راهنماییهایی برای سرمایهگذاری؛ از زندگی یکی از موفقترین پیشگویان اقتصادی
نسیم نیکلاس طالب؛ پیشگوی رونق و رکود
مترجم: جعفر خیرخواهان
وقتی این مرد گفت اقتصاد جهان به سمت فاجعه پیش میرود، مورد تمسخر واقع شد، اما اینک معاملهگران بازار سهام، اقتصاددانان، حتیسازمان فضایی ناسا، برای شنیدن صحبتهای او هیاهو میکنند.
نوشته: برایان اپلیارد
مترجم: جعفر خیرخواهان
وقتی این مرد گفت اقتصاد جهان به سمت فاجعه پیش میرود، مورد تمسخر واقع شد، اما اینک معاملهگران بازار سهام، اقتصاددانان، حتیسازمان فضایی ناسا، برای شنیدن صحبتهای او هیاهو میکنند.
در یک کافه تریای شلوغ در ساحل بندر «نیوپورت» ایالت کالیفرنیا، نسیم نیکولاس طالب سرگرم خوردن سه نوع سالاد است و با دقت آنهایی را که محتوای کربوهیدراتهای بیشتری هستند به کناری میگذارد. او به من میگوید چگونه زندگی کنم. «تنها راهی که میتوانی به سرنوشت بگویی «گور پدرت» با گفتن این جمله است که سرنوشت هیچ تاثیری بر چگونه زندگیکردن من ندارد. پس اگر کسی خواست تو را بکشد مطمئن باش که صورت خود را اصلاح کردهای.»
بعد از ناهار همراه او به بازار «سرکوییت سیتی» رفتم تا دو ضبط صوت «المپیوس» بخرد یکی برای من و یکی برای خودش. طالب به ضبط صوت نیاز داشت تا سخنرانیهای خود را ضبط کند (او برای هر جلسه سخنرانی ۶۰،۰۰۰دلار دریافت میکند پس یک ضبط صوت ۱۰۰دلاری ارزشش را دارد.) آن ضبط دیگر برای من است، چون که ضبط صوت المپیوس من را با چای «ارل گری» خراب کرد و مرتب میگفت به شما بدهکارم. البته اهمیتی نداشت چون من همیشه دو ضبط صوت با خود دارم و در هر صورت صبح روز بعد یک جایگزین خریده بودم.
به عبارتی دقیقتر، این هزینه برای او هم مهم است و هم نیست. هر ساله او چندین هزاردلار بابت چنین پیشامدهایی مثل برگ جریمه خودرو یا ریختن چای کنار میگذارد و در پایان سال هر چقدر که باقی ماند را به امور خیریه میبخشد. پول از همان روز اول رفته شده به حساب میآید به طوری که زیانهای غیرمنتظره باعث ناراحتی نمیشود. اکنون من ۳ دستگاه ضبط صوت المپیوس دارم.
او چای را روی میز ریخت، در حالی که «بلک بری» خود را محکم نگه داشته بود. او هنگام خواندن ایمیلها، ناگهان برآشفته شد، چون کنسولگری هند در نیویورک گذرنامهاش را نگه داشته بود که برای پرواز به «برمودا» به آن نیاز داشت. آدمهایی را در نیویورک و به دلایلی در فرانسه بسیج کرده بود تا گذرنامهاش را بگیرند. قضیه مهم این است: گذرنامه گمشده و چای ریخته شده هر دو قوی سیاه بودند، پرندهای زشت و ناخوانده که همیشه در کمین نشسته است، دقیقا دور از چشم، هوشیاری تو را میرباید و برنامههایت را به هم میریزد. البته بعضی اوقات هم پرنده زیبایی است. به خاطر درهمریختگی برچسبهای قیمت در «سرکوییت سیتی»، ضبطصوتها ۲۰دلار ارزانتر برای ما تمام شدند. جهانی که ما زندگی میکنیم تصادفی، و ذاتا خارج از فهم ما است. او میگوید «ما هرگز قادر به کنترل امور تصادفی نخواهیم بود.»
توضیح اینکه قوهای سیاه، در استرالیا کشف شدند. تا پیش از آن، هر انسان معقولی، فرض میکرد این تئوری که تمام قوها سفید هستند غیرقابل انکار است، اما مشاهده فقط یک قوی سیاه آن تئوری را به هوا فرستاد. هر تئوری که درباره دنیای انسانی و درباره آینده داریم در معرض آسیبپذیری قوی سیاه، یعنی یک رویداد غیرمنتظره است. ما درون قایقهایی شکننده روی امواج متلاطم نااطمینانی پارو میزنیم. «دنیایی که در آن زندگی میکنیم بسیار متفاوتتر از دنیایی است که فکر میکنیم در آن زندگی میکنیم.»
در ماه مه سال ۲۰۰۷، کتاب «قوی سیاه: تاثیر پدیدههای کاملا نامتحمل» طالب منتشر شد. کتاب در بین بسیاری چیزهای دیگر، ادعا میکرد بیشتر اقتصاددانان و تقریبا تمامی بانکداران، دونشان انسانی رفتار کرده و بسیار خطرناک هستند. آنها در دنیایی خیالی زندگی میکنند که با مدلهای پیچیده ریاضی و سیستمهای پرطمطراق مدیریت ریسک، میتوان آینده را کنترل کرد. بانکداران و اقتصاددانان، به تحقیر طالب پرداخته و از دست وی عصبانی بودند. آنها میگفتند: طالب نمیفهمد. تنها چند ماه بعد بود که بحران فراگیر جهانی خشک شدن اعتبار ناشی از وامهای رهنی، هویدا شد. نظام بانکداری جهانی در آستانه فروپاشی تلوتلو میخورد. طالب تبرئه شده بود. «این بزرگترین نشانه حقانیت من بود. اما برای من این حادثه یک قوی سیاه نبود، بلکه یک قوی سفید بود. چون میدانستم این اتفاق خواهد افتاد و اینرا گفته بودم. این برای «بن برنانکه» (رییس بانک مرکزی آمریکا) یک قوی سیاه بود. من او را به عنوان راننده خودرو شخصی خودم هم استخدام نخواهم کرد. این آدمها خطرناک هستند. آنها در شان رشته خود نیستند.»
او در دسامبر ۲۰۰۷، در جمع بانکداران «سوسایتی جنرال»، دومین بانک بزرگ فرانسه سخنرانی کرد. به آنها گفت که روی کوهی از ریسکها نشستهاند، یک دسته قوی سیاه داریم. آنها حرف او را باور نکردند. شش هفته بعد، «ژروم کرویل» دلال پست فطرت و قوی سیاه، آنها را با زیان ۲/۷میلیارددلاری به زمین زد.
نتیجه اینکه امروز طالب تازهترین اندیشمند در جهان است. او برای کتاب جدید خود ۴ میلیوندلار پول پیش گرفته است. او سالانه ۳۰ سخنرانی برای بانکداران، اقتصاددانان، بازرگانان، حتی ناسا، اداره آتشنشانی ایالاتمتحده و اداره امنیت داخلی ایراد میکند. اما او به آنها نمیگوید چه کنند، چون او نمیداند. او فقط به آنها میگوید دنیا چگونه است و میگوید: «من پیشوا و مرشد نیستم. من صرفا مشکل را توضیح میدهم و میگویم شما از پس آن برمیآیید».
میتوان فهمید طالب غرق در تجربیات خود است. هر چیزی اهمیت دارد. او در نخستین جلسه با من، پرسید: «چرا به سبک کالیفرنیایی لباس نپوشیدهاید؟» همه چیز در ساحل «نیوپورت» کالیفرنیایی است. من یک ژاکت پوشیده بودم، هوا سرد بود. او شلوارک و یک پیراهن نخی پوشیده بود. لباسها اهمیت دارند، آنها علامت میفرستند. او در اعتماد کردن به هر کس که کراواتزده هشدار میدهد. «باید از خود بپرسید، چرا او کراوات زده است؟»
طالب قوانینی دارد. در کالیفرنیا دوچرخه کرایه میکند نه اتومبیل. او معمولا «بلک بری» را با خود حمل نمیکند. او از مزاحمتها متنفر است. او واقعا از هزینه تلفن متنفر است، اما لپتاپ خود را با خود به هر جا میبرد و مرتب از آن استفاده میکند تا نکات پیچیده را نشان دهد و به دنبال مرجعها است. او میگوید به همه ایمیلها پاسخ میدهد. برای اوهزاران ایمیل فرستاده میشود. ۶۰ ساعت در هفته کتاب میخواند، ولی هرگز روزنامه نمیخواند و تلویزیون نگاه نمیکند.
«اگر چیزی بحث روز باشد من در مورد آن میشنوم. من دوست دارم با مردم صحبت کنم. من آدم اجتماعی هستم. تلویزیون یک نوع اتلاف وقت است، آنچه ارزش دارد تماس و ارتباط انسانی است.»
اما بزرگترین قانون او این است: رژیم غذایی عجیب و تنبیهی و برنامه ورزش وی. سه ماه است که آنرا پیگرفته و حدود ۹ کیلو وزن کم کرده است. او پیگیر افکار «آرتور دی وانی» یک اقتصاددان از نوع قابل قبول است که به مشاور تناسب اندام تبدیل شده است. تئوری این است که ما بر اساس طبیعت و ذات تکامل یافته خود میخوریم و ورزش میکنیم. بشر اولیه کربوهیدرات نمیخورد، بنابر این آنها حذف میشوند. او منظم ورزش نمیکرد و با داشتن یک رییس مزاحم از استرسهای طولانی مدت رنج نمیبرد. ورزش باید نامنظم و شدید باشد. برخی اوقات طالب ۴ ساعت در باشگاه ورزشی میماند یا ۳۶۰ بار شنا میرود و بعد به مدت ۱۰ روز اصلا هیچ ورزشی نمیکند. دوی آهسته مفید نیست، دوی سرعت خوب است. او دوست دارد قبل از سفر طولانی با هواپیما، خود را کاملا درب و داغان کند. استرس هم باید نامنظم و شدید باشد. انسانهای نخستین روسای بدی نداشتند؛ اما بعضا خود را به دهان شیر میانداختند.
او همیشه گرسنه است. در هر دو ناهاری که با هم بودیم سفارش سه نوع سالاد میدهد و به من هم تعارف میکند. گفتوگوی ما از فلسفه متعالی و اقتصاد مادون چرخ میخورد و به سمت مواد رژیمی برمیگردد، مثل مانگو، بد است و سیب، خوب است به شرطی که از واریته قدیمی باشد. انواع جدید پرورشی آن حاوی شکر است. رژیم او کارآیی دارد. او به نظر بسیار تندرست و شاداب میآید. او کارتشناسایی قدیمی خود را بهمن نشان میدهد. در عکس، بسیار چاق و میانسال است. اما حالا او ۱۰ سال جوانتر از آن عکس به نظر میآید. «به این عکس نگاه کن. آن عکس ۷ سال پیش گرفته شده است. کربوهیدرات ممنوع!»
این مدیریت ریسک است، روبهرو شدن با آن جنبههایی از تصادفیبودن که میتوان کاری انجام داد. چند سال پیش به خاطر سرطان گلو تا پای مرگ پیش رفت. ابتدا تغییری در صدایش پیدا شد که به اشتباه تشخیص داده شد، تارهای صوتی او باید از زمان کار در تالار بورس صدمه دیده باشد. همچنین او ریسک بالای دیابت فامیلی نیز دارد. او متقاعد شده رژیم تمدن امروز بشر که پر از کربوهیدراتها و شکر است مشکل اصلی است. به نظر او، پزشکان بزرگواری که زمانی اعلام کردند کربوهیدراتهای ترکیبی برای سلامت شما خوب هستند، جانیانی هستند که باعث مرگ هزاران نفر شدهاند.
پس شما اکنون میخواهید بدانید این آقا کیست؟ او در سال ۱۹۶۰ در لبنان به دنیا آمد. هر چند که او بر روی این هر دو واقعیت زندگی خود شک و تردید میاندازد. سال تولد تقریبا همین سال است، او به خاطر سرقت هویت، دوست ندارد زمان تولدش را به ما بگوید و اعتقادی به شخصیت ملی ندارد. اما او یک هویت محلی دارد. او خود را یک شرقی مینامد، عضوی از تمدن مدیترانهای شرقی پیچیده نامفهوم. «تن و روح من مدیترانهای است.»
پیشینه نیاکان پدری و مادری او، باشکوه، مرفه و به لحاظ سیاسی برجسته بودند. آنها همچنین از مسیحیان ارتودوکس یونانی هستند. با کمال تعجب، این شکاک بزرگ، این غیرپیشوا که به هیچ چیز اعتقادی ندارد، هنوز یک مسیحی عامل به تکالیف دینی باقی مانده است. او به جنبش ملحدان آشوبطلب به رهبری ریچارد داوکینز به دیده تحقیر مینگرد.
چرا من به کلیسا میروم؟ این مثل آن است که از شما سوال کنم، چرا با آن خانم ازدواج کردید؟ شما دلیلتراشی میکنید. اما اینجا شاید فقط به خاطر عطر و بو باشد. من عاشق بوی شمع هستم. این موضوعی زیباشناختی است. او میگوید: اگر دین را رها کنید، مردم به باور ملیگرایی روی میآورند، که باعث کشته شدن بسیاری از مردم شده است. دین همچنین راه خوبی برای برخورد با نااطمینانیها است. فشار خون را پایین میآورد. او معتقد است مردم مذهبی ریسکهای مالی کمتری میپذیرند.
او از یک مدرسه فرانسوی فارغالتحصیل شده است. سه سنت به زندگی او شکل داده است ارتودوکس یونانی، کاتولیک فرانسوی و عرب. آنها ضمنا به او آموختند به فهم متعارف اعتقادی نداشته باشد. هر مسلکی، تاریخی متفاوت از مبارزات داشت، کاملا متفاوت. این باعث شد تا به مورخان بیاعتقاد شود، تقریبا به همان اندازه که به بانکدارها بیاعتماد است.
اما، او همچنین به نحو سرنوشتسازی، از همان اوان کودکی آموخت که بزرگترها برداشت حقهبازانهای از احتمالات دارند. در بحبوحه جنگ داخلی لبنان که از ترس بمبها و اسلحهها به زیرزمین پناه میبرد از بزرگترها مرتب میشنید که میگفتند جنگ به زودی پایان خواهد یافت. این بهزودی ۱۵ سال طول کشید. او نسبت به احتمالات حساس شد و بعد از اخذ مدرک مدیریت از مدرسه بازرگانی وارتون در دانشگاه پنسیلوانیا برای دریافت مدرک دکترای خود در دانشگاه پاریس، روی «احتمالات» تمرکز کرد.
برای غیرریاضیدانان، احتمالات، یک رشته پیچیده غیرقابل درک است. اما طالب با اثبات اینکه تمام ریاضیات احتمالات غلط است، آن را ساده کرد. اجازه دهید شما را با دو شخصیت ساختگی از کتاب طالب یکی متولد بروکلین آقای فات تونی و دیگری هم یک دانشگاهی به نام دکتر جان آشنا کنم. شما ۴۰ بار یک سکه را میاندازید و تمام دفعات خط میآید. شانس خط آمدن سکه در دفعه چهل و یکم چقدر است؟ دکتر جان به دانشآموزان ریاضی میباوراند که ۵۰/۵۰ است. فات تونی سرش را تکان میدهد و میگوید: شانس بیشتر از ۱درصد نیست. او میگوید: «شما یا بازیتان گرفته یا هالوی به تمام معنا هستید که میخواهید آن را ۵۰ درصد بخرید. یا آن سکه باید یک چیزش باشد.»
شانس اینکه یک سکه ۴۱ بار پشت سر هم خط بیاید بسیار ناچیز و بهاندازه عملا ناممکنبودن در این جهان است. این دیگر خیلی خیلی شبیه به آن است که بگوییم کسی تقلب کرده است. فات تونی میبرد. دکتر جان یک آدم ساده است. دکتر جان یک اقتصاددان یا بانکدار است که فکر میکند میتواند از طریق ریاضیات، ریسک را مدیریت کند. فات تونی فقط بر آنچه که در دنیای حقیقی اتفاق میافتد، تکیه دارد.
سال ۱۹۸۵ بود که طالب دریافت چگونه میتواند نقش فات تونی را در بازارها بازی کند. فرانسه، آلمان، ژاپن، انگلستان و آمریکا موافقتنامهای امضا کردند تا ارزشدلار را پایین بیاورند. آن زمان طالب در نقش معاملهگر آپشن (اختیار معامله) در یک بانک فرانسوی کار میکرد. او آپشنهایی را نگه داشت که تقریبا هیچ هزینهای برایش نداشت و روی کاهش دلار شرط بست. ناگهان این آپشنها ارزش عظیمی پیدا کردند. تمام فکر و ذکر او این شد که آپشنها را خریداری کند، او تشخیص داده بود وقتی بازارها رو به بالا میروند این بالا رفتنها با مقادیر اندک اتفاق میافتد، اما وقتی بازارها سقوط کنند معمولا از یک قوی سیاه آسیب میبینند و به نحو چشمگیر و پرسروصدایی سقوط خواهند کرد.
پاداش بزرگ در روز ۱۹ اکتبر ۱۹۸۷، یا دوشنبه سیاه، نصیب طالب شد. این بزرگترین سقوط بازار سهام در تاریخ مدرن بود. « نسبت به هر رویداد دیگری در تاریخ، آن تاثیر بسیاری بر افکار من گذاشت.» این یک قوی سیاه عظیم بود. هیچ کس انتظار آنرا نداشت، حتی طالب. اما نکته اینجا است که او آماده بود. او روی ستونی از آپشنهای دلار اروپایی بدون نیاز به هیچ پولی نشسته بود. بنابراین درحالی که دیگران در فکر خودکشی بودند، طالب روی سودهای ۳۵ تا ۴۰ ملیوندلاری نشسته بود. او حالا آنچه را که «پول گم و گور شده» میخواند، داشت پولی که به او اجازه میداد تا از کنار هر شغل دیگری بگذرد و به آرزوی بلند خود که نویسنده و فیلسوف شدن باشد، برسد.
او در والاستریت ماند تا اینکه از این کار دلزده شد و به شیکاگو رفت تا کارگزار بورس کالا شود، بازار پر سروصدای شفافی که از سوی شکاکترین مردم جهان، فات تونیها، اداره میشد. این را او کاملا میفهمید.
کتاب اول او، «اقدامات احتیاطی پویا، مدیریت آپشنهای معمولی و غیرعادی»، در سال ۱۹۹۷ به بازار آمد. او دیگر از کسوت یک معاملهگر محض، یا به گفته خودش «آدم کمی» (تحلیلگر کمیتها، کسی که از ریاضیات پیشرفته و آراسته برای تصمیمات سرمایهگذاری استفاده میکند) بیرون آمده بود، تا متفکری بشود که خودش میخواست باشد. او با استفاده از دریایی از اطلاعات وسیع که از بازارها به دست میآورد و ترکیبکردن آنها با درک موشکافانه معرفتشناختی، به مطالعه چگونه و چه میدانیم پرداخت، تا سنتزی یکه از دنیای مدرن شکل دهد.
در میانه این کارها بود که واضحترین اثبات حقانیت وی قبل از بحران مالی اخیر رسید. شرکت «مدیریت سرمایه بلندمدت» که یک صندوق بیمه سپردهگذاری بود در سال ۱۹۹۴ توسط افرادی که در بینشان «مایرون شولز» و «رابرت سی مرتون» برندگان مشترک جایزه نوبل ۱۹۹۷ در اقتصاد هم بودند، تاسیس شد. این بنگاه بالاترین درجه مقبولیت را داشت و پیچیدهترین تئوریهای آکادمیک مدیریت پرتفوی را مورد استفاده قرار داده بود. ولی در سال ۱۹۹۸ به شدت آسیب دید و چون بدهیهای معوقه به ارزش ۲۵/۱ تریلیوندلار داشت به دنبال خود نظام مالی را نیز به زیر کشید.
تئوری پرتفوی مدرن، قوی سیاه در آن سال که بحران مالی روسیه بود را به حساب نیاورده بود. طالب جایزه نوبل اقتصاد را یک بدنامی مینامد، که حمایتی خندهدار از بدترین نوع علم اقتصاد دکتر جانی میکند. فات تونی باید نوبل بگیرد، اما او خیلی باهوش است. «مردم به من میگویند اگر اقتصاددانان تا این حد نالایقند؛ چرا مردم به آنها گوش میدهند؟ من میگویم. آنها گوش نمیدهند، آنها فقط دارند به پرندگان یاد میدهند چگونه پرواز کنند.»
طالب صندوق بیمه سپردههای خود، به نام امپیریکا را ایجاد کرد که با هدف کمک به دیگر صندوقهای بیمه سپردهگذاری تاسیس شد تا ریسکهای خود را با استفاده از قالب پالایششده آپشنها مدیریت کنند- اینکه زیانهای کوچک در زمانهای آرامبودن بازارها تحمل شوند و در بازارهای پرآشوب سودی کلان ببرند. این قاعده خوب عمل کرد، اما پس از نخستین سال خوب، زمانی که بازار آرام شد بهتدریج ضعیفتر عملکردش ضعیف شد. او هنوز هم در بازار فعال است؛ اما عمدتا به صورت یک سرگرمی مثل «شطرنج».
سرانجام با دو کتاب، «خام شده با تصادفیبودن: نقش پنهان شانس در بازارها و در زندگی» و «قوی سیاه» و موجی از مقالات علمی، او خود را به یکی از غولهای اندیشه مدرن تبدیل کرد. البته هنوز هم بهدنبال آزار او هستند.
سال گذشته، نشریه انجمن آمار آمریکا، مقاله کاملی را در حمله به قوی سیاه اختصاص داد. اما من ناراحت نشدم. یک نقد بد، اما قابل اغماض در نیویورک تایمز منجر به چنان حمله بیرحمانه از طالب در وب سایت او www.Fooledbyrandomness.com شد که نقدکنندگان سرتاسر آمریکا از ترس خشم وی خود را کنار کشیدند. او کارش را بلد است و حق به جانببودن را حفظ میکند.
و آنچه او میداند خوب بهنظر نمیرسد. بحران وامهای کماعتبار به پایان نرسیده و میتوانست بدتر از این باشد. حتی اگر اقتصاد آمریکا از این بحران جان سالم به در ببرد، هنوز کوهی از ریسک و توهم برجای خواهد ماند. «آمریکا بزرگترین ریسک مالی است که شما میتوانید فکرش را بکنید.»
نخستین مشکل آمریکا این است که هم بانکها و هم دولت، از سوی اقتصاددانان دانشگاهی اداره میشوند که مدلهای فریبنده خود را دارند. انگلیس و اروپا دیدگاه بهتری دارند چون اقتصاددانان، مایلند بیشتر اهل عمل و هماهنگ با شرایط باشند تا اینکه از مدلها پیروی کنند. اما ما هنوز وابسته به نادانهای آمریکایی هستیم.
نکته اصلی این است که ما دنیایی ساختهایم که نمیتوانیم آنرا بفهمیم. جایی وجود داشت که او آنرا «ب ینابینستان» مینامد. این جایی بود که انسانهای اولیه زندگی میکردند. بیشتر حوادث در دامنه بسیار باریکی از احتمالات روی میداد، درون توزیع احتمال زنگی شکل که هنوز هم به دانشآموزان آمار درس داده میشود. ولی ما اصلا آنجا زندگی نمیکنیم. ما در «افراطستان» زندگی میکنیم، جاییکه قوهای سیاه بهسرعت زاد و ولد میکنند، جایی که برندهها میخواهند همه چیز را برای خود بردارند و بقیه هیچ سهمی نداشته باشند. آنجا «بیل گیتسها»، «استیو جابها» و بسیاری از نویسندگان نرمافزار را داریم که در یک گاراژ زندگی میکنند. آنجا «دومینگو» وهزاران خواننده اپرا هستند که در «استارباکس» کار میکنند. سیستمهای ما پیچیده، اما فوقالعاده کارآمد است. آنها ظرفیت اضافی ندارند، بنابراین قوی سیاه هر آن میتواند ظاهر شود. نظام بانکی بدتر از همه است.
«سیستمهای پیچیده اجازه کمکردن فعالیت را نمیدهند و همه از سیستم محافظت میکنند. نظام بانکی ذخیره مازاد ندارد. در یک محیط معمولی، بانکها هر روز ورشکست میشوند، اما در یک سیستم پیچیده میل به تجمع پیرامون واحدهای قدرتمند وجود دارد. همه بانکها یک بانک میشوند به طوری که همه با هم ورشکست میشوند.»
او با دلسردی اشاره میکند: بانکها از دو راه پول درمیآورند. یکی از راه بهرههایی که از حساب جاری ما میگیرند و دیگری بابت خدماتی که به ما ارائه میکنند. این پول بیدردسر و مطمئنی است. البته آنها ریسک هم میکنند، ریسکهای بزرگ، با دادن وامهای کلان، رهنها، ابزارهای مشتقه و هر گونه حقه و کلک عجیب و غریب دیگری که به ذهنشان بیاید. «بانکها هرگز یک سنت هم از این راه به دست نیاوردهاند حتی یک سنت. آنها با این کار برای مدتی سود میکنند، اما بعد همه چیز را در یک سقوط بزرگ از دست میدهند.»
بالاتر از آن، طالب ثابت میکند که تمرکزگرایی فزاینده اقتصادی، آسیبپذیری ما را در برابر فاجعههای طبیعی بالا میبرد. زلزله «کوبه» ژاپن در سال ۱۹۹۵ بهمراتب پر هزینهتر از زلزله توکیو در سال ۱۹۲۳ بود و مسیرهای بیشمار دیگری وجود دارند که ما دنیایی ساختهایم که با قوهای سیاه اداره میشود، برخی قوی خوب اما بسیاری قوهای بد هستند. پس ما در مقام افراد انسانی و کل جهان چه کار کنیم؟ در مورد جهان، طالب نمیداند. او هیچ پیشبینی نمیکند، او به افرادی که از این راه پول درمیآورند توهین میکند و به آنها میگوید بروند شغل دیگری برای خود پیدا کنند. برای مثال، تمام پیشبینیهای قیمت نفت همیشه غلط از کار درآمده است، هر چند که عدهای به این کار ادامه دهند. اما او میداند دنیا چگونه به پایان خواهد رسید.
«دولتها و سیاستگذاران، دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم را نمیفهمند، بنابراین اگر کسی هست که میخواهد این جهان را نابود کند، این بانک مرکزی انگلیس است که شرکت «نورترن راک» را نجات میدهد. بزرگترین خطر برای جامعه انسانی از سوی کارمندان دولتی است که در محیطهای این چنینی کار میکنند. آنها در تلاش برای کنترل محیط زیست بشر نمیفهمند که پیوند بین عمل و پیامدهای آن میتواند بسیار خطرناک باشد. کارکنان نظام دولتی میگویند لازم است پیشبینیهایی انجام دهند، اما مسوولیت ناپذیری کاملی است که مردم را مجبور کنید به شما متکی باشند بدون اینکه به آنها بگویید شما چقدر بیصلاحیت و
نالایق هستید.»
بانک «بیر استرنز»، که نورثرون راک از نوع آمریکایی است، نمونه دیگری از اثبات حقانیت طالب بود. او همیشه گفته است هر جا کار کنید و قرارداد ببندید آخرش به قرارداد با «جیپیمورگان» ختم میشود. این جی پی مورگان بود که بیر استرنز را با قیمت پایه ارزان خرید. بانکها باید خیلی شبیه رستورانهای نیویورک باشند. رستورانها میآیند و میروند، اما رستورانداری به بقای خود ادامه داده و رشد میکند و غذاها بهتر میشوند. بانکها ورشکست میشوند، اما بانکدارها با کاربرد مدلهای بیمصرفشان هنوز هم حقوقها و پاداشهای میلیونی میگیرند. رستورانها دست به هر کاری میزنند، آنها آزمایش و خطا میکنند و نتایج واقعی را در دنیای واقعی میبینند. طالب معتقد به خوداصلاحی است. این عنوان کتاب بعدی او است. آزمایش و خطا ما را از خودمان مصون نگه میدارد چون با این کار قوهای سیاه بیخطر را به چنگ میآوریم. به سه اختراع بزرگ عصر ما نگاه کنید: لیزر، کامپیوتر، و اینترنت. همه آنها در فرآیند تعمیر و اصلاح تولید شدند و هیچ یک از آنها به آنچه که قصد اولیه مخترعین بود ختم نشد. همه آنها قوی سیاه بودند. امید بزرگ برای دنیای ما این است که همانطور که با اشیا ورمیرویم، ظرفیت انتخاب بهترین بروندادها را داریم.
«ما توانایی تشخیص اشتباهات خود را بالاتر از حد میانگین داریم. این همان چیزی است که ما را نجات میدهد.» ما آیپاد را به واکمن ترجیح میدهیم. دانش پزشکی زمانی به صورت جهشی پیشرفت کرد که دلاکهای جراح دورهگرد جای نظریهپردازان بلندمرتبه را گرفتند. آنها صرفا با آنچه نتیجه میداد، همراه شدند بدون توجه به اینکه چرا نتیجه میدهد. حس ما از خوداصلاحی خوب بیایراد نیست، اما فقط کافی است تا از فاجعهای دوری کنیم که اکنون افراطیان ما را تهدید میکند.
او همچنین آرزو میکند ببینید که دیپلماتها از عارضه تشمع کبدی میمیرند. منظورش این است که آنها فقط میخورند و میآشامند و به میدان جنگ نمیروند. در جهان طالب، مهمانیها جزو چیزهای بسیار خوب برای او هستند.
راهبرد سرمایهگذاری خوب؛ یعنی گذاشتن ۹۰درصد از پولتان در امنترین اوراق بهادار موجود دولتی و ۱۰درصد باقیمانده را در تعداد زیادی کار پرریسک خرج کنید. با این کار از قوهای سیاه بد به دور میمانید و در معرض نوع خوب آن قرار میگیرید. کوچکترین سرمایهگذاری شما میتواند «محدب» شود؛ یعنی انفجاری بالا رود و شما را ثروتمند خواهد ساخت. شرکتهای فنآوری پیشرفته از بهترینها هستند. اگر به موقع و ابتدای شروع کار این شرکتها وارد شوید ریسک ضررکردن آنها پایین است و احتمال سودبردن از آنها خیلی زیاد میشود. بانکها بدترین هستند تماما ریسک ضررکردن دارند. وسوسه نشوید که در بازار سهام خرید و فروش کنید. «اگر مردم ریسکها را میدانستند هرگز سرمایهگذاری نمیکردند.»
دیدگاه طالب نسبت به جهان بسیار فراتر از آنی است که گفته شد. او میلی ندارد درباره موضوعاتی مثل چیستی بشر، علم اخلاق یا هر کدام از دغدغههای سنتی فلسفه سخن بگوید چون بهقول خودش در این مورد زیاد نخوانده است، اما وقتی تحت فشار قرار میگیرد مطلع و سرزنده به نظر میرسد!
«ما باید نگران چیزهایی باشیم که میتوانیم کاری در مورد آنها انجام دهیم. من نگران مردم هستم که آنجا حاضر نباشند و میخواهم آنها را هوشیارسازم. ما باید نسبت به دانایی بیاعتماد باشیم. دانایی برای ما بد است. به یک فرد شرطبند ۱۰ فقره اطلاعات در مورد مسابقه بدهید او اسبهای خود را انتخاب خواهد کرد. حال اگر ۵۰ مورد هم بدهید انتخابهای او بهتر نخواهد شد. اما او به طرز خطرناکی مطمئنتر خواهد شد.
ما باید نسبت به محیط زنده پیرامون خود احتیاطکار باشیم، گرمشدن کره زمین ممکن است اتفاق بیفتد یا نیفتد اما چرا سیاره را آلوده میکنیم؟ و با توجه به احتمالات، سنجیده عمل کنیم. اما مورد دوم حد خود را دارد. هیچکس حتی طالب، نمیتواند همیشه شکاک زندگی کند. «این یک هنر است و کار سختی است.» پس او نگران ردشدن از جاده نیست و در ورودی خانه خود را قفل نمیکند. «من نمیخواهم درباره خرت و پرتهای خانه گرفتار بدخیالی شوم.» اما همسر او در خانه را قفل میکند.
او به ارزشهای اشرافیت اعتقاد دارد، هر چند که بر نخبهگرایی پافشاری نمیکند: شکوه و وقار در ذهن و رفتار، شکرگزاری به هنگام فشارها، به همین دلیل است که باید قبل از این که سر به نیست شوید صورتتان را اصلاح کنید. او معتقد به شیوه مدیترانهای در صحبت کردن و گوش دادن است. توصیهای که به همه میکند این است: به مهمانیهای بسیاری بروید و گوش کنید، با قرار دادن خودتان در معرض قوی سیاه شاید چیزهایی یاد بگیرید. از وی پرسیدم به نظر وی فضائل برتر انسانی کدامند؟ او سرانجام اینها را به زبان آورد: بزرگواری (دشمنان خود را تنبیه کن اما از آنان کینه بهدل نگیر)؛ بخشندگی (انصاف همیشه کارآیی به همراه دارد)؛ جرات (آدمهای خیلی کمی از آن بهره دارند)؛ پایمردی (وررفتن و کندوکاوکردن تا که به خواستهتان برسید).
بیاییم انسان باشیم آنگونه که انسان هستیم. دیدگاه اسطورهای و عظمتآفرین از بشر را قبول نکنید و بهتر به نفع جامعه کار خواهید کرد.
بالاتر از همه، تصادفیبودن امور را بپذیرید. بپذیرید که جهان مبهم و به نحور اسرارآمیزی ناشناخته، و غیرقابل شناخت است. از اعماق این جهان است که قوی سیاه ظاهر میشود و میتواند ما را نابود کند یا آزاد سازد. همین الان آنها دارند ما را میکشند پس یادتان باشد صورت خود را اصلاح کنید. اما ما میتوانیم همچون یک خانه بهدوش راهمان را تنها و بیکس بپیماییم. این بهترین کاری است که میتوانیم بکنیم. به طالب گوش کنید، این سخنان یک شخصیت باستانی است، یکی از بزرگترین روشنفکران مدیترانهای، زمانی که او میگوید: «آرامش را با کنار آمدن با آنچه نمیدانید بدست آورید.» اوه، راستی مواظب آن کروبوهیدراتها هم باشید!
پیشنهادات طالب برای زندگی برتر
۱ - بدگمان بودن پرزحمت و پرهزینه است. بهتر است در مورد موضوعاتی که پیامدهای بزرگی دارند شکاک باشیم و در موارد کوچک و زیباشناختانه زندگی، ناقص، احمقانه و انسان بمانیم.
۲ - به مهمانیها بروید. شما حتی نمیتوانید فکرش را بکنید که چه چیزهایی ممکن است در پوشش خوشاقبالی پیدا کنید. اگر از حضور در امکان عمومی اذیت میشوید، همکارانتان را بفرستید.
۳ - فکر خوبی نیست از کسی که کراوات زده پیشبینی بخواهید. در صورت امکان شخصی که خود و دانش خود را خیلی جدی میگیرد دست بیندازید.
۴ - بهترینها را برای مراسم اعدام خود بپوشید و با وقار و متانت بایستید. آخرین نقطه کمکی شما در برابر رویدادهای تصادفی این است که چگونه عمل میکنید. اگر نمیتوانید پیامدها را کنترل کنید، دستکم میتوانید شکوه و وقار رفتار خود را کنترل کنید. این شما هستید که همیشه حرف آخر را خواهید زد.
۵ - سامانههای پیچیدهای که از زمانهای دور پیرامون ما بودهاند را به همنزنید. ما منطق آنها را نمیفهمیم. سیاره زمین را آلوده نکنید. بدون توجه به «شواهد» علمی، آن را همانطور که کشف کردیم باقی بگذاریم.
۶ - یاد بگیرید با غرور شکست بخورید. خیلی سریع و بیغل و غش این کار را بکنید. با تسلط و تبحر یافتن در اشتباهات، آزمایش و خطا را به حداکثر برسانید.
۷ - از بازندگان دوری کنید. اگر شنیدید کسی واژههای «غیرممکن»، «هرگز» و «بسیار سخت» را بیشتر اوقات استفاده میکند او را از شبکه اجتماعی خود اخراج کنید. هرگز برای پاسخ از «نه» استفاده نکنید. (برعکس بیشتر کلمه «بله» و «به احتمال زیاد» بکار ببرید).
۸ - روزنامهها را به خاطر خبر آنها نخوانید. (فقط برای شایعات، درددلهای خوانندگان و البته شرح حال نویسندگان). بهترین فیلترکننده برای دانستن اینکه آیا خبری اهمیت دارد یا خیر این است که آنرا در کافه تریا، رستوران... یا (دوباره) در مهمانی بشنوید.
۹ - سختکوشی در نهایت به شما یک استادی دانشگاه یا یک بیامو خواهد داد. برای اینکه جایزه بوکر یا نوبل یا جت خصوصی بهدست آورید نیازمند هم سختکوشی و هم شانس هستید.
۱۰ - پاسخ ایمیلهای افراد رده پایین را قبل از افراد ارشد رده بالا بدهید. افراد رده پایین فرصت و تمایل بیشتری در به یادآوردن کسانی دارند که به آنها بیاعتنایی کردهاند.
منبع: روزنامه تایمز
ارسال نظر