جان فوران در کتاب «مقاومت شکننده» تبیین میکند
نظریههای انقلاب و انقلاب ایران
گروه تاریخ و اقتصاد: در برداشتهای عمومی و مشترک از انقلابها آمده است که «انقلاب در دامان فلاکت پرورده میشود. » یا دولت با «انبوه مهارناشدنی مشکلات» روبهرو میگردد، یا اندیشههای جدید افراطی در برپایی انقلاب نقش قاطع دارند. اینها همه درست است، اما خود نیز سوالهای تازهای را مطرح میسازند: چرا و چگونه انقلاب روی میدهد؟ در این باره، جک گولدستون سه نسل نظریهپردازان علوم اجتماعی انقلاب را شناسایی کرده است. مورخان نسل اول نظیر کرین برینتون در دهههای ۱۹۲۰ م/ ۱۳۰۰ ش و ۱۹۳۰ م/ ۱۳۱۰ش، «نظریههای طبیعی» در توصیف انقلاب را روشن کردهاند.
گروه تاریخ و اقتصاد: در برداشتهای عمومی و مشترک از انقلابها آمده است که «انقلاب در دامان فلاکت پرورده میشود.» یا دولت با «انبوه مهارناشدنی مشکلات» روبهرو میگردد، یا اندیشههای جدید افراطی در برپایی انقلاب نقش قاطع دارند. اینها همه درست است، اما خود نیز سوالهای تازهای را مطرح میسازند: چرا و چگونه انقلاب روی میدهد؟ در این باره، جک گولدستون سه نسل نظریهپردازان علوم اجتماعی انقلاب را شناسایی کرده است. مورخان نسل اول نظیر کرین برینتون در دهههای ۱۹۲۰ م/ ۱۳۰۰ ش و ۱۹۳۰ م/ ۱۳۱۰ش، «نظریههای طبیعی» در توصیف انقلاب را روشن کردهاند. دومین نسل نظریهپردازان مورد نظر گولدستون به دهههای ۱۹۵۰ م/ ۱۳۳۰ ش و ۱۹۶۰ م/ ۱۳۴۰ ش مربوط میشوند که خواستهاند توضیح دهند چرا و چه موقع انقلاب به وقوع میپیوندد. اینان با استفاده از نظریههای روشن علوم اجتماعی نحلههای متفاوت، که عمدتا از الگوی تجددخواهی متداول برگرفته شدهاند به توضیح میپردازند. نسل سوم نظریهپردازان که از دهه ۱۹۷۰ م/ ۱۳۵۰ ش به بعد پدید آمدهاند نظریههای ساختاری ارائه میکنند و تحلیل را بر ابعاد جدیدی مثل ساختارهای دولت، فشارهای بینالمللی، جامعه دهقانی، نیروهای مسلح و رفتار نخبگان استوار میسازند. هرچند هریک از این نظریهپردازها [در تبیین علل انقلابها] نقش مهمی برعهده داشتهاند اما خانم تهدا اسکاکپول جامعترین و از نظر ظرفیت، تعمیمپذیرترین نظریه انقلاب اجتماعی را ارائه کرده است، نظریه او تفسیرها و بحثهای دامنهداری را برانگیخته است. انقلابهای اجتماعی از دیدگاه اسکاکپول «دگرگونیهای سریع و اساسی دولت و ساختار طبقاتی جامعهاند... که تا حدی با شورشهای طبقاتی از پایین همراه میباشند.» او ضمن مخالفت با این نظریه که انقلابها به یاری جنبشهای اجتماعی و بازیگران برخوردار از آگاهی ایدئولوژیکی، از طریق بسیج تودهها «ساخته میشوند»، بر دلایل ساختاری شکست انقلابها خاصه تضعیف نظامهای کهن بر اثر فشارهای نظامی خارجی، شقاق داخلی نخبگان و دولت و مشارکت گسترده جوامع دهقانی دستنخورده تاکید میکند. اسکاکپول در مقالهای که بعد از کتاب «دولتها و انقلابهای اجتماعی» مینویسد، یادآور میشود که «الگوی مورد استفاده در بررسی انقلابهای فرانسه، روسیه و چین تنها در مورد دولتهای خاصی مصداق پیدا میکند که عبارتند از: دولتهای مستقر زراعی در درون نظام بینالمللی که آن دولتها با فشارهای فزاینده رقیبان اقتصادی توسعهیافتهتر روبهرو باشند.» اسکاکپول میگوید: این حرف را نمیتوان در جهان امروز به کشورهای کوچک و وابسته جهان سوم تسری داد. در مقالهای دیگر نظریه خود را به آن دسته از کشورهای جهان سوم معطوف میدارد که در آنها «صاحبان قدرت دولت ماقبل انقلابی، یا فرمانروایانی از کشور استعمارگرند یا دیکتاتورهای بومیاند که به پشتیبانی خارجی به شدت اتکا دارند و با اقتصاد جهان سرمایهداری گره خوردهاند». اسکاکپول در ادامه میگوید: انقلابهای اجتماعی در اوضاع و احوالی به وقوع پیوستهاند که به دنبال دگرگونیهای عمده در اقتصاد جهانی و شرایط ژئوپلیتیکی، توان نظامهای استعماری یا نواستعماری در سرکوب مردم به سستی گراییده و دهقانان توانستهاند بهطور خودانگیخته از طریق ساختارهای جماعتی بومی دست به شورش بزنند، یا جنبشهای چریکی ملی، راههایی برای بسیج مستقیم دهقانان پیدا کردهاند. ضمن اینکه برآیندهای این علتها، به شیوه مطرح شده در دولتها و انقلابهای اجتماعی مکانیکی نیستند، اما همان دیدگاههای نظری، حول محور ساختارهای دولت، وضعیت بینالمللی موثر بر قدرت دولت و ساختارهای طبقاتی زراعی در اینجا نیز دستاندرکارند.
بهطوری که خواهیم دید، اسکاکپول در بحث از انقلاب ۱۹۷۹ م/ ۱۳۵۷ ش ایران، از الگوهای خویش در زمینه انقلابهای اجتماعی فاصله زیادی میگیرد ولی میکوشد به روش ساختارگرایانه خویش وفادار بماند، اکنون ببینیم او و دیگر صاحبنظران در مورد انقلاب ایران چه گفتهاند. مفسران و پژوهشگران مختلف در مورد کاربرد این یا آن نظریه انقلاب در انقلاب ایران سخن گفتهاند. بسیاری از ویژگیهای منتسب به همه انقلابها که در مکتب تاریخ طبیعی و خاصه توسط برینتون فهرست شده، در انقلاب ایران نیز وجود دارد. منحنی دیویس (دوره انتظارات رو به افزایش و بهدنبال آن، افت ناگهانی و سریع اقتصادی) نیز که با وضعیت ایران دهه ۱۹۷۰م/ ۱۳۵۰ش انطباق دارد، از سوی این صاحبنظران یادآوری شده است. این مشاهدات بازتاب چندانی در پژوهشهای مربوط پیدا نکردند و به همین دلیل به روال نظریههای دو نسل اول، مورد انتقاد قرار گرفتند و گفته شد این «نظریهها» عمدتا توصیفیاند و در مورد عوامل علت و معلولی واقع در پشت پدیده مورد مشاهده چیزی به ما نمیگویند. اسکاکپول درصدد توضیح انقلاب ایران برآمده است؛ مشکلاتی که برای وی در این رهگذر به وجود آمده، بسیار آموزندهاند. در بادی امر، باید گفت عملا هیچ یک از مکانیسمهای ساختاری انقلابهای فرانسه، روسیه و چین، در انقلاب ایران یافت نمیشود. از خارج هیچ فشاری بر دولت ایران وارد نمیشد؛ میان نخبگان و دولت تعارض چندانی وجود نداشت؛ در روستاها نیز هیچ جنبش دهقانی تودهای پا نگرفته بود. الگوی ایران با الگوی انقلابهای جهان سوم - که مورد مطالعه اسکاکپول بودهاند - جور درنمیآید. هیچ جابهجایی عمده در وضعیت اقتصادی و ژئوپلیتیکی به وجود نیامده بود که دولت ایران را تضعیف کند. از بسیج دهقانان هم خبری نبود. به این ترتیب، اسکاکپول ناچار میشود انقلاب ایران را مورد منحصربهفرد تلقی کند و برای توضیح آن به مکانیسمهای موردی گوناگونی متوسل شود و این مکانیسمها را در ماهیت دولت موجر و وجود ایدئولوژی بسیجگرانه و شبکه شهری اسلام شیعی جستوجو کند. در این راه، از الگوی دولتها و انقلابهای اجتماعی دور میشود و نتیجه میگیرد که این تنها انقلابی بود که بهطور عمد و به شیوهای منسجم «ساخته شد» و اضافه میکند که در تعریف انقلاب اجتماعی، باید دگرگونی ایدئولوژیهای مسلط نیز گنجانده شود. اسکاکپول به جای پذیرفتن این نکته که انقلاب ایران، اعتبار نظریههای پیشین وی را زیر سوال برده است و بنابراین باید تجدیدنظری در آن بکند، انقلاب ایران را پدیدهای منحصربهفرد میداند.
چنین به نظر میرسد که استراتژی مخالف این - یعنی تلاش در توضیح انقلاب ایران به یاری سایر اصول نظری و تعمق بر نظریههای انقلاب - سودمندتر است و ما نیز در همین جا دیدگاه خود را روشن میسازیم.
۱) میتوانیم با بررسی مباحث پربار متخصصان ایرانی (به جای نظریهپردازان انقلاب)، علل و ماهیت انقلاب را از زوایای گوناگون بررسی کنیم. در هر حال، متخصصان و پژوهندگانی هستند که ایران را از نزدیک میشناسند و هر گاه نظریههای موجود با برداشتشان همخوانی نداشته باشد پای مساله نظریههای انقلاب به میان میآید. در زمینه طبقهبندی نظرات این پژوهشگران، راههای میانبری وجود دارد (و بسیاری از صاحبنظران حتی راه مورد بحث ما در این کتاب را میانبر زدهاند) که میتوان سه دیدگاه اساسی را شناسایی کرد: (۱) آنها که بر تقدم علتهای سیاسی-اقتصادی پافشاری میکنند؛ (۲) آنها که بر ماهیت اسلامی انقلاب تاکید دارند؛ و (۳) آنها که میخواهند تلفیقی از عوامل سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی ارائه کنند.
در تفسیر اسلامی از انقلاب ایران بر نقش فرهنگ و ایدئولوژی تاکید میشود و بر ریشههای دینی انقلاب پافشاری به عمل میآید: میگویند سرنگونی شاه به آن دلیل بود که اصول اسلامی را مراعات نمیکرد؛ انقلاب علتهای اقتصادی نداشت؛ یگانگی انقلاب ایران در نگرش ایدئولوژیک آن است طبیعتا راهبران روحانی انقلاب و در راس آنها [امام] خمینی چنان دیدگاهی داشتهاند. [امام] خمینی در اکتبر ۱۹۷۹ (مهر-آبان ۱۳۵۸) میگوید:
بنابراین؛ این طور نیست که شما خیال کردید که چپیها یک دستهای هستند که در نهضت ما دخالت داشتند. در نهضت ما هیچ دخالتی آنها نداشتند.... چپیها هم هیچ خدمتی به نهضت ما نکردهاند و هر چه کردهاند کارشکنی و خلاف بوده است... ملت ما هم برای اسلام جنگیده لکن محتوای اسلام همه آن معانی است که در عالم خیال خودشان بوده که میگویند دموکراسی. اسلام همه این واقعیتها را دارد و ملت ما هم برای همه این واقعیتها جنگیدهاند و لکن در راسش خود اسلام است.
در زیر خواهیم گفت که این بازنگری تاریخ توسط کسی که در بطن مبارزه پیچیدهای قرار داشته، تا چه پایه موثر است. این دیدگاه که انقلاب مقدمتا منشا اقتصادی نداشته است در محافل آکادمیک نیز طرفدارانی یافته است. ارجمند، شکل تحولیافتهتر مطلب را از زاویه علوم اجتماعی بیان میکند و میگوید: انقلابها به شیوه معنیدارتری با توجه به «ارتباط ارزشی»شان متمایز میشوند و بنابراین انقلاب ایران هم مانند انقلابهای انگلستان، فرانسه و روسیه، یک انقلاب تاریخی جهان است. از اینجا توجه او به رابطه روحانیت- دولت که محور انقلاب ایران است جلب میشود و بر پیامدهای اسلامی آن تاکید میکند. او سخن استون در مورد انقلاب انگلستان را یادآوری میکند که گفته بود انقلاب انگلستان از بعد اندیشه سازمان و رهبری یک انقلاب پیرایشگر بود. «در رابطه با روحانیت شیعه، با اعتماد بیشتری، میتوان بر توازی (با پیرایشگری) تاکید کرد.»
در برابر این تفسیر، بسیاری از کارشناسان مسائل ایران، بر منشأهای سیاسی- اقتصادی انقلاب ایران تاکید میکنند. شاید نظر آبراهامیان به این نمونه آرمانی از همه نزدیکتر باشد که میگوید: انقلاب حاصل جدایی تحول سیاسی از تحول اقتصادی بود: شکست نظام پهلوی در ایجاد تعدیلهای سیاسی متناسب با دگرگونیهای اقتصادی و اجتماعی، به ناچار پیوند میان ساختارهای اجتماعی و سیاسی را گسست، راه سوق یافتن نارضایتیهای اجتماعی به درون نظام سیاسی را سد کرد، بر فاصله میان نیروهای اجتماعی جدید و محافل حاکم افزود و از همه اینها مهمتر، پلهای معدود و گذشته میان نیروهای اجتماعی سنتی و فاصله بازاریان را با نظام سیاسی فرو ریخت.
بنابر این دیدگاه، نیروهای اسلامی به سادگی، خلأ ایجاد شده بر اثر انهدام نظامیافته همه مخالفان سیاسی موجود را پر کردند و به حکومت دودمان واپسگرا یا سنتی پهلوی پایان داده و خواستهاند به جای آن، «عصر طلایی صدر اسلام» را بگذراند. «پسران» در همین راستا میگوید: «انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بر اثر یک رستاخیز اسلامی ناگهانی و نمایشی پدید نیامد بلکه عمدتا ناشی از شرایط اجتماعی- اقتصادی بود... رستاخیز اسلامی، علت انقلاب بهمن نبود، معلول آن بود.» مقدم ضمن تایید این دیدگاه میگوید: انقلاب یک «انقلاب اجتماعی مردمی و ضدامپریالیستی» بود و امر اسلامی کردن، بعد از پیروزی انقلاب و به دنبال یک سال و نیم مبارزه شدید سیاسی، ایدئولوژیک و اجتماعی صورت گرفت.
در سومین استراتژی تحلیل، آمیزهای از عوامل ایدئولوژیکی، سیاسی و اقتصادی، علتهای انقلاب قلمداد شدهاند به این گفته کلاسیک مایکل فیشر دقت کنید: «علتهای انقلاب و زمان وقوع آن، اقتصادی و سیاسی بودند؛ شکل انقلاب و روند آن، تا حد زیادی به سنت اعتراضهای مذهبی درآمد.» مقدم با وضوح بیشتری، از این نگرش چند علتی یاد میکند: «ریشههای انقلاب ایران- شامل عوامل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، علتهای تاریخی و مقطعی، فرآیندهای اجتماعی و داخلی و تحولات خارجی- را نمیتوان تا حد یک بعد یا یک عامل تنزل داد.» در آثار کدی، هالیدی، برک و لوبک، بشیریه و فرهی نیز این انعطاف با درجاتی از تعمق و تاکید به چشم میخورد. کدی از مشکلات اقتصادی و قطع ریشههای فرهنگی، هالیدی از برخورد تحولات اقتصادی «جدید» با اسلام بنیادگرای «سنتی» و بشیریه از تقارن بحران اقتصادی، سازمان دینی و اشتباهات سیاسی سخن گفتهاند. این تحلیلها خاصه تحلیل فرهی، به استراتژی تحلیلی من بسی نزدیکند. با درک جنبههای چندعلتی انقلاب، مشکلی که باقی میماند توضیح چگونگی مرتبط شدن اقتصاد، سیاست و ایدئولوژی و یافتن سرچشمه علل متعدد است.
اکثر ناظران به ناهمگنی نیروهای اجتماعی دستاندرکار انقلاب ایران اذعان کردهاند. از این زاویه رویدادهای ۱۹۷۷-۱۹۷۹م/ ۱۳۵۵-۱۳۵۷ش از الگوی ائتلافهای مردمی، شهری و چند طبقهای پیروی میکرده این فرآیند به جابهجایی شدید اقتصادی یا سرکوب سیاسی طبقهها و گروههای اجتماعی متعدد- روحانیت، بازرگانان و پیشهوران بازار، روشنفکران، دانشجویان، طبقههای حاشیه شهری، دهقانان و عشایر- منجر شد. رژیم پهلوی و دولت حامی آن ایالاتمتحده آمریکا، در حد فراگیر، علت عمده مشکلات ایران تلقی میشدند. این برداشت، چکیده تجربههای گروهها و طبقههای مختلفی بود که از صافی فرهنگهای موجود- اسلام به روایتهای مختلف آن، ناسیونالیسم غیردینی و مارکسیسم- گذشته بود. به این ترتیب امکان ایجاد یک ائتلاف گسترده در سال
۱۹۷۷-۱۹۷۸م/ ۱۳۵۶ ش پدید آمد. در آن هنگام ایران از نظر داخلی دچار افت اقتصادی بود و روابط دوپهلو و ابهامآمیز کارتر با شاه، از فشار نظام جهانی بر ایران میکاست. توالی عوامل و مراحل علل انقلاب ایران:
- نظام جهانی
- ساختار اجتماعی از پیش موجود
- توسعه وابسته
- دولت سرکوبگر/ کنار گذاشتن مخالفان
- فرهنگ سیاسی مخالفان
- باز شدن نظام جهانی
- افت اقتصاد داخلی
- ائتلاف چند طبقهای/ بروز انقلاب
حاصل کار یک الگوی انقلابی مقطعی علّی یعنی مجموعه خاصی از شرایط ضروری بود که هیچ یک از این شرایط به تنهایی نمیتوانست موجب انقلاب شود، اما مجموعه آنها به پیروزی انقلاب اجتماعی منجر شد. این عوامل شامل عوامل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بودند و تعیینکنندههای داخلی و خارجی داشتند.
منبع: مقاومت شکننده
تاریخ تحولات اجتماعی ایران، از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی، جان فوران، ترجمه احمد تدین
ارسال نظر