همگرایی ادبیات توسعه صنعتی
توسعه اقتصادی در گرو پیچیدگی
شاخص پیچیدگی اقتصادی
این شاخص، تنوع و پیچیدگی محصولات تولیدی کشورها را رتبهبندی میکند. کشورهای با اقتصاد پیچیده از طریق بهکارگیری دانش و مهارتهای مرتبط در قالب شبکههای بزرگ و پیچیده توانایی تولید مجموعه متنوعی از کالاها را دارند. در مقابل کشورهای با اقتصاد ساده تنها توانایی تولید کالاهای ساده را دارند. از این رو کالاهایی که توسط کشورهای زیادی تولید میشوند از قدرت رقابت کمتری در سطح بینالملل برخوردارند.
برای تعیین سطح پیچیدگی محصول از شاخص پیچیدگی محصول (PCI) استفاده میشود. PCI با محاسبه میانگین تنوع کشورهایی که یک محصول خاص را تولید میکنند و میانگین فراگیر بودن سایر محصولاتی که این کشورها تولید میکنند، تعیین میشود. برای نمونه پیچیدهترین محصولات (که تنها چند کشور بسیار پیچیده میتوانند تولید کنند) شامل ماشینآلات پیچیده، الکترونیک و مواد شیمیایی است، در مقایسه با محصولات با پیچیدگی پایین (که تقریبا همه کشورها با کمترین پیچیدگی میتوانند تولید کنند) مانند مواد خام و محصولات کشاورزی ساده.
رتبهبندی کشورها براساس تنوع و پیچیدگی سبد صادراتی آنها صورت میگیرد. کشورهایی که دارای تنوع زیادی از دانش مولد، بهویژه دانش تخصصی پیچیده هستند، قادر به تولید طیفی از محصولات پیچیده هستند. در این اولویتبندی از شاخصهایی استفاده میشود که ادامه توضیح میدهیم.
شاخص مزیت نسبی آشکارشده
مزیت نسبی به معنی توانایی یک کشور در تولید و صادرات یک کالا با هزینه نسبی کمتر است. از این رو هر کشور در تولید و صادرات کالاهایی که مزیت نسبی دارد تخصص پیدا کرده و در مقابل کالایی را که در آنها مزیت نسبی ندارد، از سایر کشورها وارد میکند.
یکی از شاخصهای مورد استفاده در تعیین مزیت نسبی یک کشور شاخص، مزیت نسبی آشکار شده یا RCA است. این شاخص از آن جهت که توسط بالاسا معرفی شد، به شاخص بالاسا هم مشهور است؛ اما لایزنر اولین کسی بود که از این شاخص برای سنجش عملکرد صادراتی کشورها استفاده کرد. این شاخص عددی بزرگتر یا مساوی با صفر است. درصورتیکه مقدار شاخص بیش از یک باشد، کشور در صادرات آن کالا دارای مزیت نسبی آشکار شده است و اگر مقدار شاخص بین ۰ تا ۱ باشد کشور در آن کالا مزیت نسبی ندارد.
برای مثال در سال۲۰۱۰، دانه سویا با صادرات ۴۲میلیارد دلار ۳۵/ ۰درصد تجارت جهانی را به خود اختصاص داد. از این مقدار، برزیل نزدیک به ۱۱میلیارد دلار صادرات داشت و ازآنجاکه کل صادرات برزیل در آن سال ۱۴۰میلیارد دلار بود، سویا ۹/ ۷درصد از صادرات برزیل را تشکیل میداد. بهاین ترتیب برزیل ۲۲برابر «سهم طبیعی» خود از صادرات سویا، این محصول را صادر میکند. بنابراین میتوان گفت که برزیل مزیت نسبی آشکار بالایی در دانههای سویا دارد.
مجاورت
شاخص مجاورت با توجه به اینکه یک کشور محصول B را صادر میکند، احتمال صادرات محصول A را اندازهگیری میکند یا برعکس. شاخص مجاورت با توجه به اینکه یک کشور محصولی را تولید میکند، سهولت کسب دانش ضمنی مورد نیاز تولید محصول دیگر را تعیین میکند. مجاورت به این ایده شهودی رسمیت میبخشد که توانایی یک کشور برای تولید یک محصول با نگاه کردن به محصولات دیگری که میتواند تولید کند، آشکار میشود.
فضای محصول
فضای محصول ارتباط بین محصولات را بر اساس شباهت دانش لازم برای تولید آنها ترسیم میکند. در فضای محصول، همجواری و نزدیکی محصولات با یکدیگر با محاسبه احتمال صادرات توأمان آنها مشخص میشود. فضای محصول ایده سادهای دارد. این ایده بیان میکند که وقتی فناوری تولید کالایی مثل پیراهن را دارید، به فناوری تولید پارچه هم نزدیک هستید. این نزدیکی را پیچیدهتر هم میتوان مطرح کرد. برای مثال ممکن است تولید محصولی نیازمند وجود شبکه خاصی از حملونقلی باشد که بهدلیل تولید محصولی دیگر در همان کشور از قبل ایجاد شده است. مبتنی بر این مساله میتوان این دو محصول را نزدیک به هم قلمداد کرد؛ حتی اگر به نزدیکی پارچه و پیراهن نباشند.
فضای محصول جزئیات ارتباط نزدیک به ۹۰۰محصول را بر اساس دادههای دنیای واقعی بر اساس تجربه متنوعسازی در ۵۰سال گذشته نشان میدهد. نزدیکی بین محصولات در واقع نقشه جنگلی است که هر محصول در آن، نماینده یک درخت است. جنگل دارای هستهای است که در آن انبوه درختان (یعنی کالاها) در مجاورت هم واقع شدهاند. فضای محصول نقشه تمام کالاهای صادرشده در جهان است؛ بهطوریکه در این نقشه، فاصله بین دو کالا نشاندهنده احتمال تولید کالاهای A توسط کشوری است که در حال حاضر کالای B را تولید میکند. بر مبنای این روش میتوان بخشها و کالاهای بالقوهای که بر اساس توانمندیهای موجود یک کشور میتواند در آینده رقابتی شوند، شناسایی کرد. مبنای فکری این چارچوب مبتنی بر این ایده است که فرآیند توسعه اقتصادی یادگیری تولید و صادرات محصولات پیچیدهتر است. بر این اساس فرآیند توسعه اقتصادی یک کشور بهشدت به ظرفیت یک کشور برای انباشت توانمندیهای مورد نیاز محصولات مختلف و مهارت برتر بستگی دارد. اگر کشورها در تولید کالاهایی تخصص پیدا کنند که اقتصادهای توسعهیافته آنها را تولید میکنند، احتمالا رشد اقتصادی سریعتری خواهند داشت. به عبارت دیگر کشورهای غنی کشورهایی هستند که ساختار تولیدشان را با محصولات کشورهای ثروتمند و کشورهای فقیر ساختار خود را با محصولات کشورهای فقیر گره زدهاند. در یک کلام کشورها به چیزی تبدیل میشوند که تولید میکنند.
استعاره جنگل
ایده فضای محصول را میتوان با کمک استعاره جنگ صورتبندی کرد: یک محصول را درخت و مجموعه همه محصولات را جنگل در نظر بگیرید. یک کشور متشکل از مجموعهای از شرکتها - در این قیاس، میمونها - است که محصولاتی را تولید میکند، یا در اینجا، در بالای درختانی زندگی میکنند. برای میمونها، روند رشد به معنای حرکت از قسمت فقیرتر جنگل، جایی که درختان میوه کمی میدهند، به قسمت بهتری از جنگل است. برای انجام این کار، میمونها باید مسافتها را بپرند. به این معنی که سرمایه (فیزیکی، انسانی و نهادی) را برای تولید محصولات جدید به کار بگیرید. نظریه اقتصادی سنتی ساختار جنگل را نادیده میگیرد، با این فرض که همیشه درختی در دسترس است. با این حال، اگر جنگل همگن نباشد، مناطقی با رشد درختان متراکم وجود خواهد داشت که در آن میمون ها باید تلاش کمی برای رسیدن به درختان جدید انجام دهند، و مناطق پراکندهای که در آن پریدن به درخت جدید بسیار دشوار است. در واقع، اگر برخی از مناطق بسیار خالی از سکنه باشند، ممکن است میمونها اصلا نتوانند در جنگل حرکت کنند. بنابراین، ساختار جنگل و موقعیت میمون در آن، ظرفیت میمون را برای رشد دیکته میکند. از نظر اقتصادی، توپولوژی «فضای محصول» بر توانایی یک کشور برای شروع تولید کالاهای جدید تأثیر میگذارد. به این معنی که نشان میدهد تولید کدام کالای جدید با عوامل تولید موجود همخوانی بیشتری دارد.
توصیههای مدل پیچیدگی اقتصادی
شواهد تجربی ارائهشده توسط هاسمن و هیدالگو نشان میدهد که تمرکز بر بهبود شاخص پیچیدگی روش مطمئنی برای دستیابی به توسعه سریع اقتصادی است. سیاست پیشنهادی این مدل کاملا واضح است. دولتها باید محیطی بهوجود بیاورند که امکان متنوعسازی اقتصاد به سمت فعالیتهای پیچیدهتر وجود داشته باشد.
با توجه به مفهوم دانش ضمنی تولید و سایر مفاهیم مرتبط در این مدل میتوان نتیجه گرفت که هر کشور باید برای تولید محصولاتی برنامهریزی کند که در مجاورت کالاهای دارای مزیت آن کشور قرار دارد (کالاهایی که همین حالا صادر میشوند). این استدلال دو دلیل دارد: اول اینکه دسترسی به دانش تولید این کالاها سادهتر است؛ دوم اینکه تولید کالاهای نزدیک به کالاهای دارای مزیت باعث تقویت مزیتهای موجود آن کشور میشود. در این رویکرد با ایجاد خوشههای صنعتی هم بنگاهها میتوانند از صرفههای مجاورت مکانی بهره ببرند و هم سرریز فناوری از طریق پیوندهای افقی و عمودی موجب افزایش کیفیت کالاها و بهرهوری میشود.
با این حال واضح است که نمیتوان کالاها را به سادگی به دو دسته مزیتدار و فاقد مزیت تقسیم کرد؛ چراکه احتمالا مزیت برخی کالاها همیشگی نخواهد بود. ازاینرو در این چارچوب مزیت نسبی آشکارشده در دو دوره زمانی محاسبه میشود. با مقایسه این شاخص در این دو دوره کالاها به ۴ دسته تقسیم میشوند. ۱) محصولاتی که سهم بازار را به دست میآورند یا در حال گذار هستند. ۲) محصولات توسعهنیافته. ۳) محصولاتی که جایگاه خود را پیدا کردهاند. ۴) محصولاتی که در حال از دست دادن بازار هستند. ازاینرو مدل پیچیدگی دلالتهای مهمی را درخصوص الگوی تحول ساختاری و سبد صادراتی کشورها ارائه میدهد.
جمعبندی رویکرد پیچیدگی
درک شکاف فزاینده در درآمد سرانه کشورها یکی از معماهای ابدی اقتصاد توسعه است. شهود این است که ریشه این مساله به پیچیدگی برمیگردد، همانطور که توسط آدام اسمیت و تئوریهای رشد درونزای اخیر استدلال میشود؛ اما مطالعات تجربی بهدلیل عدم امکان اندازهگیری پیچیدگی نتوانستهاند در این ابعاد پیشرفت کنند. در عوض، مطالعات تجربی بر انباشت چند عامل بسیار تجمیعی تولید، مانند سرمایه فیزیکی و انسانی یا اقدامات نهادی عمومی مانند قانون تاکید داشتهاند. مدل پیچیدگی تکنیکی را ارائه میدهد که از دادههای اقتصادی موجود برای توسعه معیارهای پیچیدگی محصولات و کشورها استفاده میشود و نشان میدهد که ۱) این معیارها اطلاعاتی را درباره پیچیدگی مجموعه قابلیتهای موجود در یک کشور جمعآوری میکنند. ۲) بهشدت با درآمد سرانه همبستگی دارند. ۳) رشد آینده را پیشبینی میکنند. ۴) پیچیدگی صادرات آینده یک کشور را پیشبینی میکنند که نشان از یک بررسی تجربی قوی دارد که سطح توسعه در واقع با پیچیدگی اقتصاد آن کشور مرتبط است.
البته این روش بر فرآیندی که کشورها از طریق آن این تواناییها را جمع میکنند تاکید ندارد، بلکه روی ارزیابی و پیامدهای آن تمرکز دارد. با این حال، نتایج ارائهشده در اینجا نشان میدهد که تغییرات در ساختار تولیدی یک کشور را میتوان بهعنوان ترکیبی از دو فرآیند درک کرد. ۱) که توسط آن کشورها محصولات جدیدی را پیدا میکنند که ترکیبی از قابلیتهای هنوز کشف نشده است که از قبل داشتهاند. ۲) فرآیندی که کشورها قابلیتهای جدیدی را بهدست میآورند و برای تولید محصولات بیشتر با سایر قابلیتهای موجود ترکیب میکنند.
یک توضیح احتمالی برای ارتباط بین پیچیدگی اقتصادی و رشد این است که کشورهایی که درآمدی کمتر از سطح قابلیتهای خود دارند، هنوز نتوانستند تمام محصولاتی را که امکان تولیدشان با قابلیتهای موجود است، توسعه دهند.
میتوان انتظار داشت که چنین کشورهایی نسبت به کشورهایی که صرفا با کسب قابلیتهای جدید میتوانند رشد کنند، قادر هستند رشد سریعتری داشته باشند. این دیدگاه همچنین نشان میدهد که انگیزه جمعآوری قابلیتها، از جمله به تقاضای مورد انتظاری که قابلیتهای جدید با آن مواجه میشوند، بستگی دارد و این بستگی به این دارد که چگونه قابلیتهای جدید میتوانند قابلیتهای موجود را برای ایجاد محصولات جدید تکمیل کنند. این راه را برای تحقیقات بیشتر درباره پویایی محصول و انباشت قابلیت باز میکند.
ادبیات اقتصاد توسعه تمایل به نادیده گرفتن جستوجو برای قابلیتهای مشخص و الگوهای مکمل آنها دارد.
به این امید که معیارهای تجمعی سرمایه فیزیکی (مثلا با دلار اندازهگیریشده) یا سرمایه انسانی (مثلا اندازهگیریشده در سالهای تحصیل) راهنمایی کافی برای سیاستها ارائه کند. مدل پیچیدگی راهبردهای توسعهای را توجیه و توصیه میکند که به دنبال ارتقای محصولات (یا قابلیتها) بهعنوان راهی برای ایجاد انگیزه برای انباشت قابلیتها (یا توسعه محصولات جدید) است که خود میتواند توسعه مشترک محصولات و قابلیتهای جدید را تشویق کند. این رویکرد بازتاب ایدههایی است که آلبرت هیرشمن بیش از ۵۰سال پیش مطرح کرده است؛ مضاف بر اینکه ظرفیت تجزیه و تحلیل آنها در عمل را ممکن میکند.
نقد رویکرد پیچیدگی اقتصادی
ازآنجاکه این رویکرد مورد توجه بعضی از دستگاههای پژوهشی و سیاستگذاری در ایران هم قرار گرفته است، جا دارد تا نکاتی درخصوص کاستیهای این رویکرد بیان شود. رویکرد فضای محصول که با ترسیم مسیر «طبیعی» متنوعسازی صنعتی با نگاشت «فاصله» بین محصولات صادراتی یک کشور قرار است راهنمای علمی برای دنبال کردن رویکرد جریان اصلی به سیاست صنعتی (رودریک، هاسمن و لین) باشد دارای ایرادات مهم نظری است. اول از همه، این رویکرد فاصله بین محصولات را از طریق طبقهبندی تجارت بینالملل تعریف میکند که بر اساس ماهیت محصول نهایی و نه فناوریهای مورد استفاده در تولید آنها است.
این مساله میتواند به درک نسبتا گمراهکنندهای از روابط بین صنایع مختلف منجر شود. محصولات مشابه ممکن است با استفاده از فناوریهای بسیار متفاوت تولید شوند (بهعنوان مثال، صنایع غذایی از طیف گستردهای از فناوریها از جمله سردخانه، تخمیر و بستهبندی استفاده میکند)، درحالیکه برخی محصولات متفاوت با استفاده از فناوریهای مشابه تولید میشوند (بهعنوان مثال شرکتهای کشتیسازی سکوهای حفاری نفت نیز تولید میکنند). دوم، مشخص نیست که آیا متنوعسازی مرتبط که مورد نظر رویکرد فضای محصول است، لزوما بهتر یا آسانتر از متنوعسازی غیرمرتبط باشد. متنوعسازی اقتصادهای معجزهآسای شرق آسیا به حوزه مختلف غیرمرتبط و در عین حال مرتبط انجام گرفت و حتی بسیاری از شرکتهای کلاس جهانی آنها نتیجه متنوعسازی غیرمرتبط هستند.
سامسونگ قبل از ورود به عرصه الکترونیک، پارچه و شکر تولید میکرد. نوکیا نیز پیش از تولید وسایل الکترونیکی، چکمههای چوبی و لاستیکی تولید میکرد. سوم، با توجه به اتکا به ترسیم پسینی، رویکرد فضای محصول توجه ندارد که فضای محصول موجود «طبیعی» نبوده و تا حد زیادی محصول سیاستهای صنعتی گذشته کشورهای در حال توسعه است. چهارم، حتی اگر مسیرهای «طبیعی» پیشرفت بین محصولات مختلف وجود دارد، سیاست صنعتی همچنان با افزایش سرعت حرکت در این مسیرها یا جهش از بعضی مراحل برای کشورها مفید است.
علاوه بر همه این ایرادات نظری، انواع مشکلات «عملی» نیز وجود دارد که رویکردهای جریان اصلی به سیاست صنعتی به آنها توجه نمیکنند. بهعنوان مثال هاسمن و رودریک سلسلهمراتبی از سیاستها را بر اساس استدلال آثار جانبی اطلاعات خود پیشنهاد میدهند – تقدم «وامها و تضمینهای دولتی» بر «یارانه صادرات» و «حمایت تجاری»- اما این سلسلهمراتب با در نظر گرفتن هزینه اجرای سیاستها فرومیپاشد. اول از همه، تعرفهها از آسانترین مالیاتهای قابل جمعآوری هستند.
بنابراین برای درآمد مالیاتی کشورهای فقیرتر با تواناییهای اداری محدود حیاتی هستند. با توجه به اینکه برای دادن یارانه در وهله اول نیاز به درآمدهای مالیاتی است، دولت پیش از تخصیص یارانههای صادراتی تا حدی مجبور به استفاده از حمایت تعرفهای است. دوم، سیاستهای هدفمندتر (اعم از وامهای دولتی یا یارانههای مخصوص بنگاه) احتمالا به توانمندیهای اداری بالاتری نیاز دارد؛ هرچند لزوما اینچنین نیست. بنابراین حتی اگر یک ابزار سیاستی در تئوری بهتر از ابزار دیگر است، دولت ممکن است به علت نیازمندیهای کمتر اداری، ابزار ضعیفتر را انتخاب کند. در اینجا مساله حمایت از یک سیاست مشخص نیست، بلکه اشاره به این واقعیت است که پیش از تصمیمگیری درباره برتری انواع خاصی از سیاستها بر اساس مدلهای نظری، محدودیت مسائل اجرایی (بهعنوان مثال نیازمندی مالی و منابع انسانی، ملاحظات سیاسی) نیز باید مورد توجه قرار گیرد.