شکست ایدههای بد از ایدههای خوب
شاید بگویید «پس وضع امروز بسیار بدتر است.» اما پاسخ من منفی است. وضع امروز بدتر نیست. به نظرم امروز وضع بهتری داریم؛ زیرا ایدهها را میتوان با ایدههایی دیگر شکست داد. در روزگار امپراتوران روم، کسی در این تردید نداشت که حق با دولت است و تعیین سقف قیمت چیز خوبی است. اصلا کسی در این کار چون و چرا نمیکرد. اما امروزه که ما مدرسهها و دانشگاهها و کتابهایی داریم که چنین چیزهایی را تجویز میکنند، بهخوبی میدانیم که چیز مورد اختلاف و قابل بحثی وجود دارد. همه این ایدههای بد را امروزه موجب عذاب ما شدهاند و سیاستگذاریهای ما را چنین زیانبار کردهاند، نظریهپردازان دانشگاهی ساختهاند. یک نویسنده اسپانیایی مشهور، کتابی دارد درباره «طغیان تودهها». باید در استفاده از اصطلاح طغیان تودهها احتیاط کنیم؛ زیرا این طغیان را تودهها ایجاد نکردند: روشنفکران طغیان کردند و این روشنفکرانی که دکترینهای شورش را ساختند، جزو تودهها نبودند. دکترین مارکسی چنین وانمود میکند که ایدههای خوب فقط نزد پرولتاریاست و سوسیالیسم فقطزاده ذهنیت پرولتاریایی است؛ حال آنکه همه نویسندگان سوسیالیست، بدون استثنا، بورژوا، به همان معنای مورد نظر خود سوسیالیستها، بودند.
کارل مارکس جزو پرولتاریا نبود. فرزند یک حقوقدان بود و برای پرداخت هزینه دانشگاهش ناگزیر به کار کردن نبود. به همان طریقی در دانشگاه درس خواند که فرزندان ثروتمندان امروز درس میخوانند. بعدها نیز تا آخر عمرش از حمایت دوستش فردریش انگلسِ کارخانهدار برخوردار شد که طبق عقاید خود سوسیالیستها، «بورژوا» در بدترین شکل آن بود. طبق ادبیات مارکس، انگلس استثمارگر بود. هر آنچه در زمانه ما در جوامع رخ میدهد، خواه بد، خواه خوب، حاصل ایدههاست. مبارزه با ایدههای بد چه چیزی نیاز دارد. باید هر آنچه را که در زندگی اجتماعی دوست نداریم، کنار بزنیم. باید ایدههای خوب را جای ایدههای بد بنشانیم. باید ایدههای مروج خشونتورزی اتحادیهها را کنار بزنیم. باید با مصادره اموال و کنترل قیمتها و تورم و همه پلیدیهایی که موجب رنج ما میشوند، مقابله کنیم. ایدهها و فقط ایدهها میتوانند تاریکیها را به روشناییها تبدیل کنند. این ایدهها را باید به شکلی به مردم عرضه کنیم که آنان را متقاعد کند. باید آنان را مجاب کنیم که اینها ایدههای درست هستند نه ایدههای نادرست. روزگار باشکوه قرن نوزدهم، یعنی روزگاری که دستاوردهای بزرگ سرمایهداری حاصل شد، پیامد ایدههای اقتصاددانان کلاسیک، یعنی آدام اسمیت و دیوید ریکاردو و باستیا و دیگران بود. چیزی که به آن نیاز داریم فقط نشاندن ایدههای بهتر بهجای ایدههای بد است. امید و اطمینان دارم که نسل جدید، این کار را خواهد کرد. تمدن ما، برخلاف گفتههای اشپنگلر و توینبی، محکوم به فنا نیست. تمدن ما منکوب و مقهور روح مسکو نخواهد شد. تمدن ما باید بماند و میماند. تمدن ما به کمک ایدههایی میماند که از آنچه بر بخش اعظم جهان حاکمند، بهتر است. این ایدههای خوب را نسل نوخاسته گسترش خواهند داد. من این را به فال نیک میگیرم که همین پنجاه سال پیش کسی جرات نمیکرد در دفاع از اقتصاد آزاد سخن بگوید؛ اما امروز، دستکم در برخی کشورهای پیشرفته جهان، موسساتی مانند همین موسسه «سنترو» در کشور شما که مرا برای ایراد سخنانی به شهر بزرگ بوئنوسآیرس دعوت کرده است، وجود دارند که مراکز ترویج اقتصاد آزاد هستند. نمیتوانم درباره این موضوعات مهم چیز بیشتری بگویم. شش سخنرانی برای شنوندگان آن زیاد است؛ اما برای توضیح مبسوط کل فلسفه نظام اقتصاد آزاد کافی نیست و قطعا برای رد کردن مطالب نامربوطی که در پنجاه سال اخیر درباره مسائل اقتصادی مبتلابه ما نوشته شده است، کفایت نمیکند.
از کتاب: سیاست اقتصادی (شش گفتار درباره سوسیالیسم، کاپیتالیسم، اقتصاد و سیاست)،
نویسنده: لودویگ فون میزس، مترجم: محمود صدری، انتشارات: دنیایاقتصاد