دوستی داشتم به نام عباس مس‌فروش که برایش ویلای قشنگی ساخته بودم. خیلی از مشتری‌‌های بازاری را او برایم می‌‌آورد. همیشه به من می‌‌گفت هر کاری می‌‌خواهی کنی من برای سرمایه‌‌گذاری حاضرم. وقتی زمین‌‌ها را دیدم، به او گفتم که می‌‌خواهم شهرک‌‌سازی کنم و به او پیشنهاد مشارکت دادم. آقای مس‌فروش به من گفت «بیا برویم منزل یکی از شیوخ و استخاره کنیم برای شراکت»؛ استخاره کردیم و خوب آمد. از آنجا که آمدیم بیرون، آقای مس‌فروش یک چک ۵میلیونی به من داد و گفت من با تو شریکم. وقتی قرار شد پیش نظام‌‌السلطنه بروم. فقط همین ۵میلیون تومان را نقدی داشتم و برای دیدن او به فرانسه رفتم. گفتم من می‌‌خواهم این زمین‌‌ها را بخرم و شهرک بسازم و کمی هم درباره ایده‌‌ام توضیح دادم. نظام‌‌السلطنه از جا بلند شد و مرا بوسید و گفت: «این زمین برای تو. به پیشکارم می‌‌گویم که این کار را انجام دهد؛ چقدر می‌‌خواهی بابت آن پول بدهی؟» گفتم ۵ میلیون و او هم قبول کرد.آن زمین را هم خریدم. این شد که ۱۰۰هزار متر زمین را که از قبل داشتم و ۴۵۰هزار متر زمین دیگر را هم خریدم. بعد از آن اندیشه ساخت شهرک اکباتان شکل گرفت.

 

منبع: اکو ایران