نگاهی به تبارشناسی جوامع بسته
تنهایی و انزوا
روزبه امین: در جوامع نخستین به غیر از جادوگر یا رئیس قبیله، هیچ فرد دیگری نمیتوانست تنها، منزوی، یا برای خود زندگی کند.
وابستگی فرد به جمع، آیین، شخص یا گروه حاکم، بیشترین محتوای روابط اجتماعی در محیط زندگی آنها را تشکیل میداد. در قرون وسطی نیز چنین فرض میکردند که تنها قدیسین، از توانایی تنها زندگی کردن و در امان ماندن از وسوسههای شیطان و افکار بدعتآمیز بهرهمند میشوند. تنهایی مردم معمولی، مسالهای شکبرانگیز و ناپسند محسوب میشد.
فاصله میان قرون وسطی تا انقلاب صنعتی نقطه شروع جامعه مدرن است.
وابستگی فرد به جمع، آیین، شخص یا گروه حاکم، بیشترین محتوای روابط اجتماعی در محیط زندگی آنها را تشکیل میداد. در قرون وسطی نیز چنین فرض میکردند که تنها قدیسین، از توانایی تنها زندگی کردن و در امان ماندن از وسوسههای شیطان و افکار بدعتآمیز بهرهمند میشوند. تنهایی مردم معمولی، مسالهای شکبرانگیز و ناپسند محسوب میشد.
فاصله میان قرون وسطی تا انقلاب صنعتی نقطه شروع جامعه مدرن است.
روزبه امین: در جوامع نخستین به غیر از جادوگر یا رئیس قبیله، هیچ فرد دیگری نمیتوانست تنها، منزوی، یا برای خود زندگی کند.
وابستگی فرد به جمع، آیین، شخص یا گروه حاکم، بیشترین محتوای روابط اجتماعی در محیط زندگی آنها را تشکیل میداد. در قرون وسطی نیز چنین فرض میکردند که تنها قدیسین، از توانایی تنها زندگی کردن و در امان ماندن از وسوسههای شیطان و افکار بدعتآمیز بهرهمند میشوند. تنهایی مردم معمولی، مسالهای شکبرانگیز و ناپسند محسوب میشد.
فاصله میان قرون وسطی تا انقلاب صنعتی نقطه شروع جامعه مدرن است. این دوره با اختراع چاپ، نهضت اصلاح دین و کشف قاره آمریکا شروع شد و با انتقاد نسبت به کلیسا، مطالعه کردن درمورد روشهای زندگی و آشنا شدن با دیگر فرهنگها ادامه یافت. تشکیل جامعه مدنی همزمان با گسترش شهرها و غنی شدن فرهنگها پیش رفت که به ضرورت کسب آگاهی اجتماعی، تمایل به همراهی با دیگران و جهانی فکر کردن شکل گرفت.
با گذر از یک زمان طولانی، ما امروز شاهد زندگی مردم در محیطهای واقعی یا مجازی و به دور از نظارتهای سختگیرانه جوامع قدیمی هستیم. بر اساس روابطی که دائما در حال تغییریافتن و دموکراتیک شدن هستند. ایجاد نهادها و ابزارهای تولید انعطافپذیر و تلفیق آن با انواع شبکههای ارتباطی، منجر به شکلهای مختلفی از فردگرایی برای رسیدن به مدلهای جمعی منطقیتر میشود. فضاهایی که امکان خود داشتن، تنها ماندن و درعینحال در جمع بودن را تضمین میکنند. همراه با احساساتی که میتوانند خشنود کننده یا گاهی اوقات ناخوشایند باشند.
بر خلاف گذشته در دنیای جدید، از انتخاب تنها ماندن، به عنوان طرز فکر و سبکی از زندگی صحبت میشود. با این اعتقاد که این تنهایی در جهت ایجاد حوزه خصوصی برای شهروندان، افزایش خلاقیتهای فردی و عاملی برای کسب تشخص بیشتر در جوامعی است که به سوی آزادیهای عمومی فزاینده گام برمیدارند. در این بین دنیاهایی هم وجود دارند که نه قدیمی هستند و نه جدید، دیکتاتوریهایی که دریای ناامیدی و فرهنگهای منقطعشده هستند. آنجا که همواره در میان فرد و مردم، خلأ و جداافتادگیهای گوناگون در حال جریان است. آدمها به اجبار منزوی میشوند و باید تنهایی را تحمل کنند.
میشل فوکو بسیاری از مطالعات خود را پیرامون تاریخ عقلانیت و جنسیت در اروپای قدیم مسیحی انجام داد. به اعتقاد او در جهان پیش از مدرنیسم علت تمایل به کسب «علوم یا عقاید متفاوت، بیقاعده و بیفایده» را تنها ماندن فرد بهحال خود و پرداختن او به کارهای ممنوع میدانستند. او اضافه میکند جادوگران و هنرمندان انسانهایی منزوی بودند، اغلب تنها زندگی میکردند و در چشم دیگران آدمهایی «عجیب و غریب» و نامعمول به نظر میرسیدند. آنها با جذامیان و دیوانگان در یک رده قرار میگرفتند. جنون جادوگران و توجه بیش از حد به خود در هنرمندان، روی دیگر سکه طرد شدن و انزوای آنها بود.
فوکو در«تاریخ جنون» رابطه ویژه فرد منزوی با جامعه قرون وسطایی را به این صورت توصیف میکند: «در همان هنگام که کشیش و خدمه کلیسا فرد جذامی را به دست خود از کلیسا بیرون میراندند، باز او را خاطر جمع میکردند که رنج او نشان وجود خداست: هر چقدرهم که از کلیسا و از جمع تندرستان دور باشی، از مرحمت الهی دور نیستی. جذامیانی که بروگل در صعود به جلجتا تصویر کرده است، از دور، ولی تا ابد نظارهگر صعود عیسی و پیروانش بر تپه جلجتایند. آنها نشانه مقدس شر محسوب میشوند، اما از طریق همین طرد و تحریم به رستگاری میرسند.
اصل «بهرهمند شدن گناهکاران از ثواب اعمال مومنان»، برای جذامیان شکلی غریب داشت، زیرا نقطه مقابل ثوابی بود که حاصل شایستگی و نیکی و به جا آوردن عبادت و دعا است. دستی که آنان را نجات میداد، دستی بود که آنان را پس میزد. گناهکاری که درِ خانهاش را به روی جذامی نمیگشود، عامل رستگاری او بود.»ما میدانیم که به جز فقرا، زندانیان، بیماران، سالخوردگان و اقلیتهای دینی یا هنرمندان، شهروندان عادی نیز میتوانند نمونههای مثالزدنی انزوا و تنهایی باشند؛ یعنی همه آن کسانی که برای رابطه برقرار کردن با دیگران با انواع محدودیتها روبهرو میشوند و جامعه، قانون یا سیاست شرایط ویژهای را به آنها تحمیل میکند. آنها از نظر فیزیکی، مکانی، زمانی یا افکار، تمایلات و ایدههایی که برای خود برگزیدهاند یا به اجبار در آن زندگی میکنند، از یک عرصه عمومی آزادانه محروم میشوند.
نظریههای انزوا و احساسات
گئورگ زیمل واقعیت جامعه را چون شبکهای از نیروهای متعامل درنظر میگرفت. او معتقد بود همه فرمهای اجتماعی بیرون از این قاعده نیستند. کنشهای زندگی روزمره نیز مجموعه ارتباطاتی هستند که به دیگران معطوف شدهاند و انزوای فرد منزوی نیز پدیدهای کاملا اجتماعی است، «انزوا خود رابطهای اجتماعی است. رابطهای با مردم دیگر است. انزوا لزوما مساله تنها بودن نیست، آدمی هیچگاه منزویتر از وقتی نیست که در انبوهی از افراد بیگانه حضور دارد.»
اما جامعهشناسی احساسات، از جنبههای مختلفی کیفیت احساس درونی ما نسبت به دیگران را بررسی میکند. نظریه ترنر از تعریف و تفسیر کنشگران اجتماعی از موقعیت خود و نقش فعال آنها در شکلدهی به احساساتشان صحبت میکند. آرلی هوقشلید بر تاثیر هنجارهای فرهنگی در شکلدهی به احساسات مردم تاکید میکند. نظریه ساختاری کمپر بر دو مقوله «قدرت و منزلت» فرد در جامعه و بررسی روابط ضمنی این دو جایگاه با ساختار اجتماعی تمرکز دارد و این دو مورد را در تحریکپذیری احساسات افراد موثر میداند. نظریه معروف به تضاد که توسط کالینز مطرح شده، کشمکش گروههای رقیب و نوسانات در انرژی احساسی را مسبب برانگیختگی افراد معرفی میکند.
دیدگاههای دیگر نیز در موضوع احساسات و انزوا بر عناصر رابطهای موجود در آن توجه داشتهاند. از نظر سیمن، انزوای اجتماعی واقعیتی است فکری که در آن فرد عدم تعلق نسبت به دیگران و انفصال کامل با ارزشهای رایج اجتماعی در محیط پیرامون خود را احساس میکند. کوهن میگوید که انزوای اجتماعی معادل بیگانگی فرهنگی و حاکی از این است که «ایدهها و عقاید افراد درباره موضوعات مهم چقدر با دیگران (دوستان، آشنایان، خویشاوندان و هموطنان آنها) تفاوت دارد».
به نظر یوریک، انزوا به معنای فقدان پیوندهای اجتماعی میان افراد است و گاله نیز در تعریف خود بر اهمیت شبکههای اجتماعی انگشت میگذارد، «افراد منزوی قادر نیستند، در قالب شبکههای اجتماعی انسجام یابند».
احساس تنهایی در جامعه توتالیتر
هانا آرنت با اتکا به یک نگاه فراگیر و تحت پوشش یک رویکرد سیاسی، انزوای فرد در جامعه را محصول زندگی در جوامع تودهگرا با ساختار حاکمیت توتالیتر ۱ میداند. در تعریف او از انزوا، از یک طرف تماس فرد با دیگر همنوعانش محدود شده یا قطع میگردد و از طرف دیگر با جدا نگهداشتن فرد از واقعیت پیرامونش، «همزمان با از دست دادن این تماسها، انسان استعداد کسب تجربه و اندیشه را نیز از دست میدهد».
آرنت میگوید انسانهای منزوی انسانهایی بیقدرتند که توانایی عمل کردن با یکدیگر در حوزه زیست اجتماعی و روزمره را ندارند و به این معنا فاقد جامعه مدنی هستند. آنها تفاوت میان واقعیت و افسانه را که بر معیار تجربه به دست میآید و تمایز میان راست و دروغ را که باید با فکر کردن تمیز داده شود از هم تشخیص نمیدهند.
حکومتی توتالیتر که بر پایه ایجاد ارعاب اجتماعی قدرتمند است، آنها را از هم و علیه یکدیگر منزوی میکند و از این طریق افراد را در مقابل قدرت تام خود بیقدرت میکند، «انزوا و ناتوانی مردم که بهمعنای عدم توانایی بنیادی برای انجام دادن هر عملی است، همیشه ویژگی حکومتهای بیدادگر بوده است. در یک حکومت بیدادگر تماسهای سیاسی انسانها قطع میشود و استعداد آنها برای عمل کردن و اعمال قدرت عقیم میگردد.»
در ادامه این بحث با استفاده از توصیفهای دقیق، در بستری که به تبعات زندگی در جامعه توتالیتر پرداخته میشود، انزوا، تنهایی و انفراد از یکدیگر جدا میشوند. آرنت «انزوا» را اصطلاحی مختص به پهنه سیاسی میداند که در گستره روابط اجتماعی به «تنهایی» افراد تبدیل میشود. وی در این باره مینویسد: «انزوا نوعی بنبست است. زمانی که عرصه سیاسی زندگی انسانها نابود میگردد، انسانها به این بنبست کشیده میشوند، زیرا دیگر جایی ندارند که در آنجا برای تعقیب مصالح مشترکشان به اتفاق عمل کنند.»
انزوا به شکل خاص، قلمرو سیاسی زندگی انسان را در برمیگیرد که همه حکومتهای توتالیتر با هرعنوان یا عقیدهای، با نابودی حوزه عمومی2 و با از بین بردن استعدادهای سیاسی انسانها، ازطریق منزوی کردن آنها به این پدیده تجسم بیرونی میبخشند. همچون مجموعهای خاموش از انسانهایی که از یکدیگر جدا نگه داشته میشوند.
در تفاوت با انزوا، «تنهایی» مربوط به آن شکلهایی است که حکومت توتالیتر به انزوای انسانها اکتفا نمیکند و برای نابود کردن زندگیهای خصوصی اتباع خود، بر مفهوم عدم تعلق انسانها به یک جهان عادی و اجتماعی تاکید میکند.
به این ترتیب تنهایی، نوعی بیریشه شدن و زائد بودن به معنای از دست دادن هرگونه جایی در جهان است، هر جایی که ازسوی دیگران به رسمیت شناخته شود یا تضمین شده باشد.
«انفراد» نیز مفهومی متفاوت با تنهایی است. نیازمند جنبههایی از تنها ماندن خود خواسته و فعالیتی در جهت کسب استقلال مطلق از دیگران است. ممکن است بعضی از افراد با فردیتهای ویژه از آن بهرهمند شوند و هم اینکه این مساله برای آنها بسیار مثبت باشد، «انسان منفرد شخصا تنها است و از همین رو میتواند با خودش باشد، چرا که انسانها استعداد آن را دارند که با خودشان گفتوگو کنند.»
از آنجا که هرکسی نمیتواند با خودش گفتوگو داشته باشد، انفراد پدیدهای است که فرد خود آن را میخواهد، آن را انتخاب میکند و اجباری در این میان وجود ندارد. چنین انتخابی بیشتر فعالیت یا تهیه دیدن فضایی برای بسط و گسترشِ «خود» و فرآیندهای فردیتیابی و تمایز از دیگران محسوب میشود.
نوربرت الیاس ۳ طیف وسیعی از انواع تنهایی را در سه مورد توضیح میدهد:
الف) ممکن است موضوع تنهایی درباره انسانهایی باشد که عشق آنها نسبت به دیگران آسیب دیده باشد و این تخریب تا حدی باشد که دیگر نتوانند آن را بهسوی شخص دیگری معطوف کنند. آنها ناخواسته احساسات خود را از هر نوع موجود انسانی منحرف میکنند.
ب) وجهه دیگری از تنهایی جنبهای اجتماعی دارد و آن وقتی است که انسانها را در محیطی محدود نگه دارند و نگذارند با انسانهایی که به آنها احساس نیاز میکنند رابطه بگیرند یا ملاقاتی داشته باشند. در اینجا فرد احساس میکند که بهحال خود رها شده است. او در میان دیگران زندگی میکند در حالی که آنها برای او معنایی عاطفی در بر ندارند.
ج) شکلدیگر تنهایی در صورتی رخ میدهد که افرادی با وجود زیستن در میان دیگران احساس تنهایی میکنند، چرا که فرد فکر میکند بود و نبود او برای جمعی که در میان آنها زندگی میکند هیچ اهمیتی ندارد. در این حالت تمامی پیوندهای او با دیگران گسسته میشود و معنای عاطفی هر نوع رابطهای برای او از بین میرود. بیخانمانها، طردشدههای اجتماعی و کسانی که اسیر زندانها و اتاقهای شکنجه دیکتاتورها هستند نمونههایی از این شکل تنهاییاند.
میتوان ادعا کرد که انزوا شکل بیرونی و عینی شده «احساس تنهایی» داشتن است. این احساس بیشتر حاکی از کم بودن تماسهای اجتماعی، فقدان صمیمیت یا نبود حمایتهای اصولی از فرد در نبود روابط اجتماعی کافی با «دیگران» به وجود میآید. محمدی مجد که تحقیقی درخصوص «احساس تنهایی و توتالیتاریسم» انجام داده چهار خصوصیت عمده بازشناسایی آن را چنین میداند: «احساس تنهایی با نقصهایی در روابط اجتماعی همراه است، دستکم بخشی از آن ذهنی و وابسته به انتظارات و ادراکات فرد است، پدیدهای ناخوشایند تلقی میشود و در آخر، افراد دچارِ احساس تنهایی برانگیخته میشوند تا از شدت آن بکاهند». در احساس تنهایی بُعد ذهنی، در انزوا بعد عینی و در انفراد بعد عینی ذهنی از وزن بیشتری برخوردار هستند.
منطق انزوا در جامعه
تحلیل تنهایی و انزوای فرد یا یک جامعه، به دوربودن از دیگرانی اشاره دارد که ممکن است به علت پر رنج و زحمت بودن رابطه اجتماعی در یک محیط نامتعادل یا به علت تحمیل اجبارهای فکری، اجتماعی و یک شرایط غیرمعمول بر مردم باشد. این میتواند شامل رفتارهای پرخاشگرانه خُرد فردی یا ایدههای فرهنگی کلان و جمعی همچون گوشهگیری، ساده زیستی، زندگی غیرمادی و بیگانه هراسی هم باشد.
دورنگهداشتن افراد از مجموع شدن، بیتوجهی به درونی کردن زندگی در کنار دیگران و جلوگیری از تشکیل جامعه مدنی، از نتایج رویکردهای ضداجتماعی است و در اخلاق فردی، هنر، رفتار نهادی یا ارتباطات روزمره مردم نیز بازتاب مییابد.
زمانی که شما تصمیم میگیرید تا با دیگران رابطهای پایدار برقرار کنید، به نوعی از جامعه متحرک میرسید که در جهت بهرهمندی از آمدن «نو» در زندگی، مشارکت درامورعمومی و عملی کردن ایدههای گوناگون به نفع شما عمل میکند. مهم تر از آن زمینه را برای به وجود آوردن یک حوزه عمومی و باز شدن فضای زندگی روزمره مهیا میکنید.
جامعه رو به جلو، دائما در حال ایجاد پیوندهای گوناگون دور و نزدیک در میان خود با دیگران، شبکهای شدن بیشتر و ادغام فرهنگها و ملیتهای مختلف است. در مقابل این تغییرات، فریز کردن جامعه در یک حالت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی گوشه گیر و منزوی میتواند موجب ترویج کینه توزی، خشم، تندروی یا بیتفاوتی و یکنواخت و محدود ماندن طرز فکر و زندگی مردم شود.
جوامع واقعی یا مجازی معاصر به سوی ارتباطی شدن فزاینده پیش میروند. مواجهه بیشتر تفاوتها در روش یا معرفت با یکدیگر، از این طریق امکانپذیر میشود که تنوعپذیر شدن افکار، آزادی سبکهای زندگی و رواج رواداری بیشتر در میان مردم را بهدنبال دارد. در نگاه مقابل، این مساله که در تماس دائم با دیگران بودن وارتباط مستمر داشتن با آنها ممکن است چه تبعات دیگری داشته باشد و یا انواع تازهای از انزوا و تنهایی در فضای سایبر که یک محیط رابطهای نامحدود است تا چه اندازه برای کاربران شبکههای اجتماعی و فضای وب آزار دهنده یا ناامیدکننده است، موضوعات دیگری است که باید بهطور جداگانه بررسی شوند. در هر صورت ارتباط داشتن با دیگران، سرمایهای است که هیچ قیمتی برای آن قابل تصور نیست.
منابع:
- آرنت، هانا، ۱۳۶۳، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات جاویدان، تهران
- چلپی، مسعود، کافی، امیر، 1383، تحلیل چند سطحی انزوای اجتماعی، مجله جامعه شناسی ایران، دوره پنجم، شماره 2
- فوکو، میشل، ۱۳۷۷، تاریخ جنون،ترجمه فاطمه ولیانی، انتشارات هرمس، تهران
- کرایب، یان، 1388، نظریه اجتماعی کلاسیک (مقدمهای بر اندیشه مارکس، وبر، دورکهیم، زیمل)، ترجمه شهناز مسمیپرست، تهران انتشارات آگه، تهران
- محمدی مجد، داریوش، ۱۳۸۷، احساس تنهایی و توتالیتاریسم (پژوهشی در جامعه شناسی ایران)، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران
- هینیش، ناتالی، 1389، جامعهشناسی نوربرت الیاس، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، نشر نی، تهران
پینوشتها:
۱- توتالیتر و توتالیتاریسم، دقیقا معادل با فراگیر و فراگیرندگی است. این عنوانها به عنوان صفت برای رژیمهایی به کار میرود که دارای این مشخصات سیاسی باشند: نظارت دولت بر همه جنبههای فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی، انحصار قدرت سیاسی در دست یک حزب حاکم و حذف هرگونه نظارت آزادانه جامعه ـ اغلب در داخل خود حزب نیز ـ بر دولت، دستیازی به ترور برای سرکوبی هرگونه مخالفت و نارضایتی، تسلط یک فرد یا یک گروه بر حزب و دولت، تلاش برای شکلدادن بهجامعه براساس ایدئولوژی حزبی، بسیج همه نیروهای جامعه در راه هدفهای حزب و دولت و از میان بردن آزادیهای فردی. در دولت فراگیر دستیازیهای دولت در حیات جامعه محدود به هیچ حد قانونی نیست و دولت با یکسان کردن آموزش، نظارت بر فعالیتهای ادبی و هنری و در دست گرفتن تمامی رسانهها و مجراهای خبری و نظارت بر آنها همه نیروهای جامعه را در خدمت خود میگیرد و هدایت میکند. نک به: دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری، انتشارات مروارید، ۱۳۸۷: ۲۴۰ تا ۲۴۱
2- بنابر تعریف هابرماس، حوزه عمومی
(public sphere) قلمرویی از زندگی اجتماعی و محیطی است که چیزی شبیه به «افکار عمومی» میتواند در آن شکل بگیرد. جاییکه شهروندان بهمثابه یک پیکره عمومی رفتار میکنند و فضایی مبتنی بر استدلال در زندگی اجتماعی است. مردم میتوانند در این فضا با هم جمع شوند و آزادانه درباره مسائل مختلف اجتماعی بحث و گفتوگو کنند. آنها از اینطریق در صورت امکان به قضاوتی مشترک دست مییابند و به وسیله چنین بحثهایی بر کنش سیاسی تاثیرگذار میشوند و کنترل دموکراتیک بر فعالیتهای دولت امکان پذیر میشود. از نظر هابرماس رسانهها تجلی حوزه عمومی هستند.
3- نوربرت الیاس بیش از هر چیز بر روندهای تاریخی ساخته شدن احساسات و رفتارهای آدمی و پدیدههای اجتماعی تاکید دارد. نظریاتاش درمورد تکوین و شکلگیری مفاهیم آداب دانی و عادتهای روزمره در سیر فرآیند تمدن، بدن، جامعه و جنسیت، تاثیر غیرقابل انکار در ایدهپردازیهایی با رویکردهای نو در تفکر جامعهشناسانه داشت.
وابستگی فرد به جمع، آیین، شخص یا گروه حاکم، بیشترین محتوای روابط اجتماعی در محیط زندگی آنها را تشکیل میداد. در قرون وسطی نیز چنین فرض میکردند که تنها قدیسین، از توانایی تنها زندگی کردن و در امان ماندن از وسوسههای شیطان و افکار بدعتآمیز بهرهمند میشوند. تنهایی مردم معمولی، مسالهای شکبرانگیز و ناپسند محسوب میشد.
فاصله میان قرون وسطی تا انقلاب صنعتی نقطه شروع جامعه مدرن است. این دوره با اختراع چاپ، نهضت اصلاح دین و کشف قاره آمریکا شروع شد و با انتقاد نسبت به کلیسا، مطالعه کردن درمورد روشهای زندگی و آشنا شدن با دیگر فرهنگها ادامه یافت. تشکیل جامعه مدنی همزمان با گسترش شهرها و غنی شدن فرهنگها پیش رفت که به ضرورت کسب آگاهی اجتماعی، تمایل به همراهی با دیگران و جهانی فکر کردن شکل گرفت.
با گذر از یک زمان طولانی، ما امروز شاهد زندگی مردم در محیطهای واقعی یا مجازی و به دور از نظارتهای سختگیرانه جوامع قدیمی هستیم. بر اساس روابطی که دائما در حال تغییریافتن و دموکراتیک شدن هستند. ایجاد نهادها و ابزارهای تولید انعطافپذیر و تلفیق آن با انواع شبکههای ارتباطی، منجر به شکلهای مختلفی از فردگرایی برای رسیدن به مدلهای جمعی منطقیتر میشود. فضاهایی که امکان خود داشتن، تنها ماندن و درعینحال در جمع بودن را تضمین میکنند. همراه با احساساتی که میتوانند خشنود کننده یا گاهی اوقات ناخوشایند باشند.
بر خلاف گذشته در دنیای جدید، از انتخاب تنها ماندن، به عنوان طرز فکر و سبکی از زندگی صحبت میشود. با این اعتقاد که این تنهایی در جهت ایجاد حوزه خصوصی برای شهروندان، افزایش خلاقیتهای فردی و عاملی برای کسب تشخص بیشتر در جوامعی است که به سوی آزادیهای عمومی فزاینده گام برمیدارند. در این بین دنیاهایی هم وجود دارند که نه قدیمی هستند و نه جدید، دیکتاتوریهایی که دریای ناامیدی و فرهنگهای منقطعشده هستند. آنجا که همواره در میان فرد و مردم، خلأ و جداافتادگیهای گوناگون در حال جریان است. آدمها به اجبار منزوی میشوند و باید تنهایی را تحمل کنند.
میشل فوکو بسیاری از مطالعات خود را پیرامون تاریخ عقلانیت و جنسیت در اروپای قدیم مسیحی انجام داد. به اعتقاد او در جهان پیش از مدرنیسم علت تمایل به کسب «علوم یا عقاید متفاوت، بیقاعده و بیفایده» را تنها ماندن فرد بهحال خود و پرداختن او به کارهای ممنوع میدانستند. او اضافه میکند جادوگران و هنرمندان انسانهایی منزوی بودند، اغلب تنها زندگی میکردند و در چشم دیگران آدمهایی «عجیب و غریب» و نامعمول به نظر میرسیدند. آنها با جذامیان و دیوانگان در یک رده قرار میگرفتند. جنون جادوگران و توجه بیش از حد به خود در هنرمندان، روی دیگر سکه طرد شدن و انزوای آنها بود.
فوکو در«تاریخ جنون» رابطه ویژه فرد منزوی با جامعه قرون وسطایی را به این صورت توصیف میکند: «در همان هنگام که کشیش و خدمه کلیسا فرد جذامی را به دست خود از کلیسا بیرون میراندند، باز او را خاطر جمع میکردند که رنج او نشان وجود خداست: هر چقدرهم که از کلیسا و از جمع تندرستان دور باشی، از مرحمت الهی دور نیستی. جذامیانی که بروگل در صعود به جلجتا تصویر کرده است، از دور، ولی تا ابد نظارهگر صعود عیسی و پیروانش بر تپه جلجتایند. آنها نشانه مقدس شر محسوب میشوند، اما از طریق همین طرد و تحریم به رستگاری میرسند.
اصل «بهرهمند شدن گناهکاران از ثواب اعمال مومنان»، برای جذامیان شکلی غریب داشت، زیرا نقطه مقابل ثوابی بود که حاصل شایستگی و نیکی و به جا آوردن عبادت و دعا است. دستی که آنان را نجات میداد، دستی بود که آنان را پس میزد. گناهکاری که درِ خانهاش را به روی جذامی نمیگشود، عامل رستگاری او بود.»ما میدانیم که به جز فقرا، زندانیان، بیماران، سالخوردگان و اقلیتهای دینی یا هنرمندان، شهروندان عادی نیز میتوانند نمونههای مثالزدنی انزوا و تنهایی باشند؛ یعنی همه آن کسانی که برای رابطه برقرار کردن با دیگران با انواع محدودیتها روبهرو میشوند و جامعه، قانون یا سیاست شرایط ویژهای را به آنها تحمیل میکند. آنها از نظر فیزیکی، مکانی، زمانی یا افکار، تمایلات و ایدههایی که برای خود برگزیدهاند یا به اجبار در آن زندگی میکنند، از یک عرصه عمومی آزادانه محروم میشوند.
نظریههای انزوا و احساسات
گئورگ زیمل واقعیت جامعه را چون شبکهای از نیروهای متعامل درنظر میگرفت. او معتقد بود همه فرمهای اجتماعی بیرون از این قاعده نیستند. کنشهای زندگی روزمره نیز مجموعه ارتباطاتی هستند که به دیگران معطوف شدهاند و انزوای فرد منزوی نیز پدیدهای کاملا اجتماعی است، «انزوا خود رابطهای اجتماعی است. رابطهای با مردم دیگر است. انزوا لزوما مساله تنها بودن نیست، آدمی هیچگاه منزویتر از وقتی نیست که در انبوهی از افراد بیگانه حضور دارد.»
اما جامعهشناسی احساسات، از جنبههای مختلفی کیفیت احساس درونی ما نسبت به دیگران را بررسی میکند. نظریه ترنر از تعریف و تفسیر کنشگران اجتماعی از موقعیت خود و نقش فعال آنها در شکلدهی به احساساتشان صحبت میکند. آرلی هوقشلید بر تاثیر هنجارهای فرهنگی در شکلدهی به احساسات مردم تاکید میکند. نظریه ساختاری کمپر بر دو مقوله «قدرت و منزلت» فرد در جامعه و بررسی روابط ضمنی این دو جایگاه با ساختار اجتماعی تمرکز دارد و این دو مورد را در تحریکپذیری احساسات افراد موثر میداند. نظریه معروف به تضاد که توسط کالینز مطرح شده، کشمکش گروههای رقیب و نوسانات در انرژی احساسی را مسبب برانگیختگی افراد معرفی میکند.
دیدگاههای دیگر نیز در موضوع احساسات و انزوا بر عناصر رابطهای موجود در آن توجه داشتهاند. از نظر سیمن، انزوای اجتماعی واقعیتی است فکری که در آن فرد عدم تعلق نسبت به دیگران و انفصال کامل با ارزشهای رایج اجتماعی در محیط پیرامون خود را احساس میکند. کوهن میگوید که انزوای اجتماعی معادل بیگانگی فرهنگی و حاکی از این است که «ایدهها و عقاید افراد درباره موضوعات مهم چقدر با دیگران (دوستان، آشنایان، خویشاوندان و هموطنان آنها) تفاوت دارد».
به نظر یوریک، انزوا به معنای فقدان پیوندهای اجتماعی میان افراد است و گاله نیز در تعریف خود بر اهمیت شبکههای اجتماعی انگشت میگذارد، «افراد منزوی قادر نیستند، در قالب شبکههای اجتماعی انسجام یابند».
احساس تنهایی در جامعه توتالیتر
هانا آرنت با اتکا به یک نگاه فراگیر و تحت پوشش یک رویکرد سیاسی، انزوای فرد در جامعه را محصول زندگی در جوامع تودهگرا با ساختار حاکمیت توتالیتر ۱ میداند. در تعریف او از انزوا، از یک طرف تماس فرد با دیگر همنوعانش محدود شده یا قطع میگردد و از طرف دیگر با جدا نگهداشتن فرد از واقعیت پیرامونش، «همزمان با از دست دادن این تماسها، انسان استعداد کسب تجربه و اندیشه را نیز از دست میدهد».
آرنت میگوید انسانهای منزوی انسانهایی بیقدرتند که توانایی عمل کردن با یکدیگر در حوزه زیست اجتماعی و روزمره را ندارند و به این معنا فاقد جامعه مدنی هستند. آنها تفاوت میان واقعیت و افسانه را که بر معیار تجربه به دست میآید و تمایز میان راست و دروغ را که باید با فکر کردن تمیز داده شود از هم تشخیص نمیدهند.
حکومتی توتالیتر که بر پایه ایجاد ارعاب اجتماعی قدرتمند است، آنها را از هم و علیه یکدیگر منزوی میکند و از این طریق افراد را در مقابل قدرت تام خود بیقدرت میکند، «انزوا و ناتوانی مردم که بهمعنای عدم توانایی بنیادی برای انجام دادن هر عملی است، همیشه ویژگی حکومتهای بیدادگر بوده است. در یک حکومت بیدادگر تماسهای سیاسی انسانها قطع میشود و استعداد آنها برای عمل کردن و اعمال قدرت عقیم میگردد.»
در ادامه این بحث با استفاده از توصیفهای دقیق، در بستری که به تبعات زندگی در جامعه توتالیتر پرداخته میشود، انزوا، تنهایی و انفراد از یکدیگر جدا میشوند. آرنت «انزوا» را اصطلاحی مختص به پهنه سیاسی میداند که در گستره روابط اجتماعی به «تنهایی» افراد تبدیل میشود. وی در این باره مینویسد: «انزوا نوعی بنبست است. زمانی که عرصه سیاسی زندگی انسانها نابود میگردد، انسانها به این بنبست کشیده میشوند، زیرا دیگر جایی ندارند که در آنجا برای تعقیب مصالح مشترکشان به اتفاق عمل کنند.»
انزوا به شکل خاص، قلمرو سیاسی زندگی انسان را در برمیگیرد که همه حکومتهای توتالیتر با هرعنوان یا عقیدهای، با نابودی حوزه عمومی2 و با از بین بردن استعدادهای سیاسی انسانها، ازطریق منزوی کردن آنها به این پدیده تجسم بیرونی میبخشند. همچون مجموعهای خاموش از انسانهایی که از یکدیگر جدا نگه داشته میشوند.
در تفاوت با انزوا، «تنهایی» مربوط به آن شکلهایی است که حکومت توتالیتر به انزوای انسانها اکتفا نمیکند و برای نابود کردن زندگیهای خصوصی اتباع خود، بر مفهوم عدم تعلق انسانها به یک جهان عادی و اجتماعی تاکید میکند.
به این ترتیب تنهایی، نوعی بیریشه شدن و زائد بودن به معنای از دست دادن هرگونه جایی در جهان است، هر جایی که ازسوی دیگران به رسمیت شناخته شود یا تضمین شده باشد.
«انفراد» نیز مفهومی متفاوت با تنهایی است. نیازمند جنبههایی از تنها ماندن خود خواسته و فعالیتی در جهت کسب استقلال مطلق از دیگران است. ممکن است بعضی از افراد با فردیتهای ویژه از آن بهرهمند شوند و هم اینکه این مساله برای آنها بسیار مثبت باشد، «انسان منفرد شخصا تنها است و از همین رو میتواند با خودش باشد، چرا که انسانها استعداد آن را دارند که با خودشان گفتوگو کنند.»
از آنجا که هرکسی نمیتواند با خودش گفتوگو داشته باشد، انفراد پدیدهای است که فرد خود آن را میخواهد، آن را انتخاب میکند و اجباری در این میان وجود ندارد. چنین انتخابی بیشتر فعالیت یا تهیه دیدن فضایی برای بسط و گسترشِ «خود» و فرآیندهای فردیتیابی و تمایز از دیگران محسوب میشود.
نوربرت الیاس ۳ طیف وسیعی از انواع تنهایی را در سه مورد توضیح میدهد:
الف) ممکن است موضوع تنهایی درباره انسانهایی باشد که عشق آنها نسبت به دیگران آسیب دیده باشد و این تخریب تا حدی باشد که دیگر نتوانند آن را بهسوی شخص دیگری معطوف کنند. آنها ناخواسته احساسات خود را از هر نوع موجود انسانی منحرف میکنند.
ب) وجهه دیگری از تنهایی جنبهای اجتماعی دارد و آن وقتی است که انسانها را در محیطی محدود نگه دارند و نگذارند با انسانهایی که به آنها احساس نیاز میکنند رابطه بگیرند یا ملاقاتی داشته باشند. در اینجا فرد احساس میکند که بهحال خود رها شده است. او در میان دیگران زندگی میکند در حالی که آنها برای او معنایی عاطفی در بر ندارند.
ج) شکلدیگر تنهایی در صورتی رخ میدهد که افرادی با وجود زیستن در میان دیگران احساس تنهایی میکنند، چرا که فرد فکر میکند بود و نبود او برای جمعی که در میان آنها زندگی میکند هیچ اهمیتی ندارد. در این حالت تمامی پیوندهای او با دیگران گسسته میشود و معنای عاطفی هر نوع رابطهای برای او از بین میرود. بیخانمانها، طردشدههای اجتماعی و کسانی که اسیر زندانها و اتاقهای شکنجه دیکتاتورها هستند نمونههایی از این شکل تنهاییاند.
میتوان ادعا کرد که انزوا شکل بیرونی و عینی شده «احساس تنهایی» داشتن است. این احساس بیشتر حاکی از کم بودن تماسهای اجتماعی، فقدان صمیمیت یا نبود حمایتهای اصولی از فرد در نبود روابط اجتماعی کافی با «دیگران» به وجود میآید. محمدی مجد که تحقیقی درخصوص «احساس تنهایی و توتالیتاریسم» انجام داده چهار خصوصیت عمده بازشناسایی آن را چنین میداند: «احساس تنهایی با نقصهایی در روابط اجتماعی همراه است، دستکم بخشی از آن ذهنی و وابسته به انتظارات و ادراکات فرد است، پدیدهای ناخوشایند تلقی میشود و در آخر، افراد دچارِ احساس تنهایی برانگیخته میشوند تا از شدت آن بکاهند». در احساس تنهایی بُعد ذهنی، در انزوا بعد عینی و در انفراد بعد عینی ذهنی از وزن بیشتری برخوردار هستند.
منطق انزوا در جامعه
تحلیل تنهایی و انزوای فرد یا یک جامعه، به دوربودن از دیگرانی اشاره دارد که ممکن است به علت پر رنج و زحمت بودن رابطه اجتماعی در یک محیط نامتعادل یا به علت تحمیل اجبارهای فکری، اجتماعی و یک شرایط غیرمعمول بر مردم باشد. این میتواند شامل رفتارهای پرخاشگرانه خُرد فردی یا ایدههای فرهنگی کلان و جمعی همچون گوشهگیری، ساده زیستی، زندگی غیرمادی و بیگانه هراسی هم باشد.
دورنگهداشتن افراد از مجموع شدن، بیتوجهی به درونی کردن زندگی در کنار دیگران و جلوگیری از تشکیل جامعه مدنی، از نتایج رویکردهای ضداجتماعی است و در اخلاق فردی، هنر، رفتار نهادی یا ارتباطات روزمره مردم نیز بازتاب مییابد.
زمانی که شما تصمیم میگیرید تا با دیگران رابطهای پایدار برقرار کنید، به نوعی از جامعه متحرک میرسید که در جهت بهرهمندی از آمدن «نو» در زندگی، مشارکت درامورعمومی و عملی کردن ایدههای گوناگون به نفع شما عمل میکند. مهم تر از آن زمینه را برای به وجود آوردن یک حوزه عمومی و باز شدن فضای زندگی روزمره مهیا میکنید.
جامعه رو به جلو، دائما در حال ایجاد پیوندهای گوناگون دور و نزدیک در میان خود با دیگران، شبکهای شدن بیشتر و ادغام فرهنگها و ملیتهای مختلف است. در مقابل این تغییرات، فریز کردن جامعه در یک حالت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی گوشه گیر و منزوی میتواند موجب ترویج کینه توزی، خشم، تندروی یا بیتفاوتی و یکنواخت و محدود ماندن طرز فکر و زندگی مردم شود.
جوامع واقعی یا مجازی معاصر به سوی ارتباطی شدن فزاینده پیش میروند. مواجهه بیشتر تفاوتها در روش یا معرفت با یکدیگر، از این طریق امکانپذیر میشود که تنوعپذیر شدن افکار، آزادی سبکهای زندگی و رواج رواداری بیشتر در میان مردم را بهدنبال دارد. در نگاه مقابل، این مساله که در تماس دائم با دیگران بودن وارتباط مستمر داشتن با آنها ممکن است چه تبعات دیگری داشته باشد و یا انواع تازهای از انزوا و تنهایی در فضای سایبر که یک محیط رابطهای نامحدود است تا چه اندازه برای کاربران شبکههای اجتماعی و فضای وب آزار دهنده یا ناامیدکننده است، موضوعات دیگری است که باید بهطور جداگانه بررسی شوند. در هر صورت ارتباط داشتن با دیگران، سرمایهای است که هیچ قیمتی برای آن قابل تصور نیست.
منابع:
- آرنت، هانا، ۱۳۶۳، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات جاویدان، تهران
- چلپی، مسعود، کافی، امیر، 1383، تحلیل چند سطحی انزوای اجتماعی، مجله جامعه شناسی ایران، دوره پنجم، شماره 2
- فوکو، میشل، ۱۳۷۷، تاریخ جنون،ترجمه فاطمه ولیانی، انتشارات هرمس، تهران
- کرایب، یان، 1388، نظریه اجتماعی کلاسیک (مقدمهای بر اندیشه مارکس، وبر، دورکهیم، زیمل)، ترجمه شهناز مسمیپرست، تهران انتشارات آگه، تهران
- محمدی مجد، داریوش، ۱۳۸۷، احساس تنهایی و توتالیتاریسم (پژوهشی در جامعه شناسی ایران)، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران
- هینیش، ناتالی، 1389، جامعهشناسی نوربرت الیاس، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، نشر نی، تهران
پینوشتها:
۱- توتالیتر و توتالیتاریسم، دقیقا معادل با فراگیر و فراگیرندگی است. این عنوانها به عنوان صفت برای رژیمهایی به کار میرود که دارای این مشخصات سیاسی باشند: نظارت دولت بر همه جنبههای فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی، انحصار قدرت سیاسی در دست یک حزب حاکم و حذف هرگونه نظارت آزادانه جامعه ـ اغلب در داخل خود حزب نیز ـ بر دولت، دستیازی به ترور برای سرکوبی هرگونه مخالفت و نارضایتی، تسلط یک فرد یا یک گروه بر حزب و دولت، تلاش برای شکلدادن بهجامعه براساس ایدئولوژی حزبی، بسیج همه نیروهای جامعه در راه هدفهای حزب و دولت و از میان بردن آزادیهای فردی. در دولت فراگیر دستیازیهای دولت در حیات جامعه محدود به هیچ حد قانونی نیست و دولت با یکسان کردن آموزش، نظارت بر فعالیتهای ادبی و هنری و در دست گرفتن تمامی رسانهها و مجراهای خبری و نظارت بر آنها همه نیروهای جامعه را در خدمت خود میگیرد و هدایت میکند. نک به: دانشنامه سیاسی، داریوش آشوری، انتشارات مروارید، ۱۳۸۷: ۲۴۰ تا ۲۴۱
2- بنابر تعریف هابرماس، حوزه عمومی
(public sphere) قلمرویی از زندگی اجتماعی و محیطی است که چیزی شبیه به «افکار عمومی» میتواند در آن شکل بگیرد. جاییکه شهروندان بهمثابه یک پیکره عمومی رفتار میکنند و فضایی مبتنی بر استدلال در زندگی اجتماعی است. مردم میتوانند در این فضا با هم جمع شوند و آزادانه درباره مسائل مختلف اجتماعی بحث و گفتوگو کنند. آنها از اینطریق در صورت امکان به قضاوتی مشترک دست مییابند و به وسیله چنین بحثهایی بر کنش سیاسی تاثیرگذار میشوند و کنترل دموکراتیک بر فعالیتهای دولت امکان پذیر میشود. از نظر هابرماس رسانهها تجلی حوزه عمومی هستند.
3- نوربرت الیاس بیش از هر چیز بر روندهای تاریخی ساخته شدن احساسات و رفتارهای آدمی و پدیدههای اجتماعی تاکید دارد. نظریاتاش درمورد تکوین و شکلگیری مفاهیم آداب دانی و عادتهای روزمره در سیر فرآیند تمدن، بدن، جامعه و جنسیت، تاثیر غیرقابل انکار در ایدهپردازیهایی با رویکردهای نو در تفکر جامعهشناسانه داشت.
ارسال نظر