رقبایی که پیروز شدند
دلایل اقتصادی قتل کنسول یار آمریکایی
جلال فرهمند: در یکی از روزهای گرم اوایل تیر ماه ۱۳۰۳در تهران شایعهای پیچید که سقاخانهای در خیابان آقاشیخ هادی دارای کرامات و معجزاتی است و این شایعه در بین عوام به صورتی جدی دهان به دهان میشد و هر کس با افزودن شاخ و برگ جدیدی به آن بر هیجان موضوع میافزود. یکی میگفت دیشب فلان کور شفا یافته و چشمش بینا شده است یا فلان افلیج شفا یافته و با پای خود به حرکت آمده است، یکی میگفت فلان بیمار یک شب پای سقاخانه خوابیده و شفا گرفته است و…
این اطلاعات افواهی کار خود را کرد به صورتی که در بعضی گذرها به میمنت این برکات چراغانی کردند و شیرینی پخش کردند.
جلال فرهمند: در یکی از روزهای گرم اوایل تیر ماه ۱۳۰۳در تهران شایعهای پیچید که سقاخانهای در خیابان آقاشیخ هادی دارای کرامات و معجزاتی است و این شایعه در بین عوام به صورتی جدی دهان به دهان میشد و هر کس با افزودن شاخ و برگ جدیدی به آن بر هیجان موضوع میافزود. یکی میگفت دیشب فلان کور شفا یافته و چشمش بینا شده است یا فلان افلیج شفا یافته و با پای خود به حرکت آمده است، یکی میگفت فلان بیمار یک شب پای سقاخانه خوابیده و شفا گرفته است و…
این اطلاعات افواهی کار خود را کرد به صورتی که در بعضی گذرها به میمنت این برکات چراغانی کردند و شیرینی پخش کردند. این امر تنها به این ختم نشده به صورتی که حتی از محلات دیگر تهران دستههایی حرکت کرده و با هیات و تشکیلاتی مخصوص به طرف سقاخانۀ شیخ هادی حرکت میکردند و به مناسبت اینکه گفته میشد چند شب قبل یک نفر بهایی قصد داشته سم در سقاخانه بریزد کور شده با یکدیگر این شعر را با آهنگ میخواندند:
«چهارراه آقاشیخ هادی از معجز ابوالفضل کور شده چشم آبی». این تظاهرات و حرکتها گاه فراتر از آن میرفت و برخی از دستهها که به سوی چهارراه شیخ هادی حرکت میکردند با ساختن هیکلی از چوب و کهنه و پنبه و سوار کردن آن به صورت وارونه بر خری با شعار «این بابی بیغیرت یاغی شده با ملت» طعنهای هم بر ضدرئیس الوزرای وقت یعنی رضاخان سردارسپه میزدند و استفاده سیاسی میکردند.
جالب اینجاست، رضاخان نیز که منزلش نزدیک محل گذر این هیاتهای مذهبی بود در هنگام حرکت این دستهها به نظاره آن میرفت و حتی گاهی چند قدمی در مشایعت آنان حرکت میکرد.
چنین اتفاقاتی در کشورهای شرقی همواره توجه اروپاییان را جلب میکرد و مطبوعات آن زمان اروپا نیز پر بود از اینگونه وقایع ملل شرقی. واقعه سقاخانه توجه شخصی به نام رابرت ویتنی ایمبری (Robert Whitney Imbrie) کنسولیار سفارت آمریکا در تهران را جلب کرد. وی که علاوه بر کار سیاسی خبرنگار افتخاری مجله معتبر و معروف نشنال جئوگرافی نیز بود بهترین سوژه را برای نشریه اش یافته بود. وی در یک بعدازظهر گرم روز جمعه ۲۷ تیر ماه همان سال همراه با دوستش بالوین سیمور که از اتباع آمریکا بود سه پایه و دوربین عکاسی را برداشت تا گزارشی دست اول از این واقعه ضبط و ثبت کنند. طبق معمول آن چند روزه و به علت تعطیلی آخر هفته، جمعیت زیادی به دور سقاخانه گرد آمده بودند و صدای نواهای مختلف معمول آن زمان فضای پرهیاهویی در آن منطقه ایجاد کرده بود.
ایمبری و سیمور که راهی برای ادامه حرکت درشکه خود نمی دیدند در فاصله چند صدمتری سقاخانه از درشکه پیاده شده و با حمل وسایل عکسبرداری با پای پیاده به سوی سقاخانه حرکت کردند. جمعیت که نظاره گر این خارجیان بود دالانی برای آنان به سمت سقاخانه باز کرد. در نزدیکی سقاخانه و جایی که زنها اجتماع کرده بودند ایمبری سه پایه و دوربین را جهت عکسبرداری نصب میکند که با اعتراض مردم روبه رو میشود؛ آنها حضور وی و عکسبرداری از جمع زنان را نمی پذیرفتند. ایمبری که گرمای شدید هوا و سر و صدای جمعیت و اعتراض آنان عصبانیاش کرده بود مجددا سه پایه را برداشته و از سمت چپ سقاخانه آماده عکسبرداری میشود. مردم تهییج شده و بدبین به این دو نفر، به سمتشان رفته و با گذاشتن کلاه و عبا جلو لنز دوربین مانع از انجام عکسبرداری میشوند. ایمبری که شدیدا عصبانی شده بود شروع به سر و صدا میکند و با فاصله گرفتن از سقاخانه وسایل عکسبرداری را در خیابان کار میگذارد. جمعیت از سماجت ایمبری عصبانیتر و جریتر میشوند. در این هنگام اتفاقی میافتد که به یکباره جمعیت به هیجان میآید؛ موتورسیکلتسواری فریاد میزند: «اینها که میخواهند عکس بیندازند همان کسانی هستند که میخواستند آب سقاخانه را مسموم کنند.»
این حرف بسان کبریتی در میان باروت بود. ایمبری و رفیقش که حرکت غیرطبیعی و هیجانی جمعیت به سوی خود را نظاره میکردند متوجه وضعیت بغرنج خود میشوند و با جاگذاشتن وسایلشان سریعا در حالی که جمعیت به دنبالشان میدویدند سوار درشکه شده و از آنجا دور میشوند. مردم نیز با چوب و سنگ درشکه را تعقیب میکنند. سورچی با اصابت سنگی بیهوش شده و بر زمین میافتد. فورا یک نفر نظامی که در محل حضور داشت در حالی که مردم سرگرم ضرب و شتم دو نفر آمریکایی بودند مجددا درشکه را به سمت میدان توپخانه یا سپه آن روز به حرکت درمیآورد ولی وی نیز مورد اصابت سنگ قرار میگیرد و بیهوش میشود. این بار شدت ضربت چنان بود که این نظامی فردای آن روز فوت میکند. ضرب و شتم این دو نفر مجددا شروع میشود و نظامیان و پلیسی که دور و بر جمعیت حضور داشتند چندان دخالتی نمیکنند. حال ایمبری چنان وخیم بوده که از میدان حسنآباد به وسیله اتومبیل به بیمارستان شهربانی منتقل میشود. ولی مردم تهییج شده حتی وی را در بیمارستان امان نمیدهند و با شکستن در و پنجره بیمارستان وی را مورد ضرب و شتم قرار میدهند. سیمور نیز که جراحت کمتری برداشته بود با زرنگی از بیمارستان فرار میکند. دکتر علیمالدوله طبیب شهربانی و دکتر سفارت آمریکا برای نجات جان کنسولیار سفارت دست به هر کاری میزند ولی وی بعد از صحبت کوتاهی با همسرش در ساعت پنج بعدازظهر همان روز از دنیا میرود.
این واقعه سر و صدایی در محافل سیاسی و اقتصادی آن روز به پا کرد و منجر به نتایج مهم سیاسی و اقتصادی در اوضاع آن روز ایران شد که به آن میپردازیم.
به نظر میرسد این واقعه از دو جنبه قابل بررسی است: ۱- رقابت بین شرکتهای نفتی انگلیس و آمریکا که هر کدام به دنبال تثبیت منافع خود در ایران بودند. ۲- تلاش رضاخان برای به دست گرفتن زمام امور و کسب قدرت بیشتر.
البته پذیرفتن یکی از این دلایل نافی دلیل دیگر نیست و در واقع آنها میتوانند مکمل یکدیگر باشند.
در فروردین ۱۳۰۳ دولت لایحهای تقدیم مجلس کرد که متضمن تصویب قرارداد با شرکت نفتی سینکلر بود. امضای این قرارداد و شرکت آمریکاییان در آن، باتوجه به وضعیت سیاسی و اقتصادی بغرنج آن زمان ایران، برای سیاستمداران ایرانی تنها راهحل ممکن محسوب میشد که به وسیله آن از سلطه و فشار شوروی و انگلیس، رقبای سنتی در ایران بکاهند. این لایحه در گیر و دار تصویب قرار داشت که ایمبری کشته شد و این امر تصویب این طرح را تحتالشعاع خود قرار داد. شرکت سینکلر با اینکه سود سرشاری از این قرارداد میبرد ولی به یک دلیل عمده در این زمان به مشکل لاینحلی برخورد کرده بود و آن راه صدور نفت شمال بود. مسلما انگلیس اجازه عبور نفت شمال را از جنوب کشور نمیداد و تنها راه اقتصادی ممکن از خاک شوروی بود که به دلایلی دیگر رابطه اقتصادی این شرکت و دولت شوروی به تیرگی گراییده بود و قتل ایمبری بهترین فرصت برای شرکت سینکلر بود که از زیر تعهدات خود شانه خالی کند و این کار را به دلیل ناامنی در ایران ملغی عنوان کرد.
مساله نفت شمال پس از این وقایع به موضوعی لاینحل تبدیل شد و هرچند که انگلیس به آن دست نیافته ولی دیگر رقیبان این کشور از صحنه بیرون رفتند. قتل ایمبری بر قدرت رضاخان افزود زیرا رضاخان که در این زمان زمام امور را در غیاب احمدشاه که در سفر اروپا به سر میبرد در دست داشت با پیش آمدن واقعه جمهوریخواهی و قتل میرزاده عشقی به شکل محسوسی وجههاش را از دست داده بود و اقلیت مجلس و عمده مخالفانش جو سنگینی علیه وی ایجاد کرده بودند. رضاخان با این ضرباتی که از مخالفان خورده بود درصدد استفاده از فرصتی برآمد که بتواند این موج مخالفان را سرکوب کند و بهترین فرصت، واقعه قتل ماژور ایمبری بود. پیشدستی رضاخان و بهرهبرداری از این قتل و حوادث ناشی از این جریان گویای آن است که وی از قتل ایمبری چندان هم نگران و مشوش نشد و از این فرصت بیشترین سود را هم بود.
مظنون بودن این جریان زمانی بیشتر احساس میشود که قتل ایمبری و مضروب شدن دوستش در روز روشن، مقابل چشمان نظامیان و افراد نظمیه تهران در بیمارستان نظمیه اتفاق میافتد، بدون آنکه این نیروها چندان واکنشی به نفع مقتول از خود نشان دهند. در محکمه نظامی که بعدا تشکیل شد یک نظامی محکوم به اعدام و ۱۰ نفر دیگر از صاحب منصبان به اخراج از قشون و یا حبس و تنزل درجه محکوم شدند که این خود، نمایانگر حضور عده زیادی از نظامیان در صحنه قتل است.
از سوی دیگر، حملات تبلیغاتی شدیدی، به اشاره رضاخان بر ضد نمایندگان مخالف مجلس شروع شد و روزنامههای طرفدار رضاخان قتل ایمبری را به مخالفان رضاخان نسبت دادند و حتی کار به آنجا کشید که برخی نشریات و خبرگزاریهای خارجی با تفسیر و تحلیل، واقعه قتل ایمبری را کار مخالفان رضاخان دانستند. در کنار این تبلیغات رسمی عوامل رضاخان بیکار ننشسته و با ارسال تلگرافها و طومارهایی از تهران و ولایات ضمن اعلام انزجار از قتل ایمبری پشتیبانی خود را از حکومت نظامی و رضاخان ابراز داشتند.
نهایتا با عذرخواهی ایران و با دادن غرامت به مبلغ شصت هزار دلار به بازماندگان ایمبری این غائله از لحاظ دولتین ایران و آمریکا به پایان رسید. ولی پیروز اصلی این میدان دولت انگلستان در بیرون کردن رقبای قدرتمند جدید و شخص رضاخان بودند که جاده پر دستانداز قدرت را در پیش روی خود صاف و هموار کردند.
ارسال نظر