لیبرالیسم کلاسیک چیست؟

نویسنده: رالف ریکو

مترجم: سید امیرحسین میرابوطالبی

منبع: میزس

«لیبرالیسم کلاسیک» اصطلاحی است نشانگر طرز فکری که حامی مالکیت خصوصی، اقتصاد بازار بی‌قید و بند، حاکمیت قانون، تضمین رسمی آزادی ادیان و رسانه‌ها و دوستی بین ملل بر پایه تجارت آزاد است. تا حدود سال ۱۹۰۰ این ایدئولوژی به عنوان لیبرالیسم شناخته می‌شد؛ اما حالا حداقل در کشورهای انگلیسی زبان (ولی نه مثلا در فرانسه) طبقه‌بندی «کلاسیکی» ضروری به نظر می‌رسد، چرا که لیبرالیسم با مالکیت خصوصی و بازاری که طرفدار تساوی طلبی است تلفیق شده است. این نسخه از لیبرالیسم با نام‌های لیبرالیسم «اجتماعی» و لیبرالیسم «مدرن» و «جدید» هم شناخته می‌شود، البته اگر بتوانیم چنین نگارشی را همچنان لیبرالیسم بنامیم. در هر حال ما در اینجا از عبارت لیبرالیسم استفاده می‌کنیم تا گونه کلاسیکی آن را توضیح دهیم.

با اینکه بنای کلی ادعاهای لیبرالیسم دارای جامعیت است، اما در درجه اول باید لیبرالیسم را دکترین و جنبشی برآمده از فرهنگی متمایز و شرایطی خاص دانست. آن فرهنگ همان‌طور که لرداکتون مورخ انگلیسی هم به روشنی اشاره می‌کند همان «غرب» بود، یعنی اروپایی دارای ارتباط نزدیک با «اسقف رم». به عبارت دیگر، زادگاه لیبرالیسم جامعه انسانی خاصی بود که «معجزه اروپایی»(۱) را رقم زد. شرایط تاریخی هم نشانگر تقابل بین سازمان‌های آزاد و ارزش‌های باقی‌مانده از قرون وسطی از یک طرف و ادعاهی مطلق‌گرایانه قرن ۱۶ و ۱۷ از طرف دیگر بود.

درگیری هلندی‌ها در مقابل مطلق‌گرایی عده‌ای از اسپانیایی‌ها منجر به تشکیل قوانین و سیاست‌هایی شد که نمایانگر ویژگی‌های لیبرالی بود: حکومت قانون و تبعیت از حقوق مالکیت؛ آزادی عملی دینی؛ آزادی بیان قابل‌توجه و دولت مرکزی با قدرت شدیدا محدود. موفقیت حیرت‌آور تجربه هلندی باعث ایجاد «اثر نمایشی» در تفکرات اجتماعی اروپاییان و به تدریج عملکرد سیاسی آنان شد. در طول تاریخ لیبرالیسم، این تئوری همواره با توجه به مشاهدات عملی از آن تصفیه و همواره تلاش شده که با استفاده از تئوری‌های صحیح‌تر، روش‌های اتخاذ شده اصلاح شوند.

در مباحثه‌های انگلیسی‌ها در قرن هفدهم در رابطه با قانون، شماری از افراد و گروه‌ها بودند که ویژگی‌های قابل‌توجه لیبرالی را بروز دادند. اما در هر حال یکی از آنها به عنوان اولین حزب لیبرال مشخص در تاریخ اروپا برجسته شد: لولرها (Levellers). این جنبش رادیکالی از طبقه متوسط به رهبری جان لیبرن و ریچار‌آورتون خواستار آزادی تجارت، پایان انحصار دولتی، جدایی کلیسا و دولت، وجود نمایندگان مردمی و محدودیت‌های شدید حتی برای نفوذ پارلمانی بودند. تاکید آنها بر مالکیتی که با مالکیت هر فرد بر خودش آغاز می‌شود و همچنین خصومت آنها با قدرت دولتی نشان‌دهنده این بود که یکی دانستن آنها با دیگرها (۲) تنها به خاطر تبلیغات منفی مخالف آنها بوده است. با وجود شکستی که آنها در زمان خود متحمل شدند، اما در هر حال یک مدل نمونه‌ای از لیبرالیسم رادیکالی طبقه متوسط را به اجرا گذاشتند که از آن زمان به بعد به یکی از مشخصه‌های اصول سیاسی مردم انگلیسی زبان بدل شد. اواخر همین قرن جان لاک دکترین حقوق طبیعی زندگی، آزادی و دارایی را ارائه داد که در غالب ایدئولوژیReal Whigا(۳) قرن هجدهمی به نسل آمریکای بعد از انقلاب (۴) ارائه شد.

پس از آن آمریکا به نمونه‌ای از یک ملت لیبرال و بعد از انگلستان به سرمشقی از لیبرالیسم برای جهانیان تبدیل شد. همان طور که شاهدان اروپایی آن زمان متحیرانه ذکر کرده‌اند. آمریکا در طول قرن ۱۹ به کشوری تبدیل شد که دولت تقریبا در آن نقش خاصی نداشت. گروه‌هایی همچون جفرسونین‌ها، جکسونین‌ها و ابولیشنیست‌ها (۵) و در اواخر قرن نوزدهم ضد امپریالیست‌ها اندیشه‌های لیبرالی رادیکال را اظهار و اجرا کردند.

با اینکه در قرن بیستم هم همچنان شاخص‌ترین تئوری‌های لیبرالی در اروپا تولید می‌شد. اما قرن هجدهم را می‌توان از جنبه مقدار نظریه پردازی سرآمد دانست. نقاط برجسته این نظریه‌ها حاصل کار اندیشمندان روشنفکر اسکاتلندی (۶)، به خصوص دیوید هیوم، آدام اسمیت، آدام فرگوسن و دوگالد استوارت بود. آنها تجزیه و تحلیل‌هایی ارائه دادند که نشان از «وجود ساختارهای پیچیده اجتماعی بدون نیاز به فرض وجود یک قدرت هدایت‌کننده» داشت. تئوری اسکاتلندی «نظم خود‌به‌خودی» سهم تعیین‌کننده‌ای در تشکیل مدل «خود اتکایی» و «خود تعدیلی» جامعه مدنی داشت. مدلی که کارکرد دولت را تنها دفاع از حیطه حقوق فردی در صورت تجاوز دیگران به آن می‌دانست. به عنوان مثال، دوگالد استوارت در کتاب خود با نام «سرگذشت آدام اسمیت» (۱۸۱۱) چنین می‌گوید: «برای رسیدن به بالاترین میزان رفاه، از بدترین نوع وحشی‌گری (Barbarism) دولت لازم نیست کار شاقی انجام دهد. تنها برقراری آرامش، مالیات‌های ملایم و اجرای سطح متوسطی از عدالت کافی است. بقیه موارد با طی روند طبیعی خود فراهم خواهند شد.» تئوری فیزیوکراتی یعنی اقتصاد آزاد و این طرز تفکر که جهان بدون دخالت مسیر خود را طی خواهد کرد هم به برنامه‌های لیبرالی و هم به فلسفه اجتماعی در نظریه‌پردازی‌های خود می‌پرداخت. بعدها تئوری نظم خود به خود توسط اندیشمندان دیگر لیبرال به خصوص هربرت اسپنسر و کارل منگر در قرن ۱۹ و‌ هایک و مایکل پولانی در قرن بیستم بنا شد.

یکی از بحث‌های جدی که بین لیبرال‌هاو بروکین‌ها و به طور کلی دیگر محافظه‌کارانی که از جهات بسیاری به لیبرالیسم نزدیک بودند وجود داشت، به یکی از مفاهیم اساسی لیبرالی مربوط می‌شد. در حالی که لیبرال‌ها از بازار(شبکه تبادلات ارادی)به عنوان اصلی‌ترین وسیله ایجاد نهاد‌ها و استمرار کار آنها نام می‌بردند، محافظه‌کاران تاکید می‌کردند که یک سری مقدمات ناگزیر باید توسط دولت فراهم شود. مقدماتی از قبیل حفاظت از جان، آزادی، حق مالکیت افراد به خصوص حمایت دولتی از مذهب.

با ظهور انقلاب صنعتی تعارضات بیشتری بین لیبرالیسم و محافظه‌کاری به وجود آمد. نخبگان، نمایندگان و محافظه‌کاران به خصوص در بریتانیا، اصولا از اوضاع قبل از انقلاب صنعتی استفاده می‌کردند تا نمادهای لیبرالی رقبای طبقه متوسط و متجدد خود را هر چه بیشتر کمرنگ کنند. از نظر تاریخی روشن است که آنچه به عنوان انقلاب صنعتی شناخته می‌شود، در اصل عکس‌العمل اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها به روند انفجار جمعیت است. در این میان برخی از محافظه‌کاران از نحوه عملکرد بازار و ماده‌گرایی، بی‌روحی و هرج و مرجی که به نظر آنها از عملکرد بازار ناشی می‌شد، شروع به انتقاد کردند.

در عین حال، لیبرال‌ها محافظه‌کاری را همراه با رواج نظامی‌گری و سرمایه‌داری می‌دانستند و این خود به سرچشمه‌ای دیگر برای اختلافات بدل شد. در حالی که شاخه لیبرال‌های Whiggish مخالفتی با جنگ در راستای اهداف لیبرالی نداشتند و همچنین در حالی که جنگ‌های استقلال ملی یک استثنا به شمار می‌رفت، در حالت کلی، لیبرالیسم همراه با انگیزه‌های صلح‌جویانه همراه بود. نوع ایده‌آل لیبرالیسم ضد‌جنگ و ضد‌سرمایه‌داری توسط مکتب منچستر و رهبران آن ریچارد کبدن و جان برایت بنا نهاده شد. «کبدن» نشان داد که تدابیر و انگیزه‌های دولتی در نهایت منجر به بروز جنگ خواهد شد. علاجی که توسط منچستری‌ها پیشنهاد شد تجارت آزاد بین‌الملل بود. بر اساس همین ایده‌ها، فردریک بستیات تئوری برداشتی خود از دکترین لیبرالی را ارائه داد که توجه کل قاره اروپا و بعدها ایالات متحده را به خود جلب کرد.

طرفداران لیبرالیسم همواره ثابت قدم نبوده‌اند. به خصوص زمانی که آنها به دولت رو می‌آوردند تا اعتبارات شخصیشان را افزایش دهند. برای مثال در فرانسه، لیبرال‌ها از مدارس و نهادهای دولتی برای ترویج سکولاریسم در زیر سلطه Directoryا(۷) استفاده می‌کردند و به همین دلیل در جمهوری سوم (۸) از تصویب قوانین ضد دینی حمایت کردند و همچنین در آلمان بیسمارکی آنها در صف اول مخالفان کلیسای کاتولیک قرار داشتند (با اینکه آزادی ادیان جزو اصول اساسی‌شان بود). این اقدامات به نوعی می‌تواند خیانت به اصول و قواعد لیبرالیسم تلقی شود، آن‌هم از طرف کسانی که به عنوان وفادارترین و متعصب‌ترین افراد لیبرال شناخته می‌شدند.

مقدمات آشتی لیبرالیسم و محافظه‌کاری بعد از تجربه انقلاب فرانسه و ناپلئون به‌ دست آمد. تاثیر‌گذارترین فرد هم در این زمینه بنجامین کانستنت بود، کسی که می‌توان از او به عنوان نماد لیبرالیسم بالنده نام برد. او با توجه به خطر به وجود آمدن قدرت نامحدود دولتی، به دنبال جمع کردن هم پیمانان ایدئولوژیک به هر صورت ممکن بود. از اعتقادات مذهبی، علایق محلی و آداب و رسوم مردم به عنوان منشأ اتحاد در مقابل دولت استفاده شد. در نسل بعدی الکسیس دی تاکویل این رویکرد «کانستنتی» را به نحوی استادانه شکل داد به طوری که به عنوان حریفی درخور در مقابل تئوری در حال گسترش دولت دیوان سالار قد علم کرد.

مخاصمه و رویارویی لیبرال‌ها با محافظه‌کاران ضد دولتی در کشورهای انگلیسی زبان با تاکید بر نقش بنتام و رادیکال‌های فلسفی ذکر می‌شود. جی.اس.میل در کتاب «در خصوص آزادی» (۱۸۵۹) با فراتر رفتن از تقابل فرد با دولت و تعمیم آن به تقابل فرد با جامعه از جریان اصلی تفکر لیبرالی فاصله گرفت. در حالی که لیبرالیسم ویلهلم ون‌هامبلت و همین طور کانستنت ایجاد بدنه اجتماعی را نتیجه طبیعی رفتارهای فردی می‌دانستند و از محدودیت‌ها بر سر راه بزرگ شدن دولت استقبال می‌کردند، هدف «میل» بازداشتن افراد از رفتن به سمت سنت‌های نوظهور اجتماعی و هر گونه اقتدار‌گرایی بی‌قید و شرط بود.

لیبرالیسم کلاسیک بیشترین مخالفت را با دولت‌های سوسیالیستی داشت. برای مثال، لودویگ ون میزس اقتصاددان اتریشی- آمریکایی غیر‌ممکن بودن برنامه‌ریزی مرکزی عقلایی را اثبات کرده است. میزس با بیش از ۵۰ سال تلاش توانست فلسفه سوسیال لیبرالی را بعد از چند دهه کمرنگ شدن دوباره بازسازی کند و به عنوان سخنگوی مورد تایید ایدئولوژی لیبرال در قرن بیستم شناخته شد. در میان شاگردان فراوانی که میزس تربیت کرد یکی از برجسته‌ترین آنها مورای. ان. روتبارد بود که تئوری اقتصادی اتریشی را با دکترین حقوق طبیعی ترکیب کرد تا شکلی از آنارشیسم فردی یا «آنارشو کاپیتالیسم» (۹) را به وجود‌آورد. با گسترش جامعه مدنی به سمت محو دولت نظرات روتارد محدود‌کننده نظرات معتبر لیبرالیسمی شناخته شد.

لیبرالیسم کلاسیک اغلب با «لیبرالیسم نئوسوسیال» در تقابل بوده است. طرز فکری که در حدود سال ۱۹۰۰ از نوع کلاسیک جدا و گسترش یافت. لیبرالیسم سوسیال اساسا از اصول تئوری لیبرالی فاصله گرفت چرا که ظرفیت خودتعدیلی جامعه را رد کردند به طوری که در این طرز فکر از دولت انتظار می‌رود تا جای ممکن عدم تعادل‌های موجود در جامعه را اصلاح کند. پذیرش این بهانه که این دخالت دولت به منظور تامین آزادی‌های فردی است و تنها در مسائل جزئی اجرا می‌شود برای لیبرال‌های کلاسیک دشوار است، چرا که بسیاری از گونه‌های سوسیالیسم هم، همانند این ادعا را دارند. در حقیقت چه از نظر تئوری و چه عملی به سختی می‌توان لیبرالیسم سوسیال را از «سوسیالیسم تجدیدنظر‌خواه» تمییز داد. در هر حال لیبرالیسم کلاسیکی حداقل از زمان سیسموندی (۱۰) به صورت تمام و کمال وجود داشته و اجزا و عناصر آن را در آثار نویسنده‌های بزرگ لیبرال کلاسیکی همچون کندورست و توماس پین می‌توان یافت.

با انتهای پروژه تقابل کلاسیکی-سوسیالیستی، هم لیبرال‌های کلاسیک و هم محافظه‌کاران ضد‌دولتی احتمالا قبول دارند که این لیبرالیسم سوسیال است که به عنوان دشمن بزرگ جامعه مدنی قد علم کرده است. واجب‌ترین کار لیبرال‌های کلاسیک مواجهه و تقابل با جریان فعلی پیش برنده جهان است. جریانی که «مکالی» آن را «دولت بلعنده همه چیز» خوانده کابوسی که به همان اندازه که تن «برک» را می‌لرزاند «تاکویل»، «کانستنت» و «هربرت اسپنسر» را هم می‌لرزاند. حال که نزاع آنها کهنه و به فراموشی سپرده شده، شاید لیبرال‌ها و محافظه‌کاران ضد دولتی بتوانند بین خود بیشتر از آنچه گذشتگانشان فکرش را هم می‌کردند اشتراک پیدا کنند..

پاورقی مترجم

۱ - عبارتی که اولین بار توسط اریک جونز استفاده شد و شرایط گسترش کاپیتالیسم، بازار و پیشرفت سریع کشورهای اروپایی را نشان می‌دهد.

۲ - گروهی که خود را لولرهای واقعی می‌دانستند و تفکران سوسیالیستی-کمونیستی داشتند.

۳ - اقلیتی انگلیسی با تفکرات رادیکالی که در اواخر قرن ۱۷ در واکنش به افزایش قدرت و اختیارات دولت به وجود آمد و بعدها گسترش یافت.

۴ - اصطلاحی که نشان‌دهنده دوره‌ای در اواسط قرن هجدهم است که ایالات متحده از انگلستان استقلال یافت.

۵ - جنبشی در آمریکا و اروپا مخالف با برده‌داری و تجارت برده که در قرن نوزدهم فعالیت می‌کرد.

۶ - این اصطلاح مربوط به دوره‌ای از قرن ۱۸ است که اسکاتلند صاحب روشنفکران و دانشمندانی بیشتر از هر زمان دیگری در تاریخ بود.

۷ - دولت انقلابی فرانسه بین سال‌های ۱۷۹۵ تا ۱۷۹۹.

۸ - دولت فرانسوی بین سال‌های ۱۸۷۰ تا ۱۹۴۰ بعد از سقوط امپراتوری دوم فرانسه.

۹ - شکلی از آنارشیسم فردی و بازاری که در آن دولت حذف شده و همه نهادهایی مانند دادگاه‌ها و صنایع دفاعی و دیگر نهادهای امنیتی به جای تامین از مالیات‌های اجباری از سرمایه شخصی رقابت‌کننده‌ها در قالب سیستم بازار استفاده می‌شود.

۱۰ - فردی که بیشتر به دلیل مطالعاتش در مورد فرانسه و نظریات اقتصادی که در طول قرن نوزدهم ارائه می‌داد شناخته شده بود.