نگاهی به کتاب «قدمهای لرزان بهسوی آرمانشهر» اثر برد دلونگ
سرمایهداری؛ قهرمان قرن بیستم
نقطه شروع فورا مشخص شد؛ ۱۸۷۰. اما انتهای این دوره شکوفایی، با توجه به تحولات گسترده سیاسی و اقتصادی آخر قرن، مشخص نبود. پس دلونگ به انتظار نشست تا «پایان تاریخ» فرا برسد و کتاب را تمام کند. نوشتار حاضر شرح کوتاهی است بر ماجرای پر فراز و نشیب انتشار این کتاب.
برد دلونگ یقین داشت که ماجرا از سال۱۸۷۰ آغاز شده است.
این اقتصاددانِ جامعالاطراف در حال نوشتن کتابی با موضوع مدرنیته اقتصادی بود (اینکه انسانها چگونه از هستی در سطح معیشت در سیارهای کوچک گذر کردند و نوعی آرمانشهر در این سیاره ساختند) و نقطه عطفی را قرنها پس از ظهور نظام سرمایهداری و دههها پس از پیدایش تولید انبوه مشاهده میکرد. او چندی پیش، نشسته در ایوان پشتیِ خانهاش در برکلیِ کالیفرنیا که معماریِ سبک احیای استعماری دارد، برای من توضیح داد که «انقلاب صنعتی خوب بود. انقلاب صنعتی اتفاقی عظیم بود»، اما «تا سال۱۸۷۰، اوضاع اکثر مردم چندان تغییری نکرده بود.» منتها چندی پس از آن (پس از ایجاد شرکتهای ادغام عمودی، آزمایشگاههای پژوهش صنعتی، ابزار نوین ارتباطات و فناوریهای جزءبهجزء حملونقل) «همهچیز در یک نسل تغییر کرد و باز تغییر کرد و باز دوباره و دوباره و دوباره». رشد جهانی چهار برابر شد. دنیا از فقر تقریبا همگانی دوران کشاورزی رها شد. مدرنیته پا گرفت.
دلونگ کار روی این ماجرا را در سال۱۹۹۴ آغاز کرده بود. صدها هزار کلمه نوشته بود، سپس صدها هزار کلمه دیگر و هر بار، با تحول علم آکادمیک اقتصاد و خودِ دنیا، متن را بهروزرسانی میکرد. سالها نوشت، دههها نوشت، آنقدر نوشت که مدت نوشتن او به حدود ۵درصد از عمر خودِ نظام سرمایهداری رسید. مشکلش تعیین چگونگی آغاز ماجرا نبود، بلکه دانستن نحوه پایان آن بود.
به مرور زمان، به این نتیجه رسید که دورانی که در سال۱۸۷۰ آغاز شده بود در سال۲۰۱۰ به پایان رسیده است؛ یعنی چندی پس از توقف رشد بهرهوری و تولید ناخالص داخلی، زمانیکه نابرابری داشت سرزندگی اقتصادی را در سراسر جهان میخشکاند و پوپولیسم سیاسی انتقامگرایانه در حال رشد بود. دلونگ کمی دیگر نوشت و کتاب قدمهای لرزان بهسوی آرمانشهر را به پایان رساند، یکی از کتابهای اقتصادی امسال که خیلیها منتظرش بودند و قرار است بهزودی منتشر شود. بررسی دیربهثمر رسیده او از آنچه «قرن طولانیِ بیستم» مینامد فراگیر و مفصل است، سنجیده و قابلفهم، آشنا و غریب، نگاهی جامع به اینکه چگونه به این شکوه مادی رسیدیم و چه شد که اینهمه شکوه و جلال نتوانست تمام وعدههای خود را محقق سازد. تصمیم او مبنی بر اتمام ماجرا در سال۲۰۱۰ و طبعا پایاندادن به کتاب، متضمن پیامی برای تمام ماست: عصر اقتصادیای که آمریکاییها در آن زیستند، با وجود مشکلات و پلیدیهایش، معجزهآسا بود و حالا این عصر به پایان رسیده است.
و اما داستانِ خودِ دلونگ: او مورخ اقتصادی و کارشناس اقتصاد کلان در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی است. مدافع سیاستهای لیبرال و یکی از نخستین بلاگرهای اقتصادی است که از همان سال۱۹۹۹ که واژه «بلاگ» ابداع شد، اندیشههایش را تقریبا هر روز به اشتراک میگذارد. به گمانم، داستان او واقعا در واشنگتن دیسی آغاز میشود، شهری که در آن بزرگ شد. پدر و مادرش وکیل و روانشناس بالینی بودند (مادرش هنوز هم مراجعهکننده میپذیرد) و خودش در کودکی عاشق داستانهای علمیتخیلی و ریاضیات بود. برای دوره کارشناسی به دانشگاه هاروارد رفت و سپس مقطع دکترا را در رشته اقتصاد آغاز کرد. مقاله مینوشت و با پناهنده نوجوانی از اهالی شوروی به نام آندره شلیفر (که اینک دومین اقتصاددان مورداستناد در دنیاست) و لری سامرز (وزیر خزانهداری سابق و رئیس دانشگاه هاروارد) رفاقتی صمیمی را آغاز کرد. سامرز میگوید: «اگر بخواهی کاری جسورانه، احتمالا مهم و نه چندان باب میل داوران فاضلِ آکادمیک را با همکاری کسی دیگر انجام دهی، آدمی بهتر از برد پیدا نمیکنی.»
در کنار این تلاشهای آکادمیک، دلونگ در دولت کلینتون هم نقش داشت. او با ان ماری مارسیاریل، کارشناس نظارت بر مراقبت سلامت، ازدواج کرد؛ آنها صاحب دو فرزند شدند که اینک هر دو بزرگسال هستند. دلونگ به وبلاگنویسی روی آورد، فعالیتی که شاید شهرت خودش را مدیون آن باشد. از سال ۱۹۹۹، در «یادداشتهای نیمهروزانه» خود مطالبی مینویسد که بامزه، فاضلانه و عجیب و غریب هستند (طی سالها، دستکم ۱۱نفر او را «احمقترین انسان زنده» نامیدهاند، ازجمله رئیس سابق بانک جهانی، رابرت زولیک).
آغاز پروژه کتاب دلونگ به قبل از بلاگنویسی برمیگردد. در سال۱۹۹۴، کتاب عصر نهایتها، اثر اریک هابسبام مورخ سوسیالیست را خواند که درباره «قرن کوتاه بیستم» است، از ترور فرانتس فردیناند در سال۱۹۱۴ تا فروپاشی شوروی در سال۱۹۹۱. دلونگ میگوید هابسبام «قوس روایی بزرگی را ترسیم میکند که کمونیسم قهرمان تراژیک قرن بیستم است و در همان بدو تولد معیوب شده است.» عاشق این کتاب شد و تصمیم گرفت خودش نیز قوس داستانی بلندی ترسیم کند که اینبار نظام سرمایهداری قهرمانِ تراژیکش باشد.
بخش قهرمانانه واقعا قهرمانانه است: دلونگ میگوید: برای اولینبار در تاریخ، جهان پس از سال۱۸۷۰ توانست به مقدار کافی تولید کند، یعنی به حدی که کشاورزیِ معیشتی را در بخش اعظم دنیا به پایان برساند؛ به حدی که نرخ جهانی مرگومیر کودکان را از حدود ۵۰درصد به کمتر از ۵درصد برساند؛ به حدی که بسیاری از فقیرترین مردمان کره زمین به تلفنهمراه و برق دسترسی داشته باشند. اما بخش تراژیک هم واقعا تراژیک است؛ این عصر مدرن چه فجایعی که با خود به همراه نیاورد: مسلسلها و بمبهای اتم و ددمنشیهای هولوکاست و چندین و چند نسلکشی دیگر و با آنکه بسیاری از اقتصادها کامروا شدند، بسیاری از دولتها ناکام ماندند و نتوانستند بیعدالتی نژادی را تمام کنند، از افراد آسیبپذیر محافظت کنند، کاری کنند که همه از شکوفایی جهانی سهمی داشته باشند و محیطزیست مشترکمان را حفظ کنند.
دلونگ، در زیرزمین و زیرشیروانی و دفتر کارش، به جمعآوری مطالب کتاب خود میپرداخت. او فریدریش فون هایک، مدافع بازار آزاد و کارل پولانی، حمایتگرای سوسیالیست را شخصیتهای اصلی کتابش در نظر گرفت و سپس جزئیات زیادی نیز درباره شخصیتهای بسیاری آورد: مارکس، هنری فورد، کینز، هیتلر، گاندی و برادر پدربزرگِ پدربزرگ خودش، مورخ اقتصادیای به نام ابوت پِیسون آشر.
ویراستاران مدام پیگیر کارش بودند. دوستانش از پیشنویسهایی میپرسیدند که سالها قبل خوانده بودند. پروژه پیچیده و پیچیدهتر میشد. میگوید: «ویراستارهایی داشتم که میگفتند اگر تا حد ۱۵۰هزار کلمه کمش نکنم کارم را رد میکنند.» (کتاب سرانجام ۱۸۰هزار کلمه بهعلاوه یادداشتها و ضمائم آنلاین شد). ولی همچنان چیزهای جدید میآموخت.
«میتوانم بنشینم کتابی را مطالعه کنم و بعد، با استفاده از آن، نمونهای زیرتورینگی از ذهن نویسنده استخراج کنم و آن را بر خیسافزار خودم اجرا کنم. میتوانم از او سوال کنم، آنوقت جواب میدهد.»
او در توصیف فرآیند اندیشه خودش میگوید: «حیات درونیِ غنی» اصطلاح بدی برای توصیفش نیست. یا شاید هم فقدان جزئیِ پایبندی به آنچه دنیای واقعی است و آنچه نیست. در سال ۱۹۹۹، احساس کرد کتاب را میتواند با چیزی که فرانسیس فوکویاما «پایان تاریخ» مینامید به اتمام برساند، انگاره اصلی کتابی با همین نام مبنی بر اینکه سقوط کمونیسم منادی پیروزی نهایی دموکراسی و اقتصاد نئولیبرالِ بازار آزاد بود.
دلونگ در توضیح ذهنیتش در پایان قرن بیستم میگوید: «کشمکشهای ایدئولوژیک بزرگی وجود داشت؛ اما حالا بهنوعی نکته را گرفتهایم. قرار است در آینده شق دیگری بین نئولیبرالیسم راست، نئولیبرالیسم چپ و سوسیالدموکراسی وجود داشته باشد.» اما همانوقت بود که حادثه ۱۱سپتامبر رخ داد و جنگ با تروریسم آغاز شد.
دلونگ میگوید: «مردم انگار میخواستند به اسم دین بزنند همدیگر را فوجفوج بکُشند.» او همچنین میگوید: «اوجِ کاری که ما کلینتونیها توانسته بودیم برای بهبود سیاست اقتصادی انجام دهیم این بود که یک دورِ دیگر مالیات ثروتمندها را کم کردیم و دور دیگری از توانگرسالاری را کلید زدیم.» بعد نوبت رسید به پرزیدنت باراک اوباما و «شکست بزرگ در اجرای چیزی که خیال میکردیم درس مهمی است که از رکود بزرگ گرفتهایم.» با گذر زمان، دلونگ نتیجه گرفت که نئولیبرالیسم و سوسیالدموکراسی حاضر نیستند با ملایمت و بهنوبت کار کنند. از حیث سیاسی، آینده قرار بود «بازگشت چیزی [باشد] که مادلین آلبرایت آن را فاشیسم میخواند. من هم کی باشم که به او بگویم اینطور نگوید.» از حیث اقتصادی، در آینده قرار بود نابرابری زیاد، بهرهوری کم و رشد کُند به بار بیاید. «شاید مشکل تولید را حل کرده باشیم؛ ولی قطعا مشکل توزیع را حل نکردهایم، یعنی یاد نگرفتهایم ثروت فوقالعاده کلان را طوری به کار بگیریم که ما را آدمهایی خوب و شاد کند.»
این کتاب داستان گیرایی را تعریف میکند، هرچند گاهی جزئیاتش زیاده از حد میشود و استدلالهایش فشرده. جنوب جهانی ۵ -که بیشترِ انسانها در آن زندگی میکنند- فقط اشارهای جزئی نصیبش میشود. دلونگ استدلال میکند که گنجاندن بخش زیادی از تاریخ اقتصادی این مناطق در کتاب کار را زیاد از حد پیچیده میکند و با آنکه به شواهدی اشاره میکند مبنی بر اینکه امپراتوریهای استعماری خون شکوفایی را از سرزمینهای فتحشده میمکیدند، این را نیز اذعان میکند که شمال «عموما پیشرفتهای» جنوب را «رهبری» میکرد. اما کتاب دلونگ عدالتمحور و مهرآمیز نیز هست. «در بنگلادش حتما کسی هست که استاد اقتصادی بهتر از من میشد؛ اما حالا دارد دنبال گاومیشهای آبی میرود. اقتصاد بازاری به من و ترجیحاتم ۲۰۰برابر بیشتر از او توجه و اهمیت نشان میدهد. اگر این بزرگترین شکست بازار نباشد، دیگر نمیدانم تعریفتان از شکست بازار چیست.»
قرن طولانی بیستم، با وجود تمام مشکلاتش، شکوفایی عظیمی برای میلیاردها انسان بهوجود آورد: تلفنهای همراه، شغلهای یقهسفید، قرصهای پیشگیری از بارداری، پنیسیلین، کاوش فضا، وسایل خانگی، شبکه برقرسانی و اینترنت. اگر، آنطور که دلونگ ادعا میکند، دوران مثالزدنی شکوفایی به پایان رسیده باشد، پس دولتها با وظیفه خطیر تقویت دموکراسی نیابتی، تخصیص برابرترِ منابع عظیم جهان و احیای دوباره رشد بهرهوری مواجهند. اما خودِ دلونگ چالش دمدستتری پیش رو دارد: اینکه تکلیف صدها هزار کلمهای را که از کتاب قدمهای لرزان بهسوی آرمانشهر حذف کرد، روشن کند. میگوید شاید تاریخ اقتصاد را بنویسد. این داستان شاید از سال ۶۰۰۰ ق.م آغاز شود.
انی لوری- ترجمه: علیرضا شفیعینسب
منبع: سایت آتلانتیک / سایت ترجمان