به بهانه درگذشت خداداد فرمانفرماییان، رئیس اسبق بانک مرکزی
بانک مرکزی؛ دیروز، امروز، فردا
گروه تاریخ و اقتصاد: خداداد فرمانفرماییان (زاده ۱۳۰۷-درگذشته ۲۵ آذرماه ۱۳۹۴) اقتصاددان و رئیس پیشین بانک مرکزی و سازمان برنامه و بودجه ایران بود. وی همچنین سابقه عضویت در شورای عالی پول و اعتبار، شورای عالی اقتصاد و ریاست هیات مدیره بانک صنایع را در کارنامه داشت. فرمانفرماییان در زمان مسوولیت، نقش مهمی در ایجاد و بهبود ساختار برنامهریزی و مفهوم آن در ایران داشت. فرمانفرماییان که در خانوادهای معروف به دنیا آمده بود در سال ۱۹۴۷ به آمریکا رفت و در شهر گریلی، کلرادو و در دانشکده علوم تربیتی کلرادو مشغول به تحصیل شد.
گروه تاریخ و اقتصاد: خداداد فرمانفرماییان (زاده ۱۳۰۷-درگذشته 25 آذرماه ۱۳۹۴) اقتصاددان و رئیس پیشین بانک مرکزی و سازمان برنامه و بودجه ایران بود. وی همچنین سابقه عضویت در شورای عالی پول و اعتبار، شورای عالی اقتصاد و ریاست هیات مدیره بانک صنایع را در کارنامه داشت. فرمانفرماییان در زمان مسوولیت، نقش مهمی در ایجاد و بهبود ساختار برنامهریزی و مفهوم آن در ایران داشت. فرمانفرماییان که در خانوادهای معروف به دنیا آمده بود در سال ۱۹۴۷ به آمریکا رفت و در شهر گریلی، کلرادو و در دانشکده علوم تربیتی کلرادو مشغول به تحصیل شد. او به دانشگاه استنفورد رفت و توانست مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشدش را اخذ کند و دخترش تانیا نیز در همین شهر متولد شد.
پس از تمام شدن دروس دوره دکترا در دانشگاه کلرادو، برای تدریس به دانشگاه براون رفت و دو سال در آنجا درس داد. در پاییز ۱۹۵۷ و پس از آنکه مدتی را بهعنوان پژوهشگر با دانشگاه هاروارد همکاری کرد، بهعنوان استاد در دانشگاه پرینستون مشغول به تدریس شد.در سال ۱۹۵۶ میلادی وقتی از هاروارد فارغالتحصیل شد به دعوت دانشگاه پرینستون کسوت استادی را پذیرفت. هنوز چند ماهی نگذشته بود که ابتهاج از او خواست که به ایران بازگردد. فرمانفرماییان پذیرفت و به سفارش ادوارد میسون استاد اقتصاد و رئیس مرکز لتاور آمریکا، کنتهانسن - رئیس آمریکایی طرح مارشال در اتریش - را نیز با خود در تهران همراه کرد و خود ریاست دفتر اقتصادی سازمان برنامه را بر عهده گرفت. آنچه میخوانید بخشی از گفتوگو با فرمانفرماییان درباره شکلگیری بانک مرکزی است.
در مستندات اقتصادی نوشتهاند همان اندازه که ابتهاج بنیادگذار سازمان برنامه بود، از مهدی سمیعی نیز بهعنوان پایهگذار بانک مرکزی در ایران یاد میشود. این مطلب تا چه اندازه درست است؟
این مقایسهها بسیار دشوار است. ابتهاج، فرانسوا کراکو را به سازمان برنامه آورد. کراکو یک کارشناس بلژیکی بود که اولین اساسنامه بانک مرکزی و لزوم ایجاد بانک مرکزی را تهیه کرد که بعد از آن به فارسی ترجمه شد. مهدی سمیعی سابقه بانکی پرباری داشت، ابتدا رئیس بانک ملی و سپس رئیس مشترک بانک توسعه صنعتی و معدنی بود. بیشک مهدی سمیعی نقش اساسی در شکلگیری بانک مرکزی داشت اما نه مانند نقشی که ابتهاج در سازمان برنامه ایفا کرد. من تصور میکنم نقش او به اندازه ابتهاج نبود. این مقایسهها بسیار دشوار است. نمیتوان گفت نقش کدامیک کمتر و کدامیک بیشتر بود. اما شکی نیست که سمیعی نقش و کمکی بزرگ در ایجاد بانک مرکزی داشت.
در همان زمان فرانسوا کراکو حضور داشت و سمیعی نیز با وی دوست بود و به شدت با هم مرتبط بودند. من زمانی که در دفتر اقتصادی سازمان برنامه بودم کراکو این کارها را انجام میداد، من بهخاطر ندارم که با کراکو در مورد این موضوع صحبت کرده باشم. به هیچ عنوان اینطور نبود. اما کراکو بسیار به سراغ سمیعی میرفت. چون او سابقه بسیار زیادی در بانک ملی داشت که آن زمان حکم بانک مرکزی را داشت. کراکو میخواست اطلاعات مربوط به بانک مرکزی را داشته باشد و تنها کسی که به این اطلاعات دسترسی داشت و همزبان او بود، سمیعی بود. مهدی سمیعی زبان انگلیسی و فرانسه را به خوبی صحبت میکرد. کراکو و مهدی سمیعی جلسات بسیاری در این زمینه باهم داشتند اما من در این جلسات نبودم تا قضاوت کنم.
در یکی از سایتهای معتبر اقتصادی، در مورد بانک مرکزی ایران نوشته شده «نهادی در عصر پهلوی دوم که عاری از فساد، نسبتا مستقل و به نحوی کارآمد بود.» این سایت نماد چنین خصیصههایی را منتسب به مهدی سمیعی میدانست.
این کمی مبالغهآمیز است. ابتهاج در دوران تاسیس بانک مرکزی در بانک ملی بود. فراموش نکنیم که روسای نخست بانک مرکزی ابتدا ابراهیم کاشانی و سپس علیاصغر پورهمایون بودند. زمانی که پورهمایون به سازمان برنامه میآمد و روی مباحث پولی بحث و جدل داشت مهدی سمیعی اصلا نقشی نداشت.
گفته شده که شما هم در این جلسات حضور داشتید؟
بله، من به اصرار ابتهاج از روز نخست عضو شورای بانک مرکزی بودم. پیش از پورهمایون، آقای کاشانی بودند که اصرار داشتند من قائممقام ایشان باشم که من همیشه دکتر رضا مقدم را به خودم ارجح میدانستم. دکتر مقدم معاون حسنعلی منصور در وزارت بازرگانی بود. پیش از آن مقدم معاون من بود. سپس به وزارت بازرگانی رفته و معاون حسنعلی منصور شد و پس از آن به بانک مرکزی رفت و قائممقام کاشانی شد. مقدم به مراتب بهتر از من بود. مقدم دانش مالی و بانکی داشت. او درس علوم اقتصادی و بانکی خوانده بود و مدتها در صندوق بینالمللی پول کار میکرد و بسیار در این مسائل تبحر داشت. در نتیجه من در دفتر اقتصادی ماندم و سپس در زمان صفی اصفیا معاون سازمان برنامه شدم. اما مهدی سمیعی در آن دوره رئیس بانک توسعه صنعتی معدنی بود که تازه تاسیس شده بود و بانک مرکزی به آن پول تزریق کرده بود. البته از یاد نبرید هنگامی که فردی چنین جایگاهی دارد در تمام شوراهای اقتصادی، گروههای وابسته به بانک مرکزی و سازمان برنامه نیز حضور دارد. من مهدی سمیعی را ابتدا اینگونه شناختم.سمیعی از سوی بانک توسعه صنعتی و معدنی برای دریافت اعتبارات به سازمان برنامه میآمد. من از آنجا با او بیشتر آشنا شدم و به او اعتقاد پیدا کردم. او با ما بر سر احتیاجات مالی و پولی بانک توسعه صنعتی و معدنی بحث میکرد.
آقای فرمانفرما بسیاری مثل شما معتقدند که مهدی سمیعی دستپرورده مکتب ابتهاج بود. اما همه میدانیم که مشرب و خلقیات این دو خیلی با هم متفاوت بود. مهدی سمیعی بیشتر با تواضع و شکستهنفسی مواضع خود را مطرح میکرد حال آنکه رفتار ابتهاج مقتدرانه و قاطعانه بود.
اتفاقا آقای سمیعی نهچندان شکستهنفسی میکرد و نه بیخودی ژست میگرفت، خیلی سرراست و صادق بود و در نهایت آرامش حرف خود را میزد و این گونه کسی تصور نمیکرد که او مدعی چیزی شده است. هیچگاه دیگران را از حرفهای خود نمیترساند که باید چنین باشد یا نباشد، در حرفهای خود پافشاری نداشت. تنها استدلال میکرد. با همه زیردستان، همکاران و بالاتر از خود به همین شکل رفتار میکرد.
سمیعی با شاه هم ارتباط نزدیکی داشت. کیفیت این روابط چگونه بود؟
او، خوشکیش و صفی اصفیا را معمولا شاه منصوب میکرد. گاهی اوقات حرفهایی از زبان شاه درباره این دو یا برعکس گفته میشود که او خیلی به اینها اعتقاد داشت.همیشه بسیاری میگویند که ما مسائل بسیاری را به شاه گفتیم چون همه ما شاه را دیده بودیم و رفت و آمد داشتیم، اما اینکه چه موضوعی و چطور به شاه گفته میشد خیلی مهم بود و دوم اینکه در چه وضعی با شاه گفتوگو کند. به این موارد باید توجه کرد که در چه کانتکس و متنی این حرفها زده شد. شک ندارم که سمیعی نسبت به جایگاه خود از خودگذشتگی داشت. خوشکیش نیز احترام فوقالعادهای برای سمیعی قائل بود. مخصوصا زمانی که رئیس بانک ملی بود و سمیعی نیز رئیس بانک مرکزی بود. هر دو نفر احترام بسیاری برای یکدیگر قائل بودند و همدیگر را دوست داشتند. خوشکیش حرفهای سمیعی را اطاعت میکرد. همانطور هم مهدی سمیعی بسیار با آرامش صحبت میکرد و تمام جنبههای موضوع را مدنظر داشت و اگر با وی مخالف بودید پس از مدتی همراه میشدید.او هرگز دستور نمیداد بلکه استدلال میکرد و با استدلال و برهان شما را همراه خود میکرد. سمیعی در برابر شاه مسلما مودب و با آرامش همیشگی رفتار میکرد. او آرامآرام بدون اینکه شاه را ناراحت کند با متانت فوقالعاده حرف خود را میزد. در هر صورت او نوه ادیبالسلطنه وزیر دربار رضاشاه بود که بسیار خوب تربیت شده بود.
در تاریخ بانک مرکزی ایران مهدی سمیعی دو دوره رئیس بانک مرکزی بود، همانند محسن نوربخش که همین تجربه را پس از انقلاب سپری کرد. اما گویا دو دوره سمیعی خیلی نسبت به هم متفاوت بود؟
بله، این دو دوره با هم قابل مقایسه نیستند. دوره اول دوران نخستوزیری اسدالله علم بود که پیشنهاد ریاست را به او دادند. او دو شرط برای علم گذاشت؛ اول اینکه حقوق من باید همانند دکتر منوچهر اقبال در شرکت نفت باشد. چون این دستگاه نیمهمستقل و دولتی است؛ این شرط به این خاطر بود که شرایط مالی برای ایشان بسیار مهم بود. دومین شرط این بود که من قائممقام او باشم. در اینجا جالب است خاطرهای را برای شما تعریف کنم، در زمان دکتر امینی قبل از اسدالله علم، من رئیس سازمان برنامه بودم. در آنجا من جنگ و جدالی را راه انداخته بودم تا همه را راضی کنم که بودجه باید از وزارت دارایی به سازمان برنامه و بودجه منتقل شود. در این شرایط دکتر امینی گرفتار من شده بود. من به منزل ایشان میرفتم و زیر کرسی مینشستیم، با او و وزیر داراییاش - عبدالحسین بهنیا - در مورد بودجه و نظام برنامهریزی و تخصیص اعتبار کل کشور بحث میکردیم و اعتقاد داشتم که اینها باید در اختیار برنامهریز باشد. در نهایت من از دکتر امینی قول گرفتم که این کار انجام شود و اصرار داشتم زیر قول خود نزند.
پس از مدت کوتاهی عبدالحسین بهنیا، وزیر دارایی استعفا داد و همه اعتقاد داشتند که علت این استعفا فشارها بر دکتر امینی از لحاظ جذب بودجه به سازمان برنامه بود. البته من در این مورد مطمئن نیستم. شاید دلایل دیگری هم وجود داشته باشد. در دوره نخستوزیری علم، بهنیا مجددا وزیر دارایی شد و زمانی که مهدی سمیعی پیشنهاد کرد که من قائممقام بانک مرکزی شوم، لازم بود تا تصویبنامه را بهنیا -وزیر دارایی- به هیات وزرا تحویل دهد. بهنیا این تصویبنامه را در کشوی میز خود گذاشته و قفل کرده بود. سه ماه گذشت و من منتظر بودم. اما سمیعی در کمال آرامش بود و میگفت علم این قول را به او داده و جای نگرانی وجود ندارد.یک روز جمعه برای صرف ناهار به منزل دکتر احمد فرهاد در باغچال شمیران رفتم. او رئیس دانشگاه تهران و از اقوام من بود. من رفتم منزل ایشان و عبدالله انتظام، رئیس شرکت ملی نفت و عبدالحسین بهنیا نیز حضور داشتند. در آنجا به آقای بهنیا گفتم اگر من هم جای شما بودم همین کار را میکردم چون آن زمان من فشار زیادی آوردم تا بخشی از وزارتخانه شما به سازمان برنامه و بودجه منتقل شود، حالا گویا نوبت شماست. شاید جالب باشد ایشان در آن جلسه هیچ نگفتند. شنبه بعد که جلسه هیات وزرا بود، تصویبنامه را به هیات وزرا برد و تصویبنامه را گذراند و پس از آن من قائممقام آقای سمیعی در بانک مرکزی شدم.
دلیل ممانعت آقای بهنیا چه بود؟
چون در زمان دکتر امینی من با آقای بهنیا جدال بسیاری بر سر بودجه داشتم. من اصرار زیادی داشتم که بودجه باید به سازمان برنامه بیاید. همانطور که گفتم شاید این مساله موجب شد تا استعفا بدهد. امینی به من گفته بود من وزیر را تعیین نمیکنم تا زمانی که شما تصویبنامه را تهیه کنید و من خودم آن را به مجلس میبرم اما به رغم اینکه مقدم و سایر همکاران روی تصویبنامه کار میکردند جهانگیر آموزگار بهعنوان وزیر دارایی منصوب شد. البته آموزگار نیز از دوستان ما بود و من مخالفتی با وی نداشتم اما نزد دکتر امینی رفتم و گفتم قرار بر این بود تا زمان تهیه تصویبنامه وزیر مشخص نشود الان وزیر جدید نمیتواند تصویبنامه را به مجلس ببرد و نیمی از وزارتخانه را به سازمان بودجه بیاورد. امینی در پاسخ گفت من دیگر قدرت مقابله ندارم چون بهشدت بیمارم. من هم گفتم، قربان ببخشید، من از حضور شما مرخص میشوم و استعفا میدهم چون نمیتوانم در سازمان برنامه بهصورت همکارانی که به آنها قول دادهام نگاه کنم. امینی با حرف من مخالفت کرد اما اصرار کرد که بمانم و استعفا ندهم. او روی صندلی خود نشسته بود که ناگهان چرخید و از صندلی روی زمین افتاد. حالش خراب شد چون او را بسیار دوست داشتم از وضعیت او منقلب شدم و نتوانستم جلوی اشکهای خودم را بگیرم. البته در نهایت این مانع از استعفای من نشد. مهدی سمیعی نیز پیشنهاد خود را داده بود و روی این شرط که من قائممقام او باشم پافشاری میکرد و همیشه میگفت آقای علم این قول را به من دادهاند. پس از سه ماه نیز بالاخره دکتر فرهاد بود که موجب شد بهنیا تصویبنامه را ببرد و من قائممقام سمیعی شوم.
چه مدت با آقای سمیعی در این مقطع کار کردید؟
مدت ۶ سال با مهدی سمیعی کار کردم و از روی اعتقادی که به کارها و تصمیمات او داشتم با جدیت کار میکردم. من مطمئن بودم به آنچه میگوید و انجام میدهد آگاه است و سالهای سال تجربه در کارهای بانکی و مالی مانند بانک ملی داشته و از آن مهمتر اینکه با ابتهاج کار کرده بود. سمیعی بسیار آرام و منظم بود و سر و صدا نداشت و زمانی که به موضوعی معتقد میشد روی آن ایستادگی میکرد.
پس از تمام شدن دروس دوره دکترا در دانشگاه کلرادو، برای تدریس به دانشگاه براون رفت و دو سال در آنجا درس داد. در پاییز ۱۹۵۷ و پس از آنکه مدتی را بهعنوان پژوهشگر با دانشگاه هاروارد همکاری کرد، بهعنوان استاد در دانشگاه پرینستون مشغول به تدریس شد.در سال ۱۹۵۶ میلادی وقتی از هاروارد فارغالتحصیل شد به دعوت دانشگاه پرینستون کسوت استادی را پذیرفت. هنوز چند ماهی نگذشته بود که ابتهاج از او خواست که به ایران بازگردد. فرمانفرماییان پذیرفت و به سفارش ادوارد میسون استاد اقتصاد و رئیس مرکز لتاور آمریکا، کنتهانسن - رئیس آمریکایی طرح مارشال در اتریش - را نیز با خود در تهران همراه کرد و خود ریاست دفتر اقتصادی سازمان برنامه را بر عهده گرفت. آنچه میخوانید بخشی از گفتوگو با فرمانفرماییان درباره شکلگیری بانک مرکزی است.
در مستندات اقتصادی نوشتهاند همان اندازه که ابتهاج بنیادگذار سازمان برنامه بود، از مهدی سمیعی نیز بهعنوان پایهگذار بانک مرکزی در ایران یاد میشود. این مطلب تا چه اندازه درست است؟
این مقایسهها بسیار دشوار است. ابتهاج، فرانسوا کراکو را به سازمان برنامه آورد. کراکو یک کارشناس بلژیکی بود که اولین اساسنامه بانک مرکزی و لزوم ایجاد بانک مرکزی را تهیه کرد که بعد از آن به فارسی ترجمه شد. مهدی سمیعی سابقه بانکی پرباری داشت، ابتدا رئیس بانک ملی و سپس رئیس مشترک بانک توسعه صنعتی و معدنی بود. بیشک مهدی سمیعی نقش اساسی در شکلگیری بانک مرکزی داشت اما نه مانند نقشی که ابتهاج در سازمان برنامه ایفا کرد. من تصور میکنم نقش او به اندازه ابتهاج نبود. این مقایسهها بسیار دشوار است. نمیتوان گفت نقش کدامیک کمتر و کدامیک بیشتر بود. اما شکی نیست که سمیعی نقش و کمکی بزرگ در ایجاد بانک مرکزی داشت.
در همان زمان فرانسوا کراکو حضور داشت و سمیعی نیز با وی دوست بود و به شدت با هم مرتبط بودند. من زمانی که در دفتر اقتصادی سازمان برنامه بودم کراکو این کارها را انجام میداد، من بهخاطر ندارم که با کراکو در مورد این موضوع صحبت کرده باشم. به هیچ عنوان اینطور نبود. اما کراکو بسیار به سراغ سمیعی میرفت. چون او سابقه بسیار زیادی در بانک ملی داشت که آن زمان حکم بانک مرکزی را داشت. کراکو میخواست اطلاعات مربوط به بانک مرکزی را داشته باشد و تنها کسی که به این اطلاعات دسترسی داشت و همزبان او بود، سمیعی بود. مهدی سمیعی زبان انگلیسی و فرانسه را به خوبی صحبت میکرد. کراکو و مهدی سمیعی جلسات بسیاری در این زمینه باهم داشتند اما من در این جلسات نبودم تا قضاوت کنم.
در یکی از سایتهای معتبر اقتصادی، در مورد بانک مرکزی ایران نوشته شده «نهادی در عصر پهلوی دوم که عاری از فساد، نسبتا مستقل و به نحوی کارآمد بود.» این سایت نماد چنین خصیصههایی را منتسب به مهدی سمیعی میدانست.
این کمی مبالغهآمیز است. ابتهاج در دوران تاسیس بانک مرکزی در بانک ملی بود. فراموش نکنیم که روسای نخست بانک مرکزی ابتدا ابراهیم کاشانی و سپس علیاصغر پورهمایون بودند. زمانی که پورهمایون به سازمان برنامه میآمد و روی مباحث پولی بحث و جدل داشت مهدی سمیعی اصلا نقشی نداشت.
گفته شده که شما هم در این جلسات حضور داشتید؟
بله، من به اصرار ابتهاج از روز نخست عضو شورای بانک مرکزی بودم. پیش از پورهمایون، آقای کاشانی بودند که اصرار داشتند من قائممقام ایشان باشم که من همیشه دکتر رضا مقدم را به خودم ارجح میدانستم. دکتر مقدم معاون حسنعلی منصور در وزارت بازرگانی بود. پیش از آن مقدم معاون من بود. سپس به وزارت بازرگانی رفته و معاون حسنعلی منصور شد و پس از آن به بانک مرکزی رفت و قائممقام کاشانی شد. مقدم به مراتب بهتر از من بود. مقدم دانش مالی و بانکی داشت. او درس علوم اقتصادی و بانکی خوانده بود و مدتها در صندوق بینالمللی پول کار میکرد و بسیار در این مسائل تبحر داشت. در نتیجه من در دفتر اقتصادی ماندم و سپس در زمان صفی اصفیا معاون سازمان برنامه شدم. اما مهدی سمیعی در آن دوره رئیس بانک توسعه صنعتی معدنی بود که تازه تاسیس شده بود و بانک مرکزی به آن پول تزریق کرده بود. البته از یاد نبرید هنگامی که فردی چنین جایگاهی دارد در تمام شوراهای اقتصادی، گروههای وابسته به بانک مرکزی و سازمان برنامه نیز حضور دارد. من مهدی سمیعی را ابتدا اینگونه شناختم.سمیعی از سوی بانک توسعه صنعتی و معدنی برای دریافت اعتبارات به سازمان برنامه میآمد. من از آنجا با او بیشتر آشنا شدم و به او اعتقاد پیدا کردم. او با ما بر سر احتیاجات مالی و پولی بانک توسعه صنعتی و معدنی بحث میکرد.
آقای فرمانفرما بسیاری مثل شما معتقدند که مهدی سمیعی دستپرورده مکتب ابتهاج بود. اما همه میدانیم که مشرب و خلقیات این دو خیلی با هم متفاوت بود. مهدی سمیعی بیشتر با تواضع و شکستهنفسی مواضع خود را مطرح میکرد حال آنکه رفتار ابتهاج مقتدرانه و قاطعانه بود.
اتفاقا آقای سمیعی نهچندان شکستهنفسی میکرد و نه بیخودی ژست میگرفت، خیلی سرراست و صادق بود و در نهایت آرامش حرف خود را میزد و این گونه کسی تصور نمیکرد که او مدعی چیزی شده است. هیچگاه دیگران را از حرفهای خود نمیترساند که باید چنین باشد یا نباشد، در حرفهای خود پافشاری نداشت. تنها استدلال میکرد. با همه زیردستان، همکاران و بالاتر از خود به همین شکل رفتار میکرد.
سمیعی با شاه هم ارتباط نزدیکی داشت. کیفیت این روابط چگونه بود؟
او، خوشکیش و صفی اصفیا را معمولا شاه منصوب میکرد. گاهی اوقات حرفهایی از زبان شاه درباره این دو یا برعکس گفته میشود که او خیلی به اینها اعتقاد داشت.همیشه بسیاری میگویند که ما مسائل بسیاری را به شاه گفتیم چون همه ما شاه را دیده بودیم و رفت و آمد داشتیم، اما اینکه چه موضوعی و چطور به شاه گفته میشد خیلی مهم بود و دوم اینکه در چه وضعی با شاه گفتوگو کند. به این موارد باید توجه کرد که در چه کانتکس و متنی این حرفها زده شد. شک ندارم که سمیعی نسبت به جایگاه خود از خودگذشتگی داشت. خوشکیش نیز احترام فوقالعادهای برای سمیعی قائل بود. مخصوصا زمانی که رئیس بانک ملی بود و سمیعی نیز رئیس بانک مرکزی بود. هر دو نفر احترام بسیاری برای یکدیگر قائل بودند و همدیگر را دوست داشتند. خوشکیش حرفهای سمیعی را اطاعت میکرد. همانطور هم مهدی سمیعی بسیار با آرامش صحبت میکرد و تمام جنبههای موضوع را مدنظر داشت و اگر با وی مخالف بودید پس از مدتی همراه میشدید.او هرگز دستور نمیداد بلکه استدلال میکرد و با استدلال و برهان شما را همراه خود میکرد. سمیعی در برابر شاه مسلما مودب و با آرامش همیشگی رفتار میکرد. او آرامآرام بدون اینکه شاه را ناراحت کند با متانت فوقالعاده حرف خود را میزد. در هر صورت او نوه ادیبالسلطنه وزیر دربار رضاشاه بود که بسیار خوب تربیت شده بود.
در تاریخ بانک مرکزی ایران مهدی سمیعی دو دوره رئیس بانک مرکزی بود، همانند محسن نوربخش که همین تجربه را پس از انقلاب سپری کرد. اما گویا دو دوره سمیعی خیلی نسبت به هم متفاوت بود؟
بله، این دو دوره با هم قابل مقایسه نیستند. دوره اول دوران نخستوزیری اسدالله علم بود که پیشنهاد ریاست را به او دادند. او دو شرط برای علم گذاشت؛ اول اینکه حقوق من باید همانند دکتر منوچهر اقبال در شرکت نفت باشد. چون این دستگاه نیمهمستقل و دولتی است؛ این شرط به این خاطر بود که شرایط مالی برای ایشان بسیار مهم بود. دومین شرط این بود که من قائممقام او باشم. در اینجا جالب است خاطرهای را برای شما تعریف کنم، در زمان دکتر امینی قبل از اسدالله علم، من رئیس سازمان برنامه بودم. در آنجا من جنگ و جدالی را راه انداخته بودم تا همه را راضی کنم که بودجه باید از وزارت دارایی به سازمان برنامه و بودجه منتقل شود. در این شرایط دکتر امینی گرفتار من شده بود. من به منزل ایشان میرفتم و زیر کرسی مینشستیم، با او و وزیر داراییاش - عبدالحسین بهنیا - در مورد بودجه و نظام برنامهریزی و تخصیص اعتبار کل کشور بحث میکردیم و اعتقاد داشتم که اینها باید در اختیار برنامهریز باشد. در نهایت من از دکتر امینی قول گرفتم که این کار انجام شود و اصرار داشتم زیر قول خود نزند.
پس از مدت کوتاهی عبدالحسین بهنیا، وزیر دارایی استعفا داد و همه اعتقاد داشتند که علت این استعفا فشارها بر دکتر امینی از لحاظ جذب بودجه به سازمان برنامه بود. البته من در این مورد مطمئن نیستم. شاید دلایل دیگری هم وجود داشته باشد. در دوره نخستوزیری علم، بهنیا مجددا وزیر دارایی شد و زمانی که مهدی سمیعی پیشنهاد کرد که من قائممقام بانک مرکزی شوم، لازم بود تا تصویبنامه را بهنیا -وزیر دارایی- به هیات وزرا تحویل دهد. بهنیا این تصویبنامه را در کشوی میز خود گذاشته و قفل کرده بود. سه ماه گذشت و من منتظر بودم. اما سمیعی در کمال آرامش بود و میگفت علم این قول را به او داده و جای نگرانی وجود ندارد.یک روز جمعه برای صرف ناهار به منزل دکتر احمد فرهاد در باغچال شمیران رفتم. او رئیس دانشگاه تهران و از اقوام من بود. من رفتم منزل ایشان و عبدالله انتظام، رئیس شرکت ملی نفت و عبدالحسین بهنیا نیز حضور داشتند. در آنجا به آقای بهنیا گفتم اگر من هم جای شما بودم همین کار را میکردم چون آن زمان من فشار زیادی آوردم تا بخشی از وزارتخانه شما به سازمان برنامه و بودجه منتقل شود، حالا گویا نوبت شماست. شاید جالب باشد ایشان در آن جلسه هیچ نگفتند. شنبه بعد که جلسه هیات وزرا بود، تصویبنامه را به هیات وزرا برد و تصویبنامه را گذراند و پس از آن من قائممقام آقای سمیعی در بانک مرکزی شدم.
دلیل ممانعت آقای بهنیا چه بود؟
چون در زمان دکتر امینی من با آقای بهنیا جدال بسیاری بر سر بودجه داشتم. من اصرار زیادی داشتم که بودجه باید به سازمان برنامه بیاید. همانطور که گفتم شاید این مساله موجب شد تا استعفا بدهد. امینی به من گفته بود من وزیر را تعیین نمیکنم تا زمانی که شما تصویبنامه را تهیه کنید و من خودم آن را به مجلس میبرم اما به رغم اینکه مقدم و سایر همکاران روی تصویبنامه کار میکردند جهانگیر آموزگار بهعنوان وزیر دارایی منصوب شد. البته آموزگار نیز از دوستان ما بود و من مخالفتی با وی نداشتم اما نزد دکتر امینی رفتم و گفتم قرار بر این بود تا زمان تهیه تصویبنامه وزیر مشخص نشود الان وزیر جدید نمیتواند تصویبنامه را به مجلس ببرد و نیمی از وزارتخانه را به سازمان بودجه بیاورد. امینی در پاسخ گفت من دیگر قدرت مقابله ندارم چون بهشدت بیمارم. من هم گفتم، قربان ببخشید، من از حضور شما مرخص میشوم و استعفا میدهم چون نمیتوانم در سازمان برنامه بهصورت همکارانی که به آنها قول دادهام نگاه کنم. امینی با حرف من مخالفت کرد اما اصرار کرد که بمانم و استعفا ندهم. او روی صندلی خود نشسته بود که ناگهان چرخید و از صندلی روی زمین افتاد. حالش خراب شد چون او را بسیار دوست داشتم از وضعیت او منقلب شدم و نتوانستم جلوی اشکهای خودم را بگیرم. البته در نهایت این مانع از استعفای من نشد. مهدی سمیعی نیز پیشنهاد خود را داده بود و روی این شرط که من قائممقام او باشم پافشاری میکرد و همیشه میگفت آقای علم این قول را به من دادهاند. پس از سه ماه نیز بالاخره دکتر فرهاد بود که موجب شد بهنیا تصویبنامه را ببرد و من قائممقام سمیعی شوم.
چه مدت با آقای سمیعی در این مقطع کار کردید؟
مدت ۶ سال با مهدی سمیعی کار کردم و از روی اعتقادی که به کارها و تصمیمات او داشتم با جدیت کار میکردم. من مطمئن بودم به آنچه میگوید و انجام میدهد آگاه است و سالهای سال تجربه در کارهای بانکی و مالی مانند بانک ملی داشته و از آن مهمتر اینکه با ابتهاج کار کرده بود. سمیعی بسیار آرام و منظم بود و سر و صدا نداشت و زمانی که به موضوعی معتقد میشد روی آن ایستادگی میکرد.
منبع: Banker.ir
ارسال نظر