پوتین؛ ادامه تزارها
انقلابهای ۱۸۴۸ اروپا سبب افزایش اعتبار روسیه شده بود؛ زیرا روسیه نیز درست مانند بریتانیا ازجمله کشورهای اروپاییای بود که از وقوع انقلاب در امان مانده بود. در آن زمان، اقتدار دریایی روسیه در آبهای بینالمللی، بیش از هرچیز دیگری سبب وحشت بریتانیا شده بود، چنانکه در نیمه اول سده نوزدهم، کشتیهای ساخت روسیه در ردیف بهترین کشتیهای جهان شناخته میشدند.
در سال۱۸۵۳ نیروی دریایی روسیه بیش از سایر قدرتهای بزرگ اروپایی، نیروی انسانی داشت و از نظر شمار کشتیها نیز روسیه در ردیف دوم پس از بریتانیا قرار گرفته بود. پیروزیهای بزرگ نظامی ارتش تزار در مقابل ایران، عثمانی و لهستان سبب افزایش بیسابقه اقتدار روسها و منضم شدن اراضی وسیعی از قفقاز، آسیای صغیر، بالکان، شرق اروپا، و سایر نقاط به روسیه تزاری شده بود.
نگرانی غرب از افزایش اقتدار روسیه در قرن بیستویکم: بدون شک ناشی از ایفای نقش موثر روسیه در بحران سوریه مهمترین عرصه اقتدار جهانی روسیه پس از فروپاشی شوروی بوده است. دلیل اصلی کامیابیهای دیپلماتیک و سیاسی روسیه در بحران سوریه از جانب نخبگان روس، تضعیف نسبی موقعیت هژمون جهانی و شروع تدریجی زوال نظام تکقطبی تعبیر شده است.
در نیمه قرن نوزدهم میلادی، نهتنها بریتانیا نگرانی شدیدی بابت اقتدار فزاینده نیکلای اول داشت، لندن نیز از تزار روس متنفر بود. دلیل آن هم واضح بود؛ چون نیکلای اول برخلاف برادر و سلف خود (الکساندر اول) که غربگرا بود، بیشتر بر سنن روسگرایانه و افزایش اقتدار ملی روسیه در مقابل غرب تاکید داشت. توضیح آنکه، طی سالهای قبل از به قدرت رسیدن نیکلای اول (۱۸۵۵/ م.) روشنفکران و پادشاهان روسیه نسبت به غرب و بریتانیا دیدگاه مثبتی پیدا کرده بودند؛ بهگونهایکه در زمان کاترین بزرگ، دو قدرت روسیه و بریتانیا برای مقابله تمدنی و سیاسی با عثمانی بهعنوان قدرتی غیرمسیحی در اروپا متحد شده بودند. بنابراین کاترین بزرگ نهتنها از ترویج تفکرات فراماسونی و غربگرایی در روسیه استقبال میکرد، بلکه اساسا مسوولیت تربیت ولیعهد و جانشین خود الکساندر اول را برعهده معلمان و مدرسان فراماسونر گذارد؛ بهگونهایکه الکساندر اول، تزاری کاملا غربگرا و انگلوفیل بود و در زمان فرمانروایی او، تکنوکراتهای غربگرا جایگاه مهمی در دربار تزار داشتند، اما برادر و جانشین الکساندر اول یعنی نیکلای اول برخلاف کاترین و برادرش پیرو مرام فکری و عملی پترکبیر و پائول تزارهای روسگرای سلف وی بودند.
نقاط اشتراک ولادیمیر پوتین با تزار نیکلای اول بسیار فراوان است؛ ازجمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
ـ اعتقاد به فرهنگ و سنن روسی، ازجمله تاکید بر مبانی اعتقادی کلیسای ارتدوکس نظیر احترام به خانواده، علاقهمندی به ترویج کلیسا، و فرهنگ مذهبی ارتدوکس.
ـ بیاعتمادی به غرب و مواجه شدن با مبانی اعتقادی و فرهنگی غرب. درحالیکه نیکلای اول بهطور جدی فردی مذهبی بود، ولادیمیر پوتین نیز ضمن اعتقاد به لزوم ساختن کلیسا در سرتاسر روسیه در مقولاتی نظیر ازدواج همجنسگرایان، با غربیها دچار چالش جدی شده است.
ـ پوتین و نیکلای اول هر دو سمبل بارز اصلاحاتی در روسیه هستند که سبب افزایش اقتدار جهانی روسیه شد. نیکلای اول روند نوسازی روسیه را که از زمان پتر کبیر شروع شده بود، با جدیت بیشتری ادامه داد.
دیوید تامسون جنگ کریمه (۱۸۵۳-۱۸۵۶) را نقطه عطف مهمی در شکلگیری «اروپای نوین» در قرن نوزدهم میلادی میداند.
از نظر وی شکلگیری جغرافیای سیاسی اروپا، برتری قطعی بریتانیا بر سایر قدرتهای اروپایی قرن نوزدهم، فراهم شدن زمینه گسترش امپریالیسم انگلوساکسون بهعنوان قدرت برتر جهانی، تضعیف روسیه، و شروع روند اضمحلال و نابودی عثمانی، از مهمترین نتایج جنگ کریمه بوده است. جنگ کریمه همچنین اثرات بسیار مهمی برای ایران داشت.
موارد ذیل ازجمله اثرات جنگ کریمه بر ایران در قرن نوزدهم بوده است: استقرار مانکجی هاتریا (مامور اطلاعاتی بریتانیا) در تهران و شروع فعالیت شبکه گسترده اطلاعاتی او در ایران، پیدایش اولین سازمان فراماسونری در ایران بهوسیله شبکه اطلاعاتی مانکجی هاتریا و تسلط بریتانیا بر شرق و جنوب ایران و جدا شدن هرات از ایران. پیامدهای جنگ کریمه برای روسیه بهشدت فاجعهآمیز بود و عقبماندگی تاریخی این کشور را سبب شد. مهمترین پیامدهای جنگ کریمه برای روسیه عبارت بود از: فروپاشی اقتدار دریایی روسیه، تنزل جایگاه روسیه در اروپا بهعنوان یکی از چندین قدرت بزرگ اروپایی و همتراز با آنها و انحطاط و فروپاشی تدریجی دستگاه دیوانی و سیاسی روسیه. اهمیت شکست روانی و فرهنگی روسیه در جنگ کریمه تا به آن حد است که حتی میتوان فراهم شدن زمینه اصلی انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ را نیز ازجمله پیامدهای جنگ کریمه برای روسیه دانست.