نگاهی به گفتار توسعهگرایانه تقی بهرامی و تاثیرپذیری او از علیاکبر داور
کشاورزی؛ محور رشد اقتصادی
زندگی دکتر بهرامی (متولد سال ۱۲۷۷ و تحصیلکرده دانشگاه فردریش ویلهلم که امروز با نام دانشگاه هومبولت برلین شناخته میشود) را پس از پایان تحصیل میتوان به سه دوره تقسیم کرد. آغاز دوره اول را باید بازگشت او در سال ۱۳۰۵ از آلمان به ایران پس از پایان تحصیلات دانست. در این دوره، نام او را در سال ۱۳۰۸ به عنوان استاد «مدرسه عالی فلاحت و صنایع روستایی» در کنار استادانی همچون اسفندیار اسفندیاری، مصطفیقلی بیات، احمدحسین عدل و جلال افشار و دیگران میبینیم. در همین دوره از او به عنوان بازرس فنی وزارت اقتصاد، ریاست موسسات فلاحتی اداره کل فلاحت، اداره جنگلها در مرکز و رئیس کشاورزی آذربایجان نام برده میشود. در همین دوران است که به گفته خودش، به مدت هشتسال «تقریبا در همه نقاط مملکت» مطالعاتی انجام داد که حاصلش، کتابی به نام «فلاحت» است که در دو جلد، به ترتیب در سالهای ۱۳۱۳ و ۱۳۱۴ منتشر شده است. جلد اول ناظر بر «تدبیر فلاحت، زراعت عمومی، زراعت خصوصی و باغبانی» است و جلد دوم به «تربیت و نگاهداری حیوانات اهلی» اختصاص دارد.
او بعدها در نشریه «آب و خاک» که از سال ۱۳۲۱ منتشر کرد، در پاسخ به مقالهای که «برای یکی از روزنامههای تهران فرستاده» شده و از او انتقاد کرده بود، که «فلانی که خود پیوسته از کشاورزی و روستایی ساختن کشور دم میزند، خود چرا دودستی میز اداری را گرفته و به ده نمیرود»، پاسخ داد، از این نظر که «اگر کسی بخواهد همه را روستایی کند و کشوری را در این راه بکشاند، باید خود هم سری به ده بزند و با آب و خاک آشنا باشد» با منتقد همعقیده است، اما اتهام وارده را نپذیرفت؛ چرا که «پس از بازگشت به ایران، از طرف وزارت فواید عامه و دیگر وزارتخانههای مربوطه مانند اقتصاد، فلاحت و... برای مطالعات کشاورزی کشور تقریبا به همه نقاط مملکت» سفر کرده بود و طبق گفته خود، طی یکی از همین سفرها «در آذربایجان چند دهی اجاره کردم و مشغول عمل شدم. به تهران آمدم تا از یکی از ملاکین آذربایجان که در حدود ۱۰پارچه ده داشت، دهاتش را اجاره کنم»، اما «مرحوم داور خبر شد و مرا برای کمک به سازمان فلاحتی کشور دعوت کرد.» دکتر بهرامی اول دعوت او را نمیپذیرد، سپس با این استدلال داور که «تنها چند ده را آباد کردن هنر نیست، بیایید همفکری و همکاری برای کشور و میهن خود نماییم»، قانع شده و به وزارت دارایی نزد داور میرود.
در همین زمان است که او اولین تجربه مطبوعاتی خود را با انتشار مجله «فلاحت» که شماره اول آن مرداد ۱۳۱۳ منتشر شد، آغاز میکند و روی جلد آن مینویسد: «کمال مطلوب مجله، ایجاد فکر فلاحتی جدید در سراسر مملکت و تبدیل فلاحت نو به کهنه است.» این در حالی است که اداره کل فلاحت، از فروردین ۱۳۱۱ مجلهای به همین نام به سردبیری مرتضی گلسرخی منتشر میکرد که مرامش این بود که «طبقات فلاحین» را راهنمایی کند و آنها را به «اصول علمی و عملی امروزه فلاحت دنیا و کاشت و برداشت محصول و آماده ساختن آن برای استفاده و فروش» آشنا سازد. مجله فلاحت، علاوه بر درج مقالاتی ناظر بر فلاحت جدید و دستورالعملهای محاسباتی دقیق ناظر بر میزان بذر و کود و...، تمامی قوانین کشوری، مصوبات و دستورالعملهای دولتی را نیز برای «اطلاع فلاحان» چاپ میکرد و در بیش از ۵۰شهر و مرکز شهرستان نمایندگی فروش داشت.
تقی بهرامی مینویسد، «پس از داور»، یعنی پس از ۲۱ بهمن ۱۳۱۵ که داور جان خود را گرفت، از کار دولتی با همه مزایایش، از جمله حقوقش در وزارت دارایی «که بیش از حقوق وزرای وقت بود» چشم پوشید و به ده رفت. او پس از شرح مفصل کارهایی که در آنجا انجام داده است، مینویسد: «افسوس همه این رنجها، کارها و خرجها به هدر رفت. ده را از چنگ من درآوردند.»
دکتر بهرامی در این مورد اینکه چه کسانی این کار را کردند یا اینکه در چه سالی و به چه دلیلی این اتفاق افتاده است، توضیحی نمیدهد؛ فقط این را میگوید که «هنوز هم به پس گرفتن آن موفق نشدهام. لیکن ناامید نیستم و دنبال میکنم تا ده خود را پس گرفته، باز راه اصلی را پیش گیرم، یعنی به ده بروم.» پس از این واقعه، دکتر بهرامی به وزارت کشاورزی بازمیگردد، اما میگوید در این وزارتخانه هم پشت میز نمینشیند: «اصلا میز ندارم، اتاق هم ندارم، تنها در دانشکده کشاورزی کرج درس میدهم تا روزگار خوشتری برسد.»
میدانیم که در سال ۱۳۱۹، مدرسه عالی فلاحت و صنایع روستایی که ۶سال پیش از آن، به «بنگاه علمی فلاحتی» تغییر نام داده بود، به دانشکده کشاورزی که همچنان زیر نظر وزارت کشاورزی فعالیت میکرد، تغییر نام داد. یک سال پس از آن، یعنی در آبان ۱۳۲۰ دکتر بهرامی، به ریاست آن برگزیده شد و تا فروردین ۱۳۲۱ که استعفا داد، در این سمت باقی ماند. او در سال ۱۳۲۵ بار دیگر به ریاست دانشکده کشاورزی که یکسال پیش از آن، بنا به تصویب هیاتوزیران به دانشگاه تهران پیوسته بود، انتخاب شد. دوره دوم زندگی او که موضوع این مقاله است، همین دورهای است که میان استعفای او از ریاست دانشکده در سال ۱۳۲۱ و انتخاب مجدد او به ریاست دانشکده کشاورزی در سال ۱۳۲۵ قرار دارد. دورهای که او طی آن، برای بیان و تبلیغ نقطهنظرات خود در مورد اهمیت محوری کشاورزی برای توسعه کشور اقدام به انتشار مجله «آب و خاک» کرد که شماره اولش ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۱ منتشر شد.
آب و خاک
«آب و خاک» تا اردیبهشت ۱۳۲۲ بهطور منظم منتشر و بعد از وقفهای سهساله بار دیگر انتشارش از تیرماه ۱۳۲۵ از سر گرفته شد. دکتر بهرامی در همین دوره و از اول آبان ۱۳۲۱، «آزمایشگاه و دفتر مشاوره»ای را به نام خود برای ارائه مشاوره «در امور کشاورزی؛ باغداری؛ گلهداری؛ تشخیص، جلوگیری و دفع ناخوشیهای زراعت، باغ و حیوان؛ تهیه برنامه و پروژه و نقشههای کشاورزی؛ ساختمانهای روستایی [... ]؛ سرکشی به املاک؛ تجزیه خاک و کود و اصلاح اراضی؛ تشخیص خوبی و بدی و...» تاسیس کرد و حقالزحمهای هم برای این مشاورهها تعیین کرد که از ۵۰ریال برای «دستورات شفاهی و کتبی» شروع میشد و به هزار ریال برای هر روز «سرکشی به املاک در شهرستانها» میرسید. در آگهی تاسیس گفته شده بود که برای «ارائه نقشه ساختمانی و ماشینهای کشاورزی و سایر ابزار و اسباب روستایی و آبیاری و ساختمان و ماشین» باید قرارداد جداگانهای منعقد شود.
رویکرد دکتر بهرامی به امر فلاحت در دوره مورد مطالعه ما (در فاصله سالهای ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۵) حقیقتا بدیع بود، اما با دوره اول زندگی او بیارتباط نبود. در دوره دوم نیز همچون دوره اول، دلنگرانی دکتر بهرامی، همچنان مسائل فلاحتی و زندگی روستایی بود. در واقع، افتخار او همواره این بود که تقریبا تمامی زندگیاش را از همان دوران بلوغ، وقف «روشن ساختن فکر روستاییان، تغییر روش کشاورزان و تهیه مقدمات بهبودی فلاحت کشور» کرده و اولین گام را در این راه از «۱۵سالگی که به دبیرستان» میرفت، با انتشار نامهای به نام «طبیعت» برداشته است. آنچه دوره دوم را از دوره قبل و همچنین دوره بعد که او بار دیگر تمام هم و غمش را مصروف تدریس در دانشگاه و تحقیق و پژوهش کرد و صاحب مشاغلی همچون رئیس بنگاه خالصجات و مشاور فلاحتی وزارت دارایی بود، متفاوت میسازد، رویکرد بدیع دکتر بهرامی به مسائل فلاحت است؛ رویکردی که میتوان آن را ایدئولوژیک و سیاسی خواند.
دکتر بهرامی، خود نیز دوره دوم زندگیاش را کاملا مرتبط و ادامه منطقی دوره اول میداند. او در سرمقاله اولین شماره «آب و خاک» که پانزدهم اردیبهشت ۱۳۲۱ منتشر شد، مینویسد، همه تلاشهایی که در سالهای پیش کرده بود برای «بازکردن فکر دهگانان و شهرنشینان و آشنا ساختن کشاورزان با کشاورزی نو و نشان دادن راه استفاده دهداران و روستاییان و توجه دوستداران کشاورزی» با مزایای این کشاورزی نو بوده، اما «از همه بزرگتر»، هدفش «پیدایش حس میهنپرستی و عشق به آب و خاک و علاقه به کشور و ایرانی بودن و پرورش آن بوده است.» اما مینویسد، مقصود از انتشار همه آن کتابها، جزوهها و دایرهالمعارفها، فقط «پیدا شدن کتب فلاحتی در ادبیات کشور و آشنا ساختن اهالی به امور کشاورزی» نوین نبوده، بلکه اینها مقدمهای بوده برای «آغاز کار». اینک که به گفته او «گامهای مزبور برای تهیه زمینه مساعد» جواب دادهاند و «اکنون که زمینه آماده شده، باید منظور اصلی عملی شود» و این منظور اصلی چیزی نیست، مگر برداشتن گامهای جدید در جهت روستایی شدن کشور: «ایران باید روستایی شود.»
از بررسی کارنامه دکتر بهرامی به نظر میرسد که حماسهسراییها و ماجراجوییهای او در فاصله سالهای ۱۳۲۱ و ۱۳۲۵ تاثیر چندانی بر مسیر توسعه و آینده کشور نگذاشت. اینها حتی در زندگی خود او نیز اموری حاشیهای باقی ماندند. پیش از این دوره، کار او تدریس و تحقیق بود و کارمندی دولت. پس از آن نیز او به همین مشاغل بازگشت و بار دیگر از سوی همکاران دانشگاهیاش به ریاست دانشکده انتخاب شد. هر چند یک سال بعد از این مقام هم استعفا داد و به احتمال زیاد فقط به عنوان مدرس به کار خود در این دانشکده ادامه داد. با این همه، مضامینی را که او در این دوره طرح کرد و مسائلی را که به بحث گذاشت، میتوان در چارچوب گفتارهای توسعهگرایانه مطالعه کرد و رد پای سبک و سیاق او را در گفتارهای بعدی که طی دهههای بعد در کشور در زمینه توسعه مطرح شدند، پی گرفت، همچنین بهطور متناقض، در گفتارهای ضد توسعهگرایانهای دنبال کرد که در عکسالعمل به آن گفتارهای اول، با طرح مضامینی همچون بازگشت به خویش و مفاهیمی همچون اصالت، در فضای سیاسی-اجتماعی مطرح شدند و عاقبت نیز در جامعه و در فضای سیاسی منجر به انقلاب ۲۲ بهمن ۵۷، دست بالا را پیدا کردند.
مهمترین خصلتی که برای تفکر تقی بهرامی در تمامی دوران فعالیت مطبوعاتیاش میتوان برشمرد، نفرت است؛ نفرت از تقریبا همه کس و همهچیز؛ نفرت از تاجر، از ملاک، از دولت، از دستگاه اداری، از مقاطعهکار، سرمایهدار، صاحبمنصب دولتی اعم از کشوری و لشکری و... . یعنی تمامی کسانی که به نظر دکتر بهرامی، از روی اغراض شخصی، سرسپردگی به بیگانگان، حرص و طمع، مالاندوزی و جستوجوی جاه و مقام، مسوول وضعیتی شناخته میشوند که ایران در آن به سر میبرد و اکنون قرار بود با نسخه دکتر بهرامی یا معالجه شوند یا از صحنه مملکت حذف و طرد شوند تا کشور دوران پرشکوه تمدن خویش، یعنی به باور او عهد کوروش و داریوش را بازیابد. نیک که بنگریم، دکتر بهرامی حتی به معنایی از روستانشینان و دهقانان ایرانی که تمامی تلاش خود را صرف بهبودی و بهروزی آنها میکرد، نیز بیزار بود و «برای تهیه مردان بزرگ و افزایش خانوادههای اصیل» میخواست «پاکان را دستچین و برگزیدگان را زیاد» کند. وطنپرستی مفرطش، مانع از آن نبود که برای مدیریت و معلمی بنگاه پرورش کودک و کودکستان و دبستانهایی که تجویز میکرد در اقصی نقاط مملکت بهوجود بیایند، بخواهد که «زنان پرورنده علم و عملدیده از یکی از کشورهای بچهپرور اروپا برای پرورش بچه بیایند تا این سه موسسه را اداره کنند.»
به نظر میرسد، لحظه تولد این بیزاری، لحظهای است که او پس از اتمام تحصیلات و اخذ مدرک مهندسی و دکترا به ایران بازگشت و فرض را بر این گذاشت که دولت و ملاک و رعیت و دیگران از فلاحت نو، یعنی از آنچه او در فرنگستان دیده و آموخته بود، بویی نبردهاند، پس مصمم شد که برای گسترش فلاحت نو در کشور تلاش کند؛ آرزویی که گویا نه از طریق تدریس در مدرسه فلاحت ممکن بود حاصل شود و نه از طریق پیگیری تلاش پیشکسوتان خویش در وزارت فواید عامه و فلاحت، یعنی تلاش آن دیگرانی که ملهم از اندیشه جنبش مشروطه با استفاده از فضای کوتاه تنفسیای که بین سالهای پایان جنگ جهانی اول و ظهور مجدد اراده جهانگشایی روسیه تحت ردای جدید حکومت بلشویکی پیش آمده بود، سرفصلهایش را بیان کرده و زمینهاش را آماده و پرداخته کرده بودند. گویی آرزوی او فقط میتوانست به پشتیبانی داور، آن هم در وزارت مالیه میسر شود و با عنایت به اینکه «تحت توجهات اعلیحضرت شاهنشاه» مملکت از «حالت وقفه و سستی رهایی یافته و وارد مرحله سعی و عمل شده» بود و «روح فعالیت و تجدد در فضای این خطه نمایان گردیده و فرشته فهم و تدبیر در آسمان مملکت به پرواز درآمده [... . ] و در غالب مسائل، انقلاب و ترقی محسوس است.» اینها بودند آن زمینههای لازم و کافی تا دکتر تقی بهرامی بتواند بر اساسشان، فلاحت کهنه را به فلاحت نو تبدیل کند تا «مملکت شاداب و مغتنم شود و ملت دلشاد و متمتع گردد.» از این منظر، گفتار توسعهگرایانه تقی بهرامی به بسیاری از گفتارهایی شبیه است که پس از او به نحوی ارادهگرایانه، بدون توجه به تجارب پیشین کشور، با بیاهمیت انگاشتن تلاشهایی که در نهادهای مسوول در دستگاه دولتی کشور انجام میشد و میتوانست انجام شود، سودای توسعه کشور را با اتکا به این یا آن شخص و اشخاص و بهویژه با اتکا به بلندپروازیهای شاه، رویای توسعه کشور را در سر پروراندند. این رویای دکتر بهرامی، با خودکشی داور پایان یافت و فقط بر نفرت او از تمامی کسانی که اهمیت داور را درنیافته بودند، افزود. آخرین شکست دکتر بهرامی را باید همان تلاش برای بازگشت به روستا و اجاره چند پارچه ده دانست که در آغاز مقاله به آن اشاره شد. تلاشی که با خارج کردن دهات از دست او پایان یافت و او بار دیگر به وزارت کشاورزی برگشت و به تدریس در دانشکده کشاورزی کرج پرداخت تا به قول خودش «روزگار خوشتری برسد.» به نظر میرسد، در این رفت و برگشتها بود که آن بیزاری اولیه گداخته شد و در سالهای ۱۳۲۱ و ۱۳۲۲ به صورت نفرت از تمامی آنچه معاصر با او بود، انجامید. رویای دکتر بهرامی دیگر هیچ امکانی برای برآورده شدن نداشت و آن تاریخی را که میتوانست بر آن تکیه کند، خود نادیده گرفته بود. تنها چیزی که ممکن بود به کمک وی بیاید، همان اسطوره تمدن کهن ایران بود که اینک بدون هیچ واسطهای تاریخی به خود او میرسید. به معنای دقیقتر، دکتر بهرامی چارهای جز بازگشت به خویشتن خویش برای خودش باقی نگذاشت.
بخشی از یک مقاله به قلم مراد ثقفی،
مجله گفتوگو، شماره ۸۰