الگوی نوسازی امیرکبیر

حیف باشد که ما ترقی و نظام همسایه خود را که در این مدت اندک تحصیل کرده است، به رای‌العین ببینیم و هیچ به فکر این نباشیم که از برای ما هم چنین نعمتی دست دهد تا همیشه مغلوب همسایه نباشیم و در ولایت‌های غربت سرافکنده نگردیم، اسرای خود را که به اهل خیوه و بخارا فروخته شده، در ولایت روس بنده تجار آن دو شهر نبینیم. روزنامه‌نویس را ربطی ندارد که به این مقوله امور پردازد، اما این بنده ناچیز را هم به‌قدر قوه خود تعصب دین و حب وطن است. به امید اینکه شاید به مزید قوت دین و دولت سودی بخشد، جسارتی می‌ورزد پاسخ میرزا مصطفی افشار بر دو کانون اصلی بنا شده است: «مغلوب همسایه بودن» یا مغلوبیت و «تعصب دین و حب وطن» که دو روی یک سکه به شمار می‌روند. رابطه متقابل این دو کانون، رابطه‌ای متناقض است؛ زیرا مادامی که در بر همین پاشنه می‌چرخد و همسایه شمالی «آناً فاناً» در ترقی و تزاید است، مغلوب آنان خواهیم بود و مغلوب بودن به زوال دین و اضمحلال وطن منجر خواهد شد. بنابراین، ایران در بزنگاهی تاریخی و حساس قرار دارد؛ زیرا «مغلوبیت در برابر همسایه»ای که در حال حاضر بخش‌هایی از ایران را ضمیمه سرزمین خود ساخته است، از آینده‌ای دردناک خبر می‌دهد؛ آینده‌ای که به بلعیده شدن ایران توسط همسایه غالب شمالی منجر خواهد شد.

به این ترتیب، نگاه ناظرانه صرف به تمدن جدید و فرآیند نوسازی در غرب و درک یکسان‌انگارانه و پراکنده‌بینانه و انفعالی از اجزا و عناصر سازنده آن به درک کل‌نگرانه و متفاوت‌انگارانه تبدیل و به تصویری کمابیش یکپارچه و جامع‌الاطراف از تمدن جدید منتهی می‌شود و در نهایت الگویی از نوسازی عملی را پیش‌رو قرار می‌دهد که می‌تواند راهنمای عملی مجریان فرآیند نوسازی باشد. اگرچه به تبع اوضاع، درک صنعتی، فنی، علمی و اداری وجه غالب ادراک مزبور را تشکیل می‌دهد، اما اهمیت زایدالوصف آن در درک نسبتی است که میان ایران و دیگران به‌خصوص همسایه شمالی پیش آمده است.

در اینجا، تکرار این مطلب و تاکید مجدد بر این نکته لازم است که مطالب مندرج در سفرنامه خسرو میرزا، آرای شخصی نویسنده با خسرومیرزا یا میرزامسعود انصاری نیست. آرای مذکور، حاصل دریافت جمعی اعضای هیاتی است که یکی از اعضای آن میرزا تقی‌خان فراهانی -امیرنظام و امیرکبیر بعدی- بود. مورخان اصلی دوره قاجاریه با تعابیر مختلفی نظیر «بنیانی جدید»، «ترقی دولت و ملت»، «اصلاح بدن ملک و ترمیم روح»، «قلب ماهیت اخلاقی» و «مرد کار»، به اقدامات امیرکبیر یا صفات او اشاره کرده و بر این نکته تاکید ورزیده‌اند که امیر در پی افکندن طرحی نو بود. به تعبیر این مکتوب، وی در پی تاسیس نظام و تمدن جدید بود؛ نظامی که در پی برهم زدن روابط، مناسبات و نهادهای کهن و البته حاصل درکی بود که امیرکبیر به‌عنوان یکی از اعضای هیات خسرومیرزا پس از مشاهده اوضاع و شرایط روسیه و اقدامات پطرکبیر در تاسیس تمدن جدید به دست آورد. امیرکبیر الگوی نوسازی خود را از جامعه روسیه به دست آورده بود که با ترجیح منافع جمعی بر منافع شخصی، در مدتی اندک، مدار و مسیر تاریخ روسیه را تغییر داده بودند، او نیز می‌خواست بر پایه این الگو در مسیر تاسیس تمدن جدید گام بردارد. افشار، در سفرنامه خسرومیرزا، این تعبیر را چنین به کار برده است:

عزت و افتخار نه آن است که کسی برای نفس خود تحصیل کمال کند، بلکه افتخار آن است که کمالات حاصله یک شخص، فراخور اندازه و قدر خود، موجب منفعت دائمی و ابنای جنس خود شود. آن وقت اسم آن کمال را باقیات صالحات توان گذاشت و در دنیا و آخرت ثمره‌ای از آن می‌توان برداشت و به آن فخر توان نمود و بنای این مدارس در ممالک ایران به‌غایت سهل و آسان است. می‌توان از ارباب علوم فرنگ چند نفر را به ایران آورد و یکی از مدارس را برای اولاد نجبای آن ملک تعیین نمود و آنها را در آنجا جمع کرد و چند نفر از مردمان صاحب اخلاق را به سرپرستی آنها تعیین نمود که هم علوم ایران را از مدرسین ایران یاد بگیرند و هم علوم فرنگ را از معلمین فرنگ.

بنابراین، نخستین قدم اساسی برای نجات کشور، تجهیز افراد جامعه به علم جدید است؛ زیرا شرط مقابله با توانایی‌ها و علوم رقبا و دشمنان، اکتساب علم و توانایی لازم برای هماوردی است. افشار در این باره معتقد است: «در این صورت برای دولت، چه از سپاهی و چه از اهل قلم، خدمتکارهای کامل و قابل به هم می‌رسد که به اوضاع عالم بر سبیل تفصیل، عالم و آگاه باشند. سپاهی را مانند سپاه سایر دولت‌ها نظم و ترتیب دهند، امور ملکیه را چون سایر ممالک منتظم دارند. از حسن تدبیر ایشان روزبه‌روز بر رونق و آبادی مملکت می‌افزاید.»

راهکاری که میرزا مصطفی افشار برای خروج از بن‌بست و بحران ناشی از مواجهه و مقابله با تمدن جدید اروپایی ارائه کرده است، چیزی جز انعکاس راه طی‌شده توسط روسیه، به‌عنوان کشوری که در ظهور تمدن جدید و تولید آن نقشی نداشته، نیست، اما پس از مواجهه و مقابله با آن و درک تاریخی از شرایط پیش‌آمده، در تاسیس آن به موفقیت قابل قبولی رسیده است. در این شرایط، ‌بالطبع، الگوبرداری از روسیه موفق در اصول و قواعد نوسازی و تاسیس تمدن جدید، قابل اعتمادترین راهکاری بود که فراروی دولتمردان دوره قاجار قرار داشت. اما هشدارها و اعلام خطرهای مکرر امثال میرزامصطفی افشار، مورد اعتنای دربار قاجاریه قرار نگرفت. دربار قاجار همچنان با توهم امکان فرار از عرصه تمدن جدید، چونان تماشاگری منفعل به تماشای دگرگونی‌های پرشتاب و خیره‌کننده جهانی پرداخت.مرگ محمدشاه و وجود رقبای مختلف در برابر ناصرالدین میرزای ولیعهد و ناتوانی وی در رسیدن به تاج و تخت، فرصتی استثنایی برای میرزا تقی‌خان فراهانی فراهم کرد تا با تکیه بر مقام صدارت و جلب حمایت ناصرالدین‌شاه جوان علاوه بر اصلاحات از جنس قدیم، به اصلاحات جدید با نوسازی نیز همت گمارد؛ نوسازی‌ای که نه بر پایه دفع شر و انفعال صرف، بلکه با توجه به کلیت تمدن جدید و تاسیس آن بر پایه الگوبرداری از روسیه و پطرکبیر صورت گرفت.

تاریخ‌نگاری رسمی دوره قاجار در این موضوع، یعنی آگاهی ایرانیان از تغییرات و تحولات جهانی دارای کاستی‌های اساسی است و از ارائه اطلاعات لازم در این‌باره خودداری و در نتیجه به ارائه اطلاعات ناقص و در برخی موارد، تحریف‌شده اقدام کرده است. اما در همین اطلاعات ناقص، به‌کرات و به تصریح و تلویح از توجه نخبگان به نقش پطر در تبدیل روسیه به قدرت بزرگ و جامعه‌ای صنعتی یاد شده است. اما ایران با روسیه یک تفاوت اساسی داشت: پطر به عنوان پادشاه روسیه، به قول میرزا مصطفی افشار، با «علمی که از اوضاع عالم به هم رسانید»، به خطراتی که از ناحیه تمدن جدید اروپایی متوجه روسیه بود، پی برد و با تبدیل آگاهی شخصی به آگاهی عمومی و سرزمینی، موانع داخلی نوسازی را یکسره از میان برداشت و تداوم و نهادینگی اصلاحات را تضمین کرد. در ایران عصر امیرکبیر نیز اصلاحات از بالا صورت می‌گرفت، اما حاصل دریافت نهاد سلطنت و وابستگان آن از شرایط درونی و جهانی نبود. از این‌رو نوسازی، الزام و ضرورتی ناگزیر برای خروج از بحران و بن‌بست تاریخی عصر جدید به شمار نمی‌آمد.

این امر همان‌گونه که توضیح داده شد، حاصل دریافت تعداد معدود و انگشت‌شماری از دیوانیان بود که باید آنان را در شمار آخرین بازماندگان دارای عقل تاریخی دیوانی دانست. کوشش‌های نظری و عملی این گروه در تفهیم شرایط جدید و الزامات و ضروریات آن به دربار و نهاد سلطنت مفید فایده نیفتاد؛ چنان که اقشار بیان می‌کند: «امید که همت والا نعمت ملوکانه بر نیکبختی دائمی اهالی ایران قرار گرفته، نوعی مقرر فرمایند که الى‌الابد در زیر سایه بلندپایه ایشان و اولاد امجاد ایشان به فراغت روزگار گذرانند.»

با این همه، همت والای ملوکانه بر نیکبختی دائمی اهالی ایران قرار نگرفت، اما به جای شاه، وزیر درصدد تکرار تجربه و راه طی‌شده روسیه برآمد و با ورود به عرصه «عزت و افتخار» در پی ایجاد «منفعت دائمی» برای «ابنای جنس» به ایجاد «مدرسه» و تاسیس «صنایع» و تربیت «خدمتکارهای قابل» از «سپاهی» و «اهل قلم» و «عالم و آگاه»، «به اوضاع عالم بر سبیل تفصیل» پرداخت تا «امور ملکیه را چون سایر ممالک منتظم دارند و از حسن تدبیر ایشان روزبه‌روز بر رونق و آبادی مملکت (بیفزاید).»

اما در دوره‌ای که حیات و ممات اعضای جامعه در دست یک‌تن بود، همه کسانی که در توهم امکان تداوم و بقای تمدن قدیم و امکان انتخاب در برابر تمدن جدید و نفی آن سیر می‌کردند، امید آخرین نمایندگان عقل تاریخی دیوانی را ناامید کردند و با عزل و قتل امیرکبیر، بهترین فرصت و شرایط تاریخی برای نوسازی را به نابودی کشاندند؛ زیرا آنچه امیر و معدودی از افراد از آن برخوردار بودند و شاه و دربار از آن بی‌بهره، همان است که مخبرالسلطنه هدایت به‌درستی از آن تحت عنوان «بینایی میرزا تقی‌خان در هر رشته» و مستوفی از آن تحت عنوان «مرد کار» یاد می‌کنند؛ این همان است که در روسیه از پطر به ظهور رسیده بود، به همین دلیل نیز نصرالله الطباطبائی ناصرالسلطنه یکی از عمله خلوت مظفرالدین‌شاه در سال ۱۳۱۵ه.ق یعنی حدود نیم قرن پس از قتل امیرکبیر نوشت:

اگر آن شخص جلیل که روحش قرین رحمت باد، چند سالی با ترتیبی که پیش گرفته بود کار مملکت را اداره می‌کرد، ما حالا به این روز نیفتاده بودیم، ما هم جزو ملل متمدنه بودیم و از این خرابی و استبداد رای و اغتشاش مملکت و ویرانی خلاص بودیم، سری توی سرها داخل کرده بودیم، نظامی داشتیم، مالیه‌مان به این فلاکت نبود، معارف پیش می‌رفت و حالا صفر نمی‌شد.

البته این قضیه از نظر خود امیرکبیر پوشیده نبود. او می‌دانست راهی را در پیش گرفته است که با پیمودن آن، اساس مناسبات اجتماعی تغییر خواهد کرد و برای این کار باید یک‌تنه در برابر خیل عظیم دشمنان و مخالفان بایستد. امیرکبیر پس از عزل، به شاه این‌گونه نوشت:

«اینکه اصرار در شرفیابی حضور شما داشتم و باز دارم و استدعای چند کلمه عرض دارم برای این است که هرزگی و نمامی و شیطنت اهل این ملک را می‌شناسم. از این رشته که به دست آنها افتاده، دست نمی‌کشند و طوری خواهند کرد که این کار منظم را که کل دنیا از شدت حسد به مقام پریشانی برآمدند، بالمره خراب و ضایع و همچنین که این غلام را خراب کردند، هم این غلام را بالمره خراب و هم جمیع کارهای پخته را خام نمایند.» بنابراین نظمی که خود امیرکبیر از آن با تعبیر عامیانه «نظم میرزاتقی‌خانی» یاد می‌کرد، نظمی بود که با تاسیس تمدن جدید ممکن می‌شد. ازاین‌رو می‌خواست زنده بماند تا آن نظم را در جامعه جاری سازد؛ و الا مرگ را بر زنده ماندن در برابر بازگشت شرایط پیشین بر خود گواراتر می‌دانست؛ شرایطی که البته بر اساس منطق تحولات تاریخی بازگشت آن ممتنع بود: «این درد غلام را می‌کشد که مردم بگویند که آن نظم میرزاتقی‌خانی گذشت. مردن را بر خود گواراتر از این حرف می‌داند» و نمرد؛ کشته شد تا با دفن نظم میرزاتقی‌خانی، از تکرار دوباره الگو و طرح نوسازی تجربه‌شده و موفق در روسیه اما مبتنی بر دریافت عقل ایرانی اندکی پس از تولد در ایران جلوگیری شود.

   نتیجه‌گیری

ظاهر روابط و مناسبات میان جوامع بشری، همواره صورت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی داشته و خواهد داشت. اما نتیجه این روابط چیزی جز انتقال فرهنگی و تمدنی نبوده و نیست. در دوران قدیم، انتقال و انتشار فرهنگ و تمدن از یک جامعه به جوامع دیگر به صورت طبیعی انجام می‌شد. احساس نیاز به دستاوردهای دیگران و سازگاری اعتقادی و اخلاقی آنها با فرهنگ و تمدن خودی، شرط اصلی انتقال به شمار می‌آمد. اما تمدن جدید این قاعده و اصل تاریخی را از بن تغییر داد؛ زیرا به علت قدرت برتر و براندازانه با غلبه بر تمدن‌های قدیم، به‌اجبار آنها را در معرض نوسازی قرار داد. اما نوسازی اجباری نه‌تنها به تاسیس تمدن جدید راه نبرد، بلکه برعکس با نوسازی ناقص به دوگانگی، تعارض ساختاری و التقاط در تمدن جاری منجر شد؛ زیرا نوسازی اجباری ماهیتی مهارشده داشت و میزان تحقق آن تابع خواست قدرت‌های استعماری بود. بنابراین ایران نیز مانند دیگر کشورهای شرقی با مسائل و بحران‌های پیاپی جدیدی روبه‌رو شد که حل آنها جز با نوسازی همه‌جانبه در جهت تاسیس تمدن جدید ممکن نبود. اما نوسازی همه‌جانبه و تاسیس تمدن جدید، جز با آگاهی از وجوه مختلف و کلیت تمدن جدید و لوازم و اقتضائات نظری و عملی آن و نیز فهم نسبت تمدن جدید با تمدن‌های قدیم ممکن نبود. این آگاهی و درک در ایرانیانی که به اروپا سفر کردند، به‌تدریج شکل گرفت. اما معدود کسانی که از این امکان بهره‌مند شدند، در مرحله ادراک حسی و مشاهده صرف متوقف ماندند و نتوانستند درک و دریافتی عقلانی از کلیت تمدن جدید و نسبت آن با تمدن‌های قدیم و بالعکس، حاصل کنند. تنها هیات خسرومیرزا بود که در سفر به روسیه، از چنین درکی برخوردار شد.

امیرکبیر –میرزاتقی‌خان فراهانی- به‌عنوان یکی از اعضای آن هیات، با آگاهی از توفیق روسیه و رهبری پطرکبیر در انتقال از جامعه و تمدن کشاورزی به جامعه و تمدن صنعتی با الگوگیری از اروپای غربی، خود به الگوگیری از روسیه و پطرکبیر پرداخت. گستره اقدامات خیره‌کننده وی تنها طی ۳۸ماه صدارت، چیزی جز تحقق عملی الگوی مذکور نیست. الگوگیری از نهادهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جدیدالتاسیس روسیه، «همان‌گونه که در سفرنامه هیات به‌کرات بیان شده»، نشانه داشتن الگوی معین و روشن است. ازاین‌رو، توقف و نافرجامی فرآیند نوسازی امیرکبیر، ریشه در تصویر ذهنی و الگوی عملی نوسازی نداشت؛ زیرا تا زمان عزل و قتل وی، با قدرت و سرعت تحقق می‌یافت و پیش می‌رفت. توقف اقدامات و شکست فرآیند نوسازی که او آغاز کرده بود، حاصل قدرت برتر و غلبه مدافعان نظم غارتگرانه موجود و مخالفان تغییر شرایط و اصلاح امور تحت هر صورت و عنوانی بود. این عده همچنان در توهم امکان تداوم شرایط کهن در دوران جدید به سر می‌بردند. بنابراین علت اصلی توفیق الگوی امیرکبیر یعنی روسیه را باید در اقدام بالاستقلال پطر و علت و دلیل شکست امیرکبیر را باید در اقدام بالاتکای وی دانست. وقتی نقطه اتکا از میان رفت، شکست و فروپاشی نوسازی آغاز شد.

از مقاله‌‌‌ای به قلم قباد منصوربخت

استادیار گروه تاریخ دانشگاه شهیدبهشتی

* نویسنده کتاب «سفرنامه خسرو میرزا به پطرزبورغ» در شرح سفر هیات اعزامی قاجار  به پایتخت روسیه برای پوزش قتل گریبایدوف