تفاوتهای مدرنیته و مدرنیسم
ازاینرو این واژه بیشتر در حوزههای مدیریت، اقتصاد، و حتی مهندسی مصرف داشته است تا در حوزه علوم انسانی و اجتماعی. واژگان دیگر یعنی مدرنیته و مدرنیسم به یکدیگر نزدیکترند و ریشه هر دو همچون واژه مدرنیزاسیون در واژه «مدرن» یا مدرنوس لاتین است که به معنای «اکنون و اینجا» است. اما این دو واژه بیشتر به ابعاد غیرمادی فرهنگ اشاره دارند؛ منتها یکی (مدرنیته) به یک موقعیت اشاره دارد و دیگری (مدرنیسم) به یک گرایش و رویکرد فکری متمایل به مدرنیته. هر سه واژه به «اکنون و اینجا»یی اشاره میکنند که در فرهنگ اروپای غربی پس از انقلاب صنعتی وجود داشت و تداوم یافت. یعنی سر بر آوردن جوامع جدید شهری بر محور صنایع و تغییر سبک زندگی و اندیشههای ناشی از آن و تحول سیاسی گستردهای که انقلاب فناورانه را همراهی میکرد یعنی تشکیل دولتهای ملی در این قاره.
در خود اروپا نیز مرکز ثقل و محور اساسی این مدرنیته پهنه آلمانی زبان و بهویژه کشور اتریش بود که در اواخر قرن نوزده بیشترین مولفههای این مدرنیته را در خود گرد آورده بود. هرچند الگوی سیاسی متمرکز دولت ملی بیشتر از هرجا در فرانسه و الگوی مدیریت سیاسی در بریتانیا و الگوی مدیریت صنعتی در آلمان خود را نشان میداد. با وصف این اگر از اروپای غربی و به زودی آمریکای شمالی بگذریم، این مدرنیته در جای دیگری در جهان وجود خارجی نداشت و تقریبا در همهجا از خلال فرآیندهای استعماری یا نفوذ نظامی- سیاسی راه یافت. البته میزان و شدت این نفوذ، شکل و محتوا و اثرات آن از یک کشور به کشور دیگر بسیار متفاوت بود. برای نمونه در ژاپن ابتدای قرن بیستم، ما شاهد رشد گسترده مدرنیته صنعتی بودیم بدون آنکه مدرنیته سیاسی و فرهنگی در آن راه یابد و در کشور همسایه آن یعنی چین، هیچ یک از ابعاد مدرنیته تا نیمه قرن بیستم هنوز ظاهر نشده بودند.
بنابراین میتوان یک تعریف جهانشمول از مدرنیته و مدرنیسم داد که آنها را موقعیتهای کنونی حاصل از انقلابهای صنعتی و سیاسی بدانیم؛ اما این تعریفی مبهم است؛ زیرا واقعیتهای متفاوت ظهور مدرنیته در سطح جهان را در نظر نمیگیرد. تعریف دیگری که مدرنیته را در چارچوب تاریخی – جغرافیایی و فکری آن یعنی در اروپای غربی قرار میدهد و آن را «اینجا و اکنون» یعنی این پهنه در این زمان میداند که سپس از راههای خشونتآمیز به سراسر جهان تحمیل و البته با واکنشهای بسیار زیاد و بحرانهایی روبهرو شد که تا امروز شاهد آنها هستیم. اما اگر بر خلاف تعریف جهان شمول و تعریف اروپایی این واژه، خواسته باشیم تعریفی از آنچه میتوان پروژهای اتوپیایی برای ساختن «مدرنیته»های پیرامونی یعنی مدرنیتههایی براساس نیازها و مشخصات کشورهای غیر اروپایی، از جمله مدرنیته بدهیم، باید بگوییم، مدرنیته در این حالت، موقعیتی از زیستن کامل در «حال» یعنی در واقعیتی فیزیکی زمانی و مکانی است که نیازی اساسی برای ما به حساب میآید؛ زیرا گذشته و آینده برساختههایی خیالین هستند و برای آنکه بتوانیم با جهان واقعی رابطه ایجاد کنیم، نیاز به زیستن در «حال و اینجا» داریم که همان مدرنیته است.
بخشی از گفتوگوی «ایلنا» با دکتر ناصر فکوهی