شریفامامی: شاه نمیخواست اختیاری به کسی داده شود
در این کتاب، شریفامامی میکوشد مساله پیگیری تخلفات خود را در دوران تصدی وزارت صنایع، سبک و بیمنطق جلوهگر سازد، اما بر اساس روایت علینقی عالیخانی، وی در قراردادهای خارجی مشارکت داشته و مرتکب تخلفات مالی شده است: «س: راجع به کارخانه پتروشیمی که در شیراز درست شده بود و تا آنجا که من به خاطر دارم، این در زمانی انجام گرفت که آقای شریفامامی وزیر صنایع بود و تضاد خیلی شدیدی بین ایشان و ابتهاج در گرفته بود. ولی این کار را کرد، چرا؟
ج: اول اینکه ابتهاج معتقد بود باید طرح دقیق کارخانه کود شیمیایی تهیه و به مناقصه بینالمللی گذارده بشود، هر کسی که برنده شد آن طرح را اجرا کند. در مورد طرح شیراز، در پشت درهای بسته با فراماسونها و انگلیسیها صحبت کردند... مساله دوم این است که هزینه سرمایهگذاری این کارخانه در خوزستان به مراتب کمتر از فارس بود...» (خاطرات علینقی عالیخانی، طرح تاریخ شفاهی ایران در هاروارد، ص ۱۶۶).
شریفامامی در دوران ریاست بر مجلس سنا نیز همین روال را پی گرفته است: «بعد شاه به من گفتند که این کارخانه را ببرید شیراز، گفتم شاه از شما اجازه گرفتم و خیلی بد است و ناراحتکننده است برای من. گفت میدانم. اما شما اصرار نکنید برای اینکه شریفامامی هم زیاد اصرار میکند و من ناچارم به او بگویم خیلی خوب. البته شریفامامی... با مهدی نمازی و زیمنس گویا قرارهای خصوصی نیز داشت» (خاطرات علینقی عالیخانی، طرح تاریخ شفاهی ایران در هاروارد، ص ۲۴۵).
زمانی که شاه میخواهد ابتهاج را از سازمان برنامه و بودجه بردارد، به شریفامامی متوسل میشود: «یک روز اقبال تلفن کرد به من که بیا یک کار فوری دارم. رفتم آنجا. اقبال گفت: «اعلیحضرت فرمودند که اختیارات ابتهاج را بگیرید.» گفتم: «بگیرید، یعنی که بگیرید. به کی داده بشود؟» گفت: «اختیاراتش داده بشود به دولت.» گفتم: «خیلی خب، از من چه میخواهید؟» گفت: «میروی توی اتاق هیات [دولت]و طرح قانون این کار را بنویس و بردار و بیار» (ص۱۹۳). شریفامامی در خاطراتش به مسائل دیگری نیز پرداخته است؛ از جمله، از پیش مشخص شدن همه نمایندگان مجلس شورای ملی توسط شاه، چاپ اسکناس بدون پشتوانه در پوشش تجدید نظر در ارزیابی پشتوانه اسکناس، تصویب بودجههای وزارتخانهها در خارج مجلس از طریق امضا گرفتن از نمایندگان به صورت انفرادی و اعتراف به اینکه اراذل و اوباش مجریان اصلی کودتای ۲۸ مرداد بودند: «خود آنها (مصدق و یارانش) تلفن کرده بودند، اطلاع داده بودند که ما اینجا هستیم و اگر باید توقیف بشویم یا چه بشود، اینها، چون میترسیدند که اراذل بریزند توی خیابانها و کوچههای آنجا و بدانند اینها کجا هستند. یک کار ناشایستی بکنند که خوب صحیح نبود» (ص۱۴۷).
شریفامامی در بخشی دیگر از خاطراتش توضیح میدهد: «یکی از مسائلی که جالب است و بد نیست اظهاری در آن خصوص شود، این است که اعلیحضرت راجع به بعضی از مسائل فوقالعاده اصرار داشتند و مقید بودند؛ از جمله اینکه نمیخواستند اختیاری به کسی داده شود و مخصوصا در مسائل خارجی هر اقدام کوچکی باید با نظر و اطلاع خودشان باشد و همچنین در مورد وزارت جنگ. خوب یادم هست یک موقع آقای دکتر وکیل نماینده ما در سازمان ملل بود. تلگرافی به نخستوزیری فرستاد مشعر بر اینکه مسالهای آنجا مطرح بود (حالا موضوع آن یادم نیست چه بود) و اجازه خواسته بود. یعنی پرسیده بود که چه جور رای بدهد؛ مثبت رای بدهد یا منفی؟ من بلافاصله به او تلگراف کردم که تعجب میکنم شما چنین مطلبی را سوال میکنید. پرواضح است باید در این امر مثبت رای بدهید. بعد از ظهر همان روز، تیمسار سرلشکر انصاری که وزیر راه بود، برای بازدید کارخانههایی که لکوموتیوهای جدید آمریکایی را تعمیر میکردند، دعوت کرده بود. اعلیحضرت آنجا تشریففرما شدند. من هم البته در خدمتشان بودم. بعد از اینکه بازدید تمام شد، از کارخانهها به سمت ایستگاه آمدیم که اعلیحضرت از آنجا به کاخ تشریف ببرند. به ایشان عرض کردم امروز وکیل چنین تلگرافی کرده بود و من اینجور جواب دادم. یکمرتبه اعلیحضرت ناراحت شدند و با عصبانیت گفتند: چطور شما قبل از اینکه به من بگویید، چنین تلگرافی به او کردید؟ گفتم: قربان! اگر به عرض میرساندم چه میفرمودید که تلگراف شود؟ فرمودند: خب درست است. من همان را میگفتم که شما به او گفتید. عرض کردم: من، چون میدانستم و برایم محرز بود که باید اینجور رای داده شود، این بود که دیگر مزاحم اعلیحضرت نشدم. حالا به عرض میرسانم که مستحضر شوید. گفتند: نه، نه. باید حتما وقتی چنین مطلبی پیش میآید قبلا به خود من گفته شود تا بگویم چه کار کنند... این گذشت. آنجا جای بحث بیشتری نبود. دفعه بعد که شرفیابی داشتم به عرضشان رساندم: قربان، اعلیحضرت، چرا اینقدر خودتان را ناراحت میکنید؟ بالاخره شما عده زیادی را برای انجام کارها و سمتهای مختلف انتخاب و انتصاب کردهاید. خب هر کس در حدود وظیفه خودش باید اختیار داشته باشد که تصمیم بگیرد و عمل و کار کند. فرمودند: نه، نه، من به هیچکس اعتماد نمیکنم! گفتم: قربان، اگر اینجور باشد که اعلیحضرت خیلی ناراحت خواهید بود. بهتر این است کسانی را انتخاب کنید که مورد اعتمادتان باشند. اگر به بنده اعتماد ندارید، خب من استعفا بدهم کس دیگری بیاید که به او اعتماد دارید و بگذارید وقتی که آمد کارش را بکند که بار اعلیحضرت سبک شود و به کارهای اساسیتر و مهمتر برسد. اگر قرار باشد برای یک رای در سازمان ملل حتما به اعلیحضرت عرض شود، خب دیگر اعلیحضرت وقتی برای اینکه کارهای اساسی مملکت را بررسی بفرمایید نخواهید داشت. فرمودند: نه، نه، من این تجربه را دارم که به هیچکس اعتماد نمیکنم. من به هیچکس بهطور مطلق اعتماد نمیکنم. باید این کارها همه به خودم گفته شود. گفتم: اسباب تاسف است که اعلیحضرت اینجور به نتیجه رسیدهاید که به هیچکس اعتماد نکنید، ولی به نظر بنده ضرر اینکه اگر یکی از آنهایی که به او اعتماد کردهاید اشتباه یا خبطی کند، کمتر از این است که همیشه همه جزئیات را پیش خود اعلیحضرت بیاورند! بنده آنجا این مطلب را برایشان توضیح دادم و بالاخره هم قانع نشدند.»