در معرفی کتاب زندگینامه ثروتمندترین مرد روی زمین
از نزدیک با «وارن بافت»
آیا «وارن بافت» معروف به کاهن اوماها با فلسفه عامهپسند و طرفداران سینه چاکش، درخور این زندگینامه ۹۶۰ صفحهای هست؟ ریچارد داونپورت در ضمیمه ادبی روزنامه تایمز به معرفی و نقد کتاب «گلوله برفی: وارن بافت و برنامه زندگی وی» نوشته آلیس شروادر میپردازد.
مترجمان: نیلوفر کرانیزاده و امید شکیبا
آیا «وارن بافت» معروف به کاهن اوماها با فلسفه عامهپسند و طرفداران سینه چاکش، درخور این زندگینامه ۹۶۰ صفحهای هست؟ ریچارد داونپورت در ضمیمه ادبی روزنامه تایمز به معرفی و نقد کتاب «گلوله برفی: وارن بافت و برنامه زندگی وی» نوشته آلیس شروادر میپردازد.
در نگاه اول این کتاب به نظر زیادی حجیم میرسد. بیش از ۹۰۰ صفحه در مورد مردی که پول را به قدری دوست داشت که هیچگونه توجه و علاقهای به مذهب، هنر، ادبیات، علم، سفر کردن، سیاست حزبی، محیط پیرامون خود و یا زندگی عالی از خود نشان نداد.
وارن بافت قبل از وقوع رکود جهانی (که در پی آن ثروت وی حدود ۵/۱۶میلیارد دلار کاهش یافت) با دارایی خالص ۳/۶۲میلیارد دلار که در مارس ۲۰۰۸ برآورد شده است، گفته میشد ثروتمندترین مرد روی زمین است.
اما او در خانهای در اوماها واقع در ایالت نبراسکا، که در سال ۱۹۵۸ در ازای ۳۱۵۰۰دلار خریداری کرد سکونت میکند و زندگی روزمره و تکراری خود را با خوردن همبرگر، چیپس و نوشیدن شربتی گیلاس سپری میکند؛ وضعیتی که اکثر مردم، ملالآور و غیرقابل تحمل میدانند.
اوایل کتاب «گلوله برفی» نیز به طرز خندهآوری مطالبی تکراری مملو از توصیفهای خستهکننده شامل جزئیاتی مربوط به استیک مرغی که او یک بار در کافه ویگوام واقع در واهو صرف کرده بود، بستنی فادج که برای پیتر جی درست کرده بود، صندلی چرمی قهوهای روشنی که در پرواز به آیداهو در هواپیما روی آن نشسته بود و جهت موی خود را که او قبل از ملاقات با مادر بیل گیتس شانه کرده بود، است.
با این همه، مجموعه جزئیاتی که آلیس شروادر در کتاب خود به آن پرداخته، سرزندگی وی، توصیف بیآلایش از مردم و مکانها که به نوشتههایش حالتی داستانگونه و روان بخشیده، کتاب را بسیار گیرا و جذاب نموده است.
این کتاب هم مانند رمان اخیر سینکلر لوئیس دارای سرزندگی است و خواننده با خواندن مطالبی در مورد شخصیتهای داستان مانند زبولن که جد بافت است، خدمتکاری به نام ایثل کرامپ و ورثهای به نام اوتا کالپ هابی، خود را در همان فضای افکار و عقاید محلی بابیت در رمان سینکلر حس میکند.
در واقع گفتوگوهای نغز و صمیمانه بافت و همکار تجاری کالیفرنیاییاش چارلی مانگر، شبیه به بوستریزم (گفتوگویی در تعریف و تمجید از خود) در کتاب سینکلر است با این تفاوت که لحن گفتوگوی آنها به جای قرن هجدهم متعلق به قرن بیست و یکم است.
بافت به «کاهن اوماها» شناخته شده است. هر ماه گروههای دانشجویی از دانشگاههای سراسر آمریکا، آسیا و آمریکای لاتین همچون زائران به شهر اوماها سفر میکنند. آنها میخواهند کسی به آنها بگوید که چگونه میتوان ثروتمند شد، معنای زندگی و راز ازدواج خوب چیست و ۱۰۱ نکته اخلاقی را در ۴ دقیقه بیاموزند.
بافت از آنها با سیبزمینی سرخ شده و استیک استخواندار به اندازه دستکش بیسبال، روی میز فورمیکای فرسوده مورد علاقهاش پذیرایی میکند و آنها در حالی که عکس خود را در کنار انسان اهل بصیرت ابرثروتمند و مردمیشان محکم در دست دارند، به خانه برمیگردند.
ملاقات سهامداران از شرکت او، برکشایر هاتاوی، سالانه ۲۰۰ هزار بازدیدکننده را به شهر میآورد. یک تاجر چینی به تازگی بیش از ۲میلیون دلار در یک حراج بابت امور خیریه پرداخت تا بتواند برای ناهار در رستورانی در نیویورک، افتخار همراهی با بافت را داشته باشد.
«یکی از نقطه ضعفهای جامعه آمریکایی» که سرمایهگذار میلیاردر دیگری به اسم جورج سوروس آن را نوشته، «تمجید بیش از حد از موفقیتی است که با معیارهای مالی سنجیده میشود و ارزشهای معنوی و درونی را نادیده میانگارد.» مکتب و افکار بافت روی این نقطه ضعف متمرکز میشود.
وارن بافت در سال ۱۹۳۰ متولد شد. پدر او از دلالان سهام در اوماها بود که در ۱۹۴۲ پس از اینکه به رایدهندگان قول خریدن بلیت یک طرفه برای افراد غیرعادی، خودپسند و مغرور، جاسوس، خوابگرد و فخرفروش به خارج از واشینگتن را داد، به عنوان نماینده جمهوریخواهان انتخاب شد. مادر او که از خانوادهای با سابقه جنون و دیوانگی بود، فرزندان خود را در معرض آزار و اذیت زبانی و بیرحمیهای روانی قرار میداد. هنگامی که بافت پسر بچه بود، دادههای گوناگون را جمعآوری میکرد، اعداد را میشمرد و آنها را به خاطر میسپرد، کاستیها را تشخیص میداد، ساعتها به تماشای رفت و آمد ماشینها مینشست و تکرار حروف و شماره پلاک ماشینهای در حال گذر را محاسبه میکرد. صدها عدد سر بطری کوکا کولا و نوشابه گیاهی را جمعآوری و تلمبار کرده بود و بعد از ظهر خود را به شمارش و دسته بندی آنها میگذراند. بسیار اهل رقابت بود اما در ظاهر کمرو و خجالتی مینمود. او شیفته پول بود، در شش سالگی با دست فروشی آدامس در خیابانها شروع کرد و در ۱۹۴۰ از پدرش خواست او را به تماشای بازار بورس نیویورک ببرد؛ جایی که معروفترین مرد والاستریت به مدت نیم ساعت برای کودکان ۱۰ سالهای که متفاوت از همسالان خود بودند، سخنرانی میکرد. بافت اولین پایههای سرنوشت خود را بسیار دقیق و با حساب و کتاب پیریزی نمود و اولین برگه پرداخت مالیات بر درآمد خود را بعد از کسر ساعت مچی و دوچرخهاش به عنوان هزینه تجارت، در سن ۱۴ سالگی پر کرد.
در نوجوانی یک افسر چهارستاره بود که از روی عادت دله دزدی میکرد اما هنگام بلوغ و مردانگی تبدیل به یک دلال سهام با سرمایه شخصی خود شد. او در سال ۱۹۶۲ به یک میلیونر تبدیل شد. در ۱۹۶۶ کنترل و مدیریت شرکت برکشایر را به عهده گرفت و از آن به بعد اقبال او روز به روز فزونی یافت. نویسنده کتاب، او را در بخشی از کمپانی برکشایر نشان میدهد که دچار کمبود کارکنان است، در حال اضافهکاری و خواندن گزارشهای روزانهای حاوی اطلاعاتی در خصوص تعداد بیمه نامه خودرو، GEICO (شرکت بیمه کارکنان دولت) که در هفته پیش فروخته شده و چه تعداد خسارت بیمه پرداخت شده است، مقدار شیرینیهای کارخانه See که در روز گذشته به فروش رفته، تعداد لباسهای نگهبانان زندان که سفارش داده شده، تعداد سهام سازمانی هواپیمای جت که توسط شرکت Netjets در اروپا و ایالات متحده به فروش رفته و آمار مربوط به هزینهها و فروش تمامی سایبانهای مخصوص استراحت، شارژر باتری، کیلو وات برق مصرفی در ساعت، متراکمکننده هوا (کمپرسور)، حلقههای نامزدی، ماشینهای باری اجاره داده شده، دانشنامهها، دورههای آموزش خلبانی، مبله کردن خانهها، تجهیزات مربوط به احیای قلبی ریوی، طویله خوک، وامهای خرید قایق، فهرست داراییهای غیرمنقول (مستغلات)، بستنی ساندی، چرخ چاه، متر مکعب گاز مصرفی، پمپ چاه، جارو برقی، تبلیغات روزنامه، جعبههای تخم مرغ، چاقوها، اثاثیه اجارهای، کفش پرستار، تجهیزات برقی به دفتر او سرازیر میشد، تصویر میکند و جالب اینجا است که او اغلب این اطلاعات را از حفظ میدانست.
صدها صفحه از کتاب گلوله برفی در مورد استراتژیهای سرمایهگذاری و کسب سود بافت در طول نیم قرن توضیح میدهد.
این فصل از کتاب منبعی بسیار غنی برای تاریخ نویسان کسب و کار و تجارت است و فروش فوقالعاده کتاب حاکی از این است که بسیاری از خوانندگان مشتاق در جستوجوی پندها و آموختن مهارتهای جادویی بافت این بخش را مطالعه میکنند. بافت همیشه به حفظ یک حاشیه ایمنی، پرهیز از ورود به کسب و کارهایی که نیاز به تکنولوژی بالا دارند و میل به سرمایهگذاری روی عناوین تجاری مانند کوکا کولا یا واشینگتن پست که دارای قدمت و قدرت تجاری پایدار میباشند اعتقاد داشته است. مسائل مربوط به منافع تجاری بافت، سرمایهگذاریهای کوتاه مدت و بلندمدت او در طول سالهای۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰، توزیع داراییهای او در اواسط کار حرفهای وی و روشی که در نتیجه آن سود زیادی از سرمایهگذاری در بیمه به دست میآورد در حجم اطلاعاتی که شروادر در کتاب خود آورده پوشیده از ابهام است.
کتاب گلوله برفی با هشدار دقیق بافت در سال ۱۹۹۹ در مورد رونق کاذب دات کام (تجارت اینترنتی) که همان موقع والاستریت در مورد آن اظهار ناراحتی کرده بود شروع میشود. او با حیلهگریها و تردستیهای حسابداری که در پس معاملات سهام نهفته بود (مثلا استیو جابز در سال ۲۰۰۰ از شرکت اپل ۸۷۲میلیون دلار دریافت کرد) و او آن را پاداش پست مینامید و نیز افشا سازی و سهل انگاری که در طول این مدت به زور مورد دفاع واقع میشدند مخالفت میکرد. در سال ۲۰۰۲ زمانی که در جلسه سهامداران، چارلی مانگر انگیزه ترفندهای حسابداری را در مبالغه سود حاصل از ابزارهای مشتقه رسوا نمود و عنوان کرد: «این که بگوییم مشتقات حاصل از ترفندهای حسابداری در آمریکا مثل گنداب است توهین به فاضلاب میباشد»، بافت آشکارا به این ابزار مشتقه توهین کرده و آنها را سم زهرآگین و بمب ساعتی نامید. (بافت و مانگر معادل آمریکایی لرد هنسون و وایت در انگلستان هستند، اما در کتاب گلوله برفی عمق رابطه بین آنها مبهم است.) بافت برنامههای مالیاتی دولت بوش را «رفاه بیشتر برای ثروتمندان» میداند و به این ترتیب به نامزدی باراک اوباما برای ریاست جمهوری رضایت داد. بعضی خوانندگان این کتاب به خاطر مهر و صمیمیتی که در نهایت نسبت به این میلیاردر ساده و میانهرو احساس میکنند، متعجب میشوند.
اما جایگاه کاهن اوماها در فرهنگ آمریکایی، سوالهای زیادی درباره نقش روشنفکران در آمریکا ایجاد میکند.
این که چرا جامعهای با داشتن ثروتمندترین و مورد احترامترین دانشگاهها در جهان، اغلب اوقات نادانی و جهل را مورد تمجید قرار داده و به حماقت پاداش میدهد؟ چگونه مردهای عصبانی همچون راش لیمباف و سین هانیتی، خشم خود را بهگونهای کنترل میکنند که افکار آنها برای میلیونها شنوندهای که به آنها گوش میدهند هوشمندانه و قابل قبول به نظر برسد؟ آیا ناراحتکننده نیست وقتی فرهیختگانی مانند آلن درشویتز افکار هوشمندانه و مفید خود را تحت تاثیر رفتار خشونتآمیز قرار می دهند؟ و آیا تحقیرآمیز نیست وقتی مردی مانند بافت، کسی که در حرفه تخصصی خود یعنی تجزیه و تحلیل بازارها فوقالعاده و بسیار موثر میباشد، مردی هوشیار که در مورد تجارت بیپرده سخن میگوید، تنها به خاطر فلسفه کلی احساساتی در مورد زندگی به عنوان یک مرد با فراست مورد احترام قرار گیرد؟ (از نظر او هدف از زندگی، که به شدت به آن معتقد است، «مقبول واقع شدن هرچه بیشتر در میان گروهی است که تایید آنها برای شما مهم میباشد.»)
اوقات فراغت بافت در زمان کودکی به حفظ کردن کتاب دیل کارنگی در مورد آیین دوستیابی و تاثیرگذاری بر مردم میگذشت و شخصیت او به عنوان یک پیشرو برگرفته از تبعیت همیشگی او از افکار کارنگی برای جلوگیری از منازعه یا بیحرمتی است. داستان ناراحتکنندهای در دل گلوله برفی درباره نابودی یک پروژه بسیار سخاوتمندانه نهفته است.
بدین صورت که سهامداران برکشایر میتوانستند پولی را به خیریههای مورد نظر خود به عنوان حقالسکوت به تندروهای مسیحیت اختصاص دهند «حتی اگر فقط یک دلار به سازمانهایی که جهت کمک به والدینی که دارای فرزند نمیشوند یا میخواهند کودکی را به فرزندی قبول کنند و ۱میلیارد دلار به سازمانهای مخالف سقط جنین بخشیده میشد، هدیه قبلی به هر حال شرکت برکشایر را در فهرست تحریم قرار میداد و سازماندهندگان تحریم به بافت گفته بودند.
او به شدت در برابر تهدیدهای آنها عکسالعمل نشان میداد و به مقابله با آنها میپرداخت، با اینکه تمام تجربهها و مهارتهای کاری وی خلاف این مطلب را توصیه میکرد.
همچنین بافت و زندگینامه نویس او «بنیادگرایی بازار» آمریکا در دوران ریاست بانک مرکزی گرینسپن را مورد انتقاد قرار میدهند، اما به قیمت نادیده گرفتن قدرتهای پشتپردهای که جورج سوروس آن را «ملیگرایی مذهبی» آمریکای بوش لقب داده است: بنیادگرایی مذهبی و استراتژیهای نومحافظه کارانه برای سوق دادن آمریکا به سمت تنها ابرقدرت غیرقابل بازخواست جهان میباشد.
با این حال همانگونه که سوروس بیان میکند، رسیدن آمریکا به درجه ابرقدرتی که به وسیله پروژهای با عنوان آمریکای قرن جدید شناخته میشود و در واقع به وجود آمدن و پیشروی دکترین بوش را میسر میسازد، از افکار فاسد و گمراهکنندهای که منجر به رشد سریع بازار سهام شد جدا نبود.
در کتاب گلوله برفی هیچ اشارهای به حمله آمریکا به سرزمین عراق یا شخص دونالد رامسفلد نشده است، تنها سه نکته اجمالی در مورد جورج بوش و غرور ناشی از هشت سال ریاستجمهوری وی و در مورد دیک چنی نیز تنها به شرکت کردن او در یک مراسم تدفیناشاره نموده است.
آلیس شروادر نویسندهای رک و منصف است و کتاب او نمونهای از تاریخ «راه و روش آمریکایی» است، اما آدمها و ایدههایی که در داستان روایی خود اشارهای به آنها نکرده است بسیار مهمتر از توصیف او از کافه ویگوام در واهو میباشند.
ارسال نظر