او شیفته ایران بود و جدا از عرصه سیاست همچنان تا سال‌های سال روی قالی‌‌های ایرانی زندگی کرد، در یکی از آخرین گفت‌وگو‌‌هایش با نیویورک‌‌تایمز، خبرنگار در ابتدا به تابلوهای مینیاتور و میناکاری‌‌های ایرانی که او در خانه‌‌اش جمع کرده بود، اشاره می‌‌کند و پارسونز می‌گوید: «ایران فرا‌‌تر از یک ماموریت برای من بود، جایی که شبیه هیچ جای دیگری در دنیا نیست.»  او سال ۲۰۰۶ در ۷۳ سالگی در خانه متفاوتش در محله آشبرتون لندن درگذشت و وزارت امور خارجه بریتانیا در پیام تسلیتی که به همین منظور منتشر کرده بود، نوشت: «پارسونز برای بخش سیاست خارجی ما یک دایره‌‌المعارف بود، مردی با کوله‌‌باری از تجربه و سیاست‌‌ورزی.»

سر آنتونی پارسونز سال‌ها در کشورهای خاورمیانه و آفریقای شمالی به عنوان نماینده تام و تمام بریتانیا حضور داشت، اما بعد‌‌ها حتی وقتی در آخرین سال‌های خدمتش در وزارت امور خارجه بریتانیا راهی نیویورک شد باز هم حضورش در تهران نقطه درخشان کارنامه‌‌اش بود، چیزی که او را یک سر و گردن از دیگر سفرای انگلیسی هم‌‌عصرش بالا‌‌تر می‌‌برد. ۵ سالی که در ایران بود برای او تجربه‌هایی را به همراه داشت که بعد‌‌ها حاصلش کتاب‌‌هایی شد که همچنان یکی از منابع بررسی یک برهه تاریخی سرنوشت‌‌ساز در روابط ایران و بریتانیا است. او یکی از چهره‌های سر‌‌شناس وزارت امور خارجه بریتانیا بود، سال‌ها به عنوان مسوول بخش خاورمیانه وزارت امور خارجه بریتانیا کار کرده بود و تحلیلگر اقتصادی تمام‌‌عیاری هم به حساب می‌‌آمد. در واقع در دوره‌‌ای که او به عنوان سفیر بریتانیا در ایران انتخاب شد، بخش بازرگانی سفارت بریتانیا جانی دوباره گرفت و آن دوره را می‌توان به آسانی بهار بازرگانان بریتانیایی در ایران دانست. آن قدر که شاه ایران هم او را در زمینه مسائل خارجی مشاوری بی‌‌همتا می‌‌دانست.

پارسونز در کتاب «غرور و سقوط» به بررسی دقیق شرایط ایران و وضعیت محمدرضا شاه پرداخت. سال‌های سال یکی از مشاوران ارشد مارگارت تاچر بود. روایت‌‌های مستندی در اسناد وزارت امور خارجه بریتانیا موجود است که نشان می‌دهد او یکی از اصلی‌‌ترین چهره‌هایی بود که دولت بریتانیا را متقاعد کرد که محمدرضا شاه بعد از خروج از ایران میهمان بریتانیا نباشد.

پارسونز سال ۱۹۷۴ به ایران آمد تا با مردان شماره یک پادشاهی محمدرضا پهلوی به راهکارهای اساسی برسد، او به زودی با چهره‌هایی همچون امیرعباس هویدا به همدلی رسید و بعد‌‌ها جابه‌‌جا در خاطراتش به این دوستی که فرا‌‌تر از عرصه سیاست بود هم اشاره می‌‌کند. او معتقد بود در دولت حاکم ایران مردانی توانایی حضور دارند که می‌توانند شرایط را بهبود ببخشند و شاه ایران را باید متقاعد کرد که به این مردان میدان بدهد.

سال ۱۹۷۴ او در تحلیل‌‌هایی که در آغاز ورودش به ایران نوشت، به تصویر روشنی از شرایط ایران رسیده بود. او کشورهای خاورمیانه و مختصات حاکم بر آن را به خوبی می‌‌شناخت و همین شناخت سبب شد که خیلی زود دستگاه حکومت پهلوی و نقاط قوت و ضعفش را بشناسد. چهارم ژوئن ۱۹۷۴ گزارشی نوشته است با این رویکرد که اگر شاه ایران بمیرد یا به دلایلی از قدرت کناره بگیرد سرنوشت ایران چه خواهد شد، گزارشی که بعد‌‌ها یعنی دقیقا ۵ سال بعد کارکرد دقیق‌‌تری پیدا کرد و وزارت امور خارجه بریتانیا دوباره به سراغش رفت. او بزرگ‌ترین ضعف محمدرضا شاه را عدم اطمینان و میدان ندادن به آدم‌‌های توانای اطرافش و شهوت قدرت می‌‌داند.  او در این گزارش‌ها هر قدر که درباره مردان اطراف شاه همچون امیرعباس هویدا، نیک‌‌پی و حتی فرح پهلوی خوش‌‌بین بود، نسبت به خود شاه چنین نظری نداشت. او نسبت به فضای سیاسی بسته در گزارش‌هایش واکنش نشان می‌دهد و معتقد است شاه فضای سیاسی کشور را به گونه‌‌ای پیش می‌‌برد که رسانه‌ها و مخالفان تنها در موارد کوچک و ظاهری اجازه انتقاد دارند. او می‌‌نویسد: «او هنوز به دوره مصدق فکر می‌‌کند و معتقد است این جامعه هنوز آن قدر پرورش نیافته که اجازه بدهد آزادی و دموکراسی به معنای مطلق کلمه در آن جاری باشد.» پارسونز در گزارش‌هایش پا را بسیار فرا‌‌تر از حوزه استحفاظی‌‌اش در وزارت امور خارجه ایران، کاخ شاه و دوستان پرشمارش در حکومت پهلوی می‌‌برد، تا دوردست‌‌های ایران را می‌‌شناسد، می‌‌داند که مردم روستایی ایران به چه می‌‌اندیشند و چگونه فکر می‌‌کنند و همه این‌‌هاست که او را از حد یک سفیر در چشم دولت بریتانیا بالا‌‌تر می‌‌برد.

او در‌‌‌‌ همان گزارش مفصل و شگفت‌آوری که در ابتدای ورودش به ایران نوشته بود، اشاره می‌‌کند: «حتی کسی در دوردست‌‌ترین نقطه ایران هم می‌‌داند که درآمد نفت چیست، می‌‌داند که حقش بیشتر از این چیزی است که حالا نصیبش شده است، البته بسیاری از آنها به خاطر تناقض‌‌هایی که شاه ایجاد می‌‌کند حتی دوست ندارند به این نکته فکر کنند که شرایط‌‌‌‌شان نسبت به یک دهه پیش بهتر شده است، حالا حتی برای آنها دیگر اهمیتی هم ندارد که شاه شرایط را به گونه‌‌ای پیش برده که دیگر اربابی بالای سرشان وجود ندارد.»

 پارسونز هم درست پیش‌‌بینی نکرد

 با این حال اسناد ملی آرشیو بریتانیا که سال ۲۰۰۸ منتشر شد، نشان می‌دهند که او در پیش‌‌بینی سرنوشت دودمان پهلوی دچار اشتباه شده بود. اسنادی که بعد از گذشت ۳۰سال انتشار آنها برای دولت بریتانیا بلامانع است، اما احتمالا اگر پارسونز زنده بود چندان از انتشار پیش‌‌بینی غلطش خشنود نمی‌شد. بهار ۵۷ در مجموعه‌‌ گزارش‌های رسمی که او برای وزارت امور خارجه نوشته بود، تاکید کرد که با وجود شلوغی‌‌ها و تنش‌‌هایی که در خیابان‌‌های تهران شاهد آن است، به نظر خطری جدی محمدرضا شاه را تهدید نمی‌‌کند، او می‌‌نویسد: «البته که ماشین حکومت انگار در شن نرمی گرفتار شده است، اما به نظر می‌تواند سرعت بگیرد و دوباره راه بیفتد.»

  نامه‌‌نگاری‌‌های پارسونز و نخست‌‌وزیر بریتانیا در ماه‌های پیش از انقلاب نشان می‌دهد که آنها نشانه جدی تغییر را نمی‌دیدند. جیمز کالاهان، نخست‌‌وزیر وقت بریتانیا در پاسخ به نامه‌های پارسونز می‌‌نویسد: «بله این ماشین می‌تواند از انفعال خارج شود و می‌توان انتظار داشت که همه‌‌چیز به وضع قبلی‌‌اش برگردد.» اما هر قدر که به پاییز و زمستان ۵۷ نزدیک‌تر می‌‌شویم ناامیدی در گزارش‌ها و نامه‌هایی که میان پارسونز و کالاهان رد و بدل می‌شد، بیشتر می‌شود. روز ۱۳ آبان ۵۷ هر دوی آنها و بیشتر پارسونز به این نتیجه می‌‌رسند که دیگر امیدی به بهتر شدن شرایط برای حکومت پهلوی نمی‌توان داشت.  بر اساس یادداشت‌‌های او و گزارش‌هایی که دیگر یک راست به دفتر نخست‌‌وزیر ارسال می‌شد،  نه وزارت امور خارجه، کالاهان نامه‌‌ای به جیمی کار‌‌تر می‌‌نویسد و از عواقب این سقوط برای دولت بریتانیا و آمریکا ابراز نگرانی می‌‌کند: «البته در کنار سخت شدن شرایط و به خطر افتادن منافع بریتانیا و آمریکا تنها یک دل‌‌خوشی باقی می‌‌ماند و آن هم اینکه با روی کار آمدن یک دولت تندرو مذهبی به‌‌‌‌ همان میزان شرایط برای اتحاد جماهیر شوروی هم سخت خواهد شد.»

 امیلی امرایی

منابع:   تاریخ ایرانی

Independent. ۱

San Francisco Chronicle. ۲

New York Times. ۳