سبک زندگی ایرانیان به روایت شوالیه شاردن (۱۶۸۱-۱۶۶۵)، تاجر فرانسوی
دانش، شغل، مقام و دارایى؛ مایه سرافرازی
بنا به باور اغلب بزرگان ایران، فرنگیان در جزیره کوچکى واقع در دریاى شمال زندگى مىکنند و چون جزیره مسکونى ایشان فاقد هرگونه نعمت است، براى دستیابى به انواع نعمى که از داشتن آنها محرومند، به اطراف جهان پراکنده مىشوند؛ مگر به نعمت و دولت برسند. با همه این تنگناها و ناهمواریها و دشواریها که به برخى از آنها اشاره کردم، بر این باورم که در سراسر روى زمین براى جهانگردى جایى بهتر و مناسبتر از ایران نیست؛ زیرا در این کشور به سبب کمى جمعیت هزینه مسافرت بسیار نیست. افزون بر این بر اثر مراقبت کامل، راهها امن است و بناهاى مخصوص اقامت موقت مسافران در نقاط مختلف همه راهها ساخته شده و براى سکونت سفرکنندگان و تعلیف چهارپایان کاملا آماده است. اقامت در این ساختمانهاى مجهز رایگان است. جز اینها در سراسر راههاى هموار و صاف هرجا لازم بوده پلهاى عریض و استوار ساخته شده است تا مسافران براى گذشتن از رودها و مسیلهاى ژرفناک و عوارض مشابه در زحمت نباشند و آسودهخاطر بگذرند.
عادت و هدف ایرانیانى که در جریان دادوستد یا خدمات دولتى و مشاغل دیگر هستند، این است که پس از اندوختن مبلغى پول نقد، نخست خانهاى براى سکونت خود درست کنند. سلیقه و رسمشان چنان است که خانه ساخته نمىخرند، بلکه خانهاى متناسب با جمعیت و احتیاجات خود مىسازند و مىگویند همچنان که لباس دوخته به اندام هرکس راست نمىآید، خانه ساختهشده نیز به کار کسى مىخورد که آن را بنا نهاده است. در ایران کماند کسانى که در خانه استیجارى زندگى کنند. حتى افراد تنکمایه نیز از خود خانه دارند و این موضوع مولود دو واقعیت است: نخست اینکه ایرانیان علىالاصول شم و ذوق بازرگانى ندارند؛ دوم اینکه دین ایشان قرض سودآور را حرام کرده است و چون طرز دیگرى براى استفاده از پول خود نمىشناسند، آن را به مصرف خانهسازى مىرسانند.
پس از درست کردن خانه، دومین چیزى که پولداران ایران مایل به داشتن آنند، بازارچه است که محل دادوستد است و آن دالان سرپوشیدهای است که در دوطرف و سرتاسر آن دکان ساخته شده است. بازارچه را معمولا نزدیک خانه خود مىسازند یا برحسب تصادف مىخرند و این پس از خانه نخستین مستغلات ایشان بهشمار مىآید. سپس به خریدن یا ساختن گرمابه، پس آنگاه به ساختن یا خریدن کاروانسرا مبادرت مىورزند. ما اروپاییان اینگونه تاسیسات را یکساله یا حداقل سهماهه به اجاره واگذار مىکنیم؛ شگفتا که ایرانیان این قبیل اماکن را روزانه به اجاره مىدهند و اجاره هر روز را شبانگاه همان روز مىگیرند و به فردا نمىافکنند؛ زیرا اعتمادشان از این بیش نیست و بدینسبب این تاسیسات را نزدیک خانه خود مىسازند تا نوکرشان آسان بتواند هر روز براى گرفتن اجاره مراجعه کند. اما این طرز اجاره کارى در مورد اشخاص کمسرمایه به عمل مىآید و مهلت گرفتن اجاره درباره افراد متمکن و مورد اعتماد ممکن است یکهفته و حتى یکماه به طول انجامد.
این نکته گفتنى است که چون اثاث خانه مردم مشرقزمین محدود و منحصر به لوازم بسیار ضرورى است و میز و صندلى و تختخواب و قفسه و گنجه و لوازم مفصل آشپزخانه ندارند و مىتوانند در مدتى کوتاه زودتر از آنچه نزد بعضى اروپاییان معمول است خانه یا مغازه را تخلیه کنند و بگریزند، اعتماد میان موجر و مستاجر زیاد نیست.
آنان که دارایى بسیار به دست مىآورند و خود و فرزندانشان را بىنیاز مىبینند، به ساختن بناهاى عامالمنفعه از قبیل مدرسه براى سکونت و تحصیل طلاب علوم دینى و بناى کاروانسرا بر سر شاهراهها که کاروانیان و مسافران رایگان در آنها بیاسایند و ساختن پل و مسجد و وقف منابع درآمدى که از محل آن طلاب روزى بخورند و صدقه داده شود، اقدام مىکنند. ایرانیان بناى اینگونه آثار را ثواب آخرت مىگویند و بر این اعتقادند که این اعمال خیر جارى است و ثوابش بر دوام است؛ زیرا آنان که در کاروانسراها رنج راه را از تن بیرون مىکنند یا از بالاى پل آسان مىگذرند یا طلابى که در مدرسه سکونت مىکنند و از موقوفاتش روزى مىخورند، همه در حق بانى این آثار خیر دعاى خوب مىکنند.
در ایران جز چارپایان و کجاوه، وسیله مسافرت نیست. کجاوه مانند گهواره سرپوشیدهای است که زنان اشخاص متمکن با آن سفر مىکنند. کجاوه را دوبهدو هرکدام در یکطرف شتر یا قاطر مىبندند. چون ایران کشورى کوهستانى است و دشتهاى آن را جابهجا نهرها و جویبارها قطع مىکند، کالسکه و گارى و امثال اینها در آن نیست و مردم با اسب و قاطر و خرانى که اغلب تندرو هستند، از جایى به جاى دیگر مىروند.
دکانداران و صنعتگران هم مانند دیگران داراى همین قسم مرکوبند. فقیران و بیچارگان هرجا که باید، پیاده مىروند. مردمان این سرزمین مانند دیگر مسلمانان بچههاى خود را چند روز پس از تولد یا مقارن با ختنه، نامگذارى مىکنند و اسامى را از نامهاى ائمه و اولیا و اوصیاى دین خود یا ادیان حقه دیگر با بزرگان تاریخ خود یا عناوینى که بیانگر تقوا و فضیلت باشد انتخاب مىکنند. اما نام خانوادگى اختصاصى ندارند. بعضى افراد نام خود را منسوب به پدر یا پسرى که در آینده خواهند داشت، مىکنند، مثلا مىگویند: پدر فلان یا پسر فلان: مانند ابراهیم بنیعقوب یا محمد ابوعلى و اینگونه نامگذارى از زمانهاى قدیم معمول بوده است. چنانکه در تورات نام چند تن از پادشاهان سوریه بنعداد، یعنى پسر عداد و اسم چند نفر از سلاطین فلسطین ابىملک، یعنى پدر ملک آمده است. همچنین بعضى اشخاص به چند کنیه ماخوذ از نام پدر و پسر، حتى پسران متعدد خود شهرت داشتهاند، چنانکه هارونالرشید پنجمین خلیفه عباسى به چند کنیه از جمله، ابوجعفر، ابومحمد، ماخوذ از نام دو پسر خود معروف بوده است. گاهى نیز تخلص خود را شغلى که به آن شهرت یافتهاند یا پدرانشان در آن حرفت معروف بودهاند مىگذارند؛ مانند محمد خیاط، سلیمان عطار، جواهرى، استانبولى.
آنچه به نظر جالب و درخور تحسین و آفرین مىنماید، این است که آنان که پس از سالها سعى و عمل صاحب دارایى بسیار مىشوند و در اجتماع مقام و نفوذ و اعتبار فراوان مىیابند یا صاحب مناصب و مقامات معتبر مىشوند، عناوین قدیم خویش را مباین شئون تازه خود نمىدانند و آن را رها نمىکنند. به عبارت دیگر، آنچه در نظر ایرانیان مایه اعتبار و سرافرازى است، دانش، شغل، مقام و مهمتر از همه دارایى است و کماند کسانى که به دودمان خود مىبالند.
اما در مشرقزمین لازم نمىآید که عناوین مردم با مقام و اعتبار و موقعیت خانوادگى آنان نسبت و مناسبت داشته باشد و هرکس و گرچه در مرتبت نازل باشد، مىتواند عنوان فخیمى مثل خان، میرزا، سلطان و شاه براى خویش انتخاب کند. مانند داوودخان و ابراهیمسلطان، این عناوین در این موارد معانى شاخصى ندارند، اما طرز به کار بردن آنها آزاد نیست. بعضى از این عناوین را نباید مقدم یا موخر بر اسم آورد. مثلا نشاندن عناوین خان و سلطان و شاه پیش از اسم و لفظ میرزا پس از اسم مجاز نیست؛ چه میرزا دلالت بر انتساب به خانواده سلطنت دارد و به معنى شاهزاده است و افراد منسوب به دودمان سلطنت این کلمه را در آخر اسم خویش درمىآورند.
نکته شگفتانگیز دیگرى که آسان باور نمىتوان کرد این است که ایرانیان از داشتن نامى که عنوان بندگى داشته باشد به خود مىبالند و بیشتر درباریان و صاحبان مناصب عالى به این عنوانها افتخار مىکنند. مثلا خود را بنده شاه، غلام یک پیغمبر یا بنده یکى از امامان مىنامند و مىگویند: ابراهیم قلىخان؛ شاه قلىخان و معمولا اینگونه اسامى بیشتر مخصوص کسانى است که مشاغل مهم دارند یا امید داشتن مناصب عالى را در سر مىپرورانند. وقتى نوزاد پسری به دنیا مىآید و این خبر را کسى به پدر طفل مىبرد، رسم بر این است که پدر نوزاد هرچه در آن هنگام در بر خود دارد به مژدهرسان بدهد و بشارتدهنده مجاز است پس از گفتن این کلام که خدا پسرى به شما عنایت فرموده، دستار از سر پدر نوزاد برگیرد و پدر باید هدیهاى قابل به مژدهرسان بدهد و دستارش را از او بخرد.