عاملی واحد موجب این دگرگونی نبود، برای مثال فقط اختراعات جدید عامل این دگرگونی نبودند این تغییر نیز مانند بسیاری از جنبش‌های بزرگ تاریخ توجیهی واحد ندارد. این دگرگونی نیز نتیجه کنش و واکنش عوامل بسیاری بود که برخی از آنها به تنهایی کم اهمیت بودند؛ ولی بر اهمیت عوامل دیگر می‌افزودند و ترکیبشان با آن عوامل سبب شد روش سنتی تولید تعادل خود را از دست بدهد و در نتیجه آن روش به صنعت مدرن بدل شد. بد نیست به تاثیرات ناشی از یکی از این صنایع نگاهی بیفکنیم و به این منظور یکی از صنایع کلیدی جهان پیش از ۱۷۶۰ را برمی‌گزینیم.

  تولید پارچه پشمی

 ویژگی این صنعت در این بود که مراحل گوناگونی داشت. گوسفندها را پرورش می‌دادند و سپس پشمشان را می‌چیدند پشم تمیز می‌شد و پس از آن پشم ریسیده و به نخ بدل می‌شد و نخ را به بافنده‌ای پس می‌دادند که در خانه‌اش دستگاه بافندگی داشت و پارچه را با آن می‌بافت در اصل، بافنده تولیدکننده‌ای مستقل بود؛ یعنی او نخ را می‌خرید، مالک دستگاه بافندگی بود و خودش پارچه را می‌فروخت. این روند پر از ریزه‌کاری دو اشکال داشت. نخست آنکه تمام بخش‌های آن به یک اندازه ماشینی نبود دستگاه بافندگی در واقع نوعی ماشین بود؛ ولی چرخ ریسندگی چنین نبود هرکس با برخورداری از کمترین حس لامسه لازم برای کشیدن و تابیدن نخی یکنواخت می‌توانست نخ بریسد و این کار به مهارتی ناچیز نیاز داشت. بنابراین ریسندگی فقط برای زنان پیشه کم‌اهمیتی بود پس یک بافنده می‌توانست برای افراد زیادی ایجاد اشتغال کند؛ همان‌گونه که دفو درباره کودکان دهکده‌های بافندگان ایالت یورکشایر می‌گوید: «تازه چهار سالش تمام شده بود؛ ولی به صرف داشتن دو دست می‌توانست نخ بریسد.

دوم، از نخ‌ریسی پول زیادی درنمی‌آمد؛ زیرا تولید آن کم بود و کارگران آن برای انجام دادن کارهای لازم خانه و مزرعه از کار دست می‌کشیدند. نخ‌ریسی پیشه‌ای فصلی بود و در دوره بذرافشانی و درو تعطیل می‌شد. بنابراین مشکل آن وابستگی‌اش به کارگران گهگاهی بود. مانع دیگر در سازمان دادن به صنعت پشم‌بافی، جنبه اقتصادی داشت. در اصل، بافنده ارباب خود بود؛ او نخ را می‌خرید مالک دستگاه بافندگی بود و خودش پارچه آماده را می‌فروخت. ولی اگر اوضاع مساعد نبود، او پشتوانه‌ای نداشت و گرفتار قرض می‌شد بافنده ناچار بود قرض بگیرد، یعنی باید یا از کسی که پشم را می‌خرید یا از کسی که نخ ریسیده را می‌خرید، درخواست وام کند و تنها وثیقه‌ای که می‌توانست در برابر قرض خود پیشنهاد کند، همان دستگاه بافندگی بود. بنابراین حتی در سده‌ هفدهم بسیاری از بافندگان در عمل فقط استادکارانی در خدمت تاجران پشم بودند که دستگاهشان نزد آنان به گرو بود.

معمولا مرکز فرماندهی تاجر پشم در شهر کوچکی بود که روستاهای بافندگان در اطراف آن جمع بودند. بافندگان در روز معینی معمولا جمعه به شهر می‌آمدند و پارچه‌های پشمی خود را می‌فروختند: هنوز هم برخی از عمارت‌هایی که این داد و ستدها در آنها انجام می‌شد، برپاست برای مثال پیس هال در هالیفاکس. بافنده با پولی که به‌دست می‌آورد پشم می‌خرید؛ ولی اگر تجارت رونقی نداشت او ناگزیر بود از تاجر درخواست کند که پارچه‌ها را نگه دارد و در مقابل به‌صورت اعتباری از او پشم بگیرد. بر این اساس، رفته‌رفته مالکیت پشم، دستگاه بافندگی و پارچه بافته‌شده همگی در اختیار تاجر واحدی قرار می‌گرفت. به این ترتیب در عمل بافنده به استادکاری بدل می‌شد که در برابر دستمزد کار می‌کرد دستمزد نامعلوم او همان تفاوت وجه دریافت‌شده در برابر پارچه‌ها با وجه پرداخت برای پشم بود. این رابطه در صنایع بسیاری رواج یافت.

در صنعت پشم‌بافی یورکشایر، در صنعت پارچه‌های نخی، لنکشایر در میخ و سوزن‌سازی اطراف بیرمنگام، در تولید دستکش جوراب و کلاه و غیره برای تاجر هیچ زحمتی نداشت که عوامل خود را به این کارگاه‌های خانگی بفرستد تا مواد خام را ببرند و کالای آماده را برگردانند.

از کتاب «سنت روشنفکری در غرب»  ج.برونوفسکی/ ب.مازلیش، ترجمه: لی‌لا سازگار