میرزا آقاخان کرمانی که از سرشناسترین روشنفکران مخالف ناصرالدینشاه و به طور کلی قاجاریه بود، در نامههای خصوصی خود به ملکمخان طرحی از تصویری را که در ذهن تبعیدیان به وجود آمده بود، به دست داده است. او در نامه مورخ ذیالحجه ۱۳۱۱ به ملکمخان با اشاره به رکود اقتصادی بیسابقه توضیح داد که در ظرف ۱۰سال جمعیت کرمان از ۱۰۰هزار نفر به ۳۰هزار نفر کاهش یافته و عمال و رعیت و مباشران به گونهای فقیر و پریشان شدهاند که ناچار تا دو سال دیگر از پرداخت مالیات عاجز خواهند شد، در حالی که هر سال ۱۰۰هزار نفر از مردم «بااستطاعت ایران» به کشورهای بیگانه مهاجرت میکنند. طلا در کشور پیدا نمیشود، نقره بسیار کمیاب شده و تنها پول رایج مسی است که در دست مردم مانده است. میرزا مینویسد: «این ته بساط چیز کمی مانده است که برچیده شود. همانا وکلای دولت ایران گمان میکنند هرچه از عدد نفوس و رجال مملکت بکاهد، صرفه با آنهاست و آخر وارث بالاستقلال همه خواهند شد؛ والا هر خیال دیگری در سر داشتند، این طور مردم را متفرق نمیساختند.»
میرزا از این مقدمات نتیجه میگیرد که ایران آبستن حوادث است... و «مطلق تغییرات کلی در وضع آن به هم خواهد رسید»... او در یکی از نامههای سال ۱۳۱۱ گفته بود که برابر گزارش شخص محترمی «به کلی وضع دماغهای مردم تغییر نموده و مستعد از برای قانون و انسانیت و حقشناسی شدهاند.» اما میرزا به این نکته اساسی التفات پیدا نکرده بود که تکوین این آگاهی نوآیین و بحران ناشی از آن در نظام خودکامه نیازمند تدبیر بنیادینی بود که به باور او با روی کار آمدن ظلالسلطان -که در واقع جز دفع فاسد به افسد نبود- در تضاد است.
در نیمسده عصر ناصری سازوکارهای قدرت سیاسی، بیش از پیش، بازتابی در میان گروههایی از عامه مردم پیدا کرد، اما آنچه بهویژه در نظر این گروهها -و البته در میان نخبگان و روشنفکران ایرانی- نمودار میشد، ظاهر تباهیهای شاه و درباریان بود؛ نه منطق مناسبات قدرت.