای آزاد نیمهپر است و با این دانش امرار معاش میکند یا آن دلال املاکی که کل دانشش تقریبا منحصر به آگاهی از فرصتهای زودگذر است یا آن سوداگری که پولش را از تفاوت مکانی محلی قیمت کالا به دست میآورد؛ همگی کارکردهای بسیار سودمندی را از خود به نمایش میگذارند که بر اساس آگاهی ویژه از شرایط لحظات زودگذری است که بر دیگران پوشیده است.» پیرو این مساله هایک بیان میکند که آنچه معمول است، تحقیر این نوع دانش سودمند است. تحقیر توسط صاحبان دانش آکادمیک که هر آن زمانی که میبیند صاحبان این نوع دانش به نوعی موفقیتهایی نیز میرسند، موفقیت آنها را نوعی دغلبازی یا امر نامطلوب جلوه میدهند. حال انکه این نوع دانش واقعیتی در جامعه است و نوعی توانایی است که میتواند به تخصیص بهینه منابع بینجامد و در عمل میانجامد.
تغییر؛ مساله بغرنج اقتصاد
هایک در ادامه مقاله به نکته مهمی اشاره میکند. نکته مهم هایک از این قرار است که آنچه باعث میشود تا به مساله دانش محلی یا همان دانش ضمنی نوعی نگاه تحقیرآمیز صورت گیرد، ریشه در آن نوع نگاه دارد که به مساله «تغییر» به معنای دقیق کلمه اهمیت کمی قائل است. در واقع، به زعم هایک تا زمانی که تغییری در مناسبات صورت نگرفته و مسائل آنطور که انتظار میرفتند، به پیش میروند، دیگر نیازی به مساله برنامهریزی نبود. به عبارتی دیگر، آن زمان که در شرایط ثبات به پیش میرویم، امور هم همانگونه پیش میروند که سابق بر این بودهاند. اهمیت برنامهریزی اقتصادی در آن است که در مواجهه با تغییرات باید واکنش درستی صورت گیرد. در نتیجه، مساله اصلی به اهمیت و فراوانی تغییر معطوف است.
هایک در این راستا بیان میکند که: «یکی از دلایلی که اقتصاددانان، بیش از پیش، از تغییرات پیوسته کوچکی که کل تصویر اقتصادی را میسازد، غافل میشوند؛ احتمالا اشتغال خاطر روزافزون آنها به ارقام کلی آماری است که بیشتر از آنکه تحولات جزئیات را نشان دهد، ثبات بسیار بزرگتر را نشان میدهند. اما ثبات نسبی این ارقام را نمیتوان _آنگونه که گاهی به نظر میرسد متخصصان آمار میخواهند چنین کنند_ با توسل به «قانون اعداد بزرگ» یا جبران متقابل تغییرات تصادفی توضیح داد...{در واقع} تعداد عواملی که باید به آن بپردازیم آنقدر بزرگ نیست که مانند نیروهای تصادفی بتوانند ثبات بهوجود آورند. چیزی که جریان پیوسته کالاها و خدمات را حفظ میکند، تعدیلهای عامدانه و آگاهانهی مستمر است؛ ترتیبات و مقرارت جدیدی است که با توجه به شرایط جدید که دیروز برقرار نبود، وضع میشود... حتی یک کارخانه بزرگ و کاملا مکانیزه به واسطه آن محیطی به رشد ادامه میدهد که تمام انواع نیازهای غیر منتظرهاش را از آن تامین میکند. مانند سفال برای پشتبامش، لوازمالتحریر یا فرمهایش و همه هزار و یک نوع تجهیزاتی که نمیتواند در تولید آنها خودکفا باشد و اموری که برنامههای کاری کارخانه به آن نیازمند است که همه و همه باید به آسانی در بازار قابلدسترس باشد.»
درست در همینجاست که هایک بیان میکند آمارهای اقتصادی که بهعنوان دانش صریح بهکار میروند، از آن قسم دانشی که هایک از آن بهعنوان دانش ضمنی یا محلی یاد میکند، غافل میشود و از بهکارگیری آن ناتوان است. درواقع هایک بیان میکند که مطالعات آماری بهصورت ذاتی نمیتواند از این نوع دانش بهره بگیرد. دانشی که دست بر قضا دربردارنده تمام این تغییرات کوچک و پیوسته امور اقتصادی است و کاملترین تصویر از وضعیت اقتصادی را میسازد. در نتیجه، مطالعات آماری از بهرهگیری این دانش ضمنی و در واقع توجه کردن به تغییرات کوچک و پیوسته جزئی غافل میماند. مسالهای که باعث میشود تا این نوع مطالعات از داشتن و ارائه یک تصویر دقیق و سرراست وضعیت اقتصادی واقعا موجود ناتوان بماند و درست در همینجا است که برخلاف آنچه جا افتاده است، اهمیت دانش محلی یا ضمنی برای برنامهریزی اقتصادی عیان میشود. بنابراین هایک در اینجا اعلام میدارد که امر برنامهریزی اقتصادی باید از دوش برنامهریز مرکزی برداشته شود و بر دوش «آن کسی که در خود موقعیت قرار دارد»، گذاشته شود.
نظام قیمت
هایک در واقع در این مقاله خود ادعا میکند با توجه به توضیحی که داده است، لزوم آن میرود که تصمیمگیری نهایی در خصوص برنامهریزی اقتصادی از یک برنامهریز مرکزی به کسی که در آن موقعیت قرار دارد، منتقل شود؛ زیرا این فرد بیواسطه دارای آن اطلاعات و دانشی است که شرایط خاص زمانی و مکانی در اختیار او قرار میدهد و در نتیجه، آن شخص دارای بهترین تصویر از وضعیت تغییرات کوچک و پیوسته آن شرایط خاص زمانی و مکانی است. اما، او در همینجا یک پرسش دیگر مطرح میسازد. اینکه درست است عمل تمرکززدایی با این کار صورت میگیرد؛ اما این به تنهایی برای حل مساله اقتصادی نمیتواند کافی باشد؛ زیرا همانگونه که هایک بیان میکند: «فرد حاضر در موقعیت نمیتواند تنها بر اساس دانش محدود اما تفصیلی خود از واقعیات محیط پیرامون خود تصمیم بگیرد؛ زیرا برای این فرد همچنان مساله انتقال دادن اطلاعات اضافی دیگری که او برای متناسب کردن تصمیماتش با کل الگوی تغییرات نظام اقتصادی بزرگتر نیاز دارد، حل نشدهاست.»
هایک در پاسخ به این پرسش و نحوه حل این معضل است که «نظام قیمتها» را پیشنهاد میکند. او بیان میکند که پیرو پیگیری این نظام است که قیمت کالاها و خدمات تمام آن چیزی را که هر فرد درون موقعیت نیاز دارد به اختصار و بهصورت یک شاخص به نام قیمت دریافت میکند. به عبارتی دیگر، قیمت مانند یک دماسنج از میزان فراوانی و کمیابی نسبی کالاها و خدمات نسبت به یکدیگر پرده برمیدارد و فرد درون موقعیت، متناسب با نیاز خاص زمانی و مکانی خود میتواند دست به جایگزینی کالاها و خدمات برای برنامهریزی امور اقتصادی در تناسب با تغییرات پیوسته و کوچک زمان و مکان خاص خود بزند. هایک در این مقاله نظام قیمت را همان نظامی میبیند که به طرز معجزهواری موجب هماهنگی تمام افرادی میشود که جداجدا تصمیم میگیرند؛ اما بیآنکه متوجه شوند روی یکدیگر تاثیر میگذارند و موجب خلق دستاوردهای بزرگ و ناخواسته برای بشر میشوند. او در انتهای مقاله خود و در این خصوص بیان میکند که: «نظام قیمت تنها یکی از ساختههایی است که انسان، پس از آنکه آن را تصادفا یافته و بدون آنکه آن را فهم کند، کاربرد آن را یاد گرفته است. (هرچند انسان هنوز تا رسیدن به استفاده اکمل از آن بسیار فاصله دارد) از طریق نظام قیمت، نه تنها تقسیم کار بلکه استفاده هماهنگ از منابع بر اساس یک دانش بهنحو مساوی تقسیمشده، امکانپذیر شده است.»
پایان
آنچه کار بزرگ هایک قلمداد میشود، پرده برداشتن از این نکته است که دانش بشری تنها محدود به آن چیزی نیست که مکتوب و سازمانیافته است و در نهادهایی چون دانشگاهها تدریس میشود. نوعی دیگر از دانش که بهصورت پراکنده و در میان تمام افراد جامعه وجود دارد که از آن به عنوان دانش ضمنی یاد میکند. دانشی که برای هر فرد منحصر به او و وابسته شرایط خاص زمانی و مکانی اوست. دانشی که برآمده از تغییرات پیوسته و کوچکی است که وضعیت واقعا موجود اقتصاد را میسازد و غفلت از آن تصویر ناراستی از وضعیت اقتصادی ارائه میکند. من حیث المجموع، میتوان گفت که هایک معتقد است هیچ عقل کلی وجود ندارد و معرفت میان تمام افراد جامعه انسانی توزیع شده است.