واسموس، ارتش تک‏نفره آلمان در جنوب ایران ویلهلم واسموس- دیپلمات و جاسوس آلمانی

واسموس با وجود علاقه شدیدش به طبیعت و شیطنت‌‌های فراوان دوره نوجوانی از شانزده سالگی با پشتکار و علاقه به نوشتن خاطرات روزانه‌‌اش می‌‌پرداخت و قلمی روان و توانا داشت که تسلط کاملش بر تندنویسی به روش گابلس‌‌برگ، پرداختن به این علاقه‌‌مندی را آسان می‌‌کرد و به آن دامن می‌‌زد. یکی از تمرین‌‌های دوره نوجوانی‌‌اش تندنویسی موعظه روزهای یکشنبه کشیش در کلیسای موطنش بود. تندنویسی در سال‌های آخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم یکی از آن فناوری‌‌های فرهنگی به حساب می‌‌آمد که هر جوان جویای نام ‌‌باید بر آن مسلط باشد.

واسموس حتی در سنین بلوغ هم چرک‌‌نویس بسیاری از متون بلندش را به روش تندنویسی تهیه و بعدا آنها را با دست پاک‌‌نویس یا با ماشین تحریر تایپ می‌‌کرد. اما نه تندنویس حرفه‌‌ای بود و نه بسیارنویس و روده‌دراز فقط اینکه نگارش را به مثابه وسیله‌‌ای برای بیان به نحوی کاملا طبیعی و بدیهی در اختیار می‌‌گرفت و سبک نگارشش بسیار بیشتر از آنچه در نوشتارهای اکثر مردم مشاهده می‌‌شود به بیان شفاهی و غیررسمی و از پیش آماده‌نشده شباهت داشت و گویش پلات دویچ آن هم به لهجه غلیظ فالن شرقی که در روستای موطن او و در خانه پدری‌‌اش به آن تکلم می‌‌شد و واسموس هم طبیعتا بر آن تسلط کامل داشت مانع از سخن گفتن او به زبان فصیح و بدون لهجه آلمانی نبود. بسیاری از خاطرات، نامه‌ها، گزارش‌ها، تذکرات، تلگرام‌‌ها و عکس‌‌های تهیه‌شده توسط او باقی مانده و در دست است. این مدارک مبنای متن و محتوای این کتاب را تشکیل می‌‌دهند.

این کتاب در چهار بخش تدوین شده است: چغادک، خاورزمین، جنگ و بازگشت به وطن.

مولف در بخش چغادک به تراکتور چرخ زنجیری، باد داغ جنوب، اسیر زمین و وداع با اسلحه پرداخته است. سپس در بخش خاورزمین به زنگبار مومباسا، سودا و اندوه، بوشهر، قشقایی‌‌ها و نفت و گلاب اشاره کرده است. پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول و ضربه روحی شدیدی که این شکست بر عامه مردم این کشور وارد کرد، طبعا افکار عمومی این کشور به رویدادهای جاری در جایی بیگانه و بسیار دور به نام ایران توجه و علاقه چندانی نداشت. ضمن اینکه واسموس در سال‌های نخست پس از جنگ به یادداشت‌‌ها و مهم‌ترین مدارک مربوط به سال‌های مبارزه یک‌‌تنه و جانانه‌‌اش در ایران دسترسی نداشت. واسموس در ژانویه سال۱۹۱۹ با این هدف که مدارک و یادداشت‌‌هایش به دست دشمنی که در حال پیشروی بود نیفتد، آنها را در یک غار در تنگه مخدان بوشهر پنهان کرده بود. او بین قبایل ایرانى منطقه شیراز و بوشهر تبدیل به شخصیتى افسانه‌اى شده بود. حتى انگلیسى‌‌ها نیز که سرسختانه با آنها جنگیده بود، با احترام از او یاد مى‌کردند. نخست‌وزیر انگلیس دستگیرى او را بدین شکل اعلام مى‌‌کند: «ارتش آلمان که تاکنون در جنوب ایران دست به عملیاتى زده از دیروز در بازداشت نیروهاى انگلیسى قرار دارد! این ارتش از یک نفر تشکیل شده که ویلهلم واسموس نام دارد.»

در سال ۱۹۲۴ واسموس بار دیگر اجازه بازگشت به ایران یافت و توانست صندوق حاوی مدارک را از مخفیگاه بیرون آورد. اما در این زمان کارهای ساختمانی و امور کشاورزی مجتمع چغادک که مزرعه آزمایشی و نمونه او بود، چنان وقت و نیرویش را گرفته بود که فرصتی برای کار آرام و بی‌‌دغدغه پشت میز و به طریق اولی امکان و فرصتی برای نگارش یک کتاب خاطرات مفصل‌‌ در اختیار نداشت تازه چهل و پنج سال از عمرش می‌‌گذشت و تصور می‌‌کرد هنوز بی‌‌نهایت وقت و فرصت در اختیار دارد.

واسموس در پنجاه‌ویک سالگی در حالی به آلمان برگشت که هنوز به کتاب خاطراتش سر و سامان نداده بود.