هزارهها، قوم تحت ستم
تردیدی نیست که هزارهها به طور کلی در گذشته قشری محروم، زجرکشیده، استثمارشده و با کمترین مشارکت در ساختار قدرت یا سیستم دفاعی و اداری یا ثروت اقتصادی افغانستان بودهاند. تاریخنویس معروف افغانستان، فیض محمد کاتب، یک هزاره بود (۱۹۳۱-۱۸۶۱). او در زمان حبیبالله (۱۹۱۹-۱۹۰۱) به موقعیت مورخ درباری رسید و سه جلد «سراجالتواریخ» را تالیف کرد که امروزه یکی از باارزشترین و غنیترین متون تاریخی برای محققان و تاریخنویسان محسوب میشود. اکثر هزارهها فقط در سطح زنده ماندن و امرار معاش زندگی میکردند و در قالب پیشخدمت یا شغلهایی که اساسا دستی و شاقه بودند، ایفای نقش میکردند. بزرگان حاکم در افغانستان و ولینعمتهایشان، آنها را به عنوان پشتیبان مورد تبعیض، آزار و استثمار قرار داده بودند. آنها با جنگها و بیخانمانیهای زیادی روبهرو شدند و مخصوصا در زمان حاکمیت «امیر آهنین افغانها»، عبدالرحمانخان (۱۹۰۱-۱۸۸۰) مورد شکنجه و رنجهای پرشماری قرار گرفتند.
اما تغییرات تدریجی در زندگی هزارهها در دوران حاکمیت ظاهرشاه (۱۹۷۳-۱۹۳۳)، جمهوری محمد داود(۱۹۷۸-۱۹۷۳) و حتی تحت حاکمیت حزب کمونیست دموکراتیک خلق افغانستان(۱۹۹۲-۱۹۷۸) اتفاق افتاد. در این فاصله، نهتنها هزارهها افراد تحصیلکرده بیشتری تربیت کرده و موقعیتها و شغلهای حرفهای را از آن خود کردند، بلکه چند شخصیت از این گروه قومی در این فاصله زمانی به مقامهای عالی اجتماعی رسیدند. عبدالوحید سُرابی و سلطانعلی کشتمند برجستهترین شخصیتهای سیاسی هزاره در این دوره هستند. سُرابی به عنوان وزیر در مقامهای مختلف از سالهای ۱۹۶۷بوده، همچنین از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۸ قائممقام نخستوزیر و معاون رئیسجمهور بوده است. کشتمند از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۸ در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان نخستوزیر بوده است. اگرچه اغلب هزارهها از فرصتهای ضروری شغلی محروم مانده بودند و نمیتوانستند نقش بیشتری در بالابردن هویت، فرهنگ و وابستگی و مشارکت خود به امور مربوط به توسعه ملی بازی کرده و به عنوان یک اقلیت احساس راحتی کنند، با وجود این، عرصه توسعه برای آنها به صورتی حفظ شد که آنها از نظر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نظارهگر تحول مثبت باشند.
از سپتامبر ۱۹۹۶، زمانی که گروه مذهبی طالبان تحت حمایت پاکستان قدرت را در کابل در دست گرفت تا سال ۲۰۰۱، هزارهها، به میزان وسیعی، مثل دیگر اقلیتهای غیرپشتون و همچنین زنان، با موقعیتهای خطرناک بهشدت تبعیضآمیز روبهرو شدند. هزارهها در این مقطع زمانی مخصوصا به این دلیل هدف رفتار وحشتناک طالبان قرار میگرفتند که عمدتا شیعه بودند؛ کسانی که جهادیهای طالبانی آنها را «رافضیها» قلمداد میکردند. در این مرحله، طالبان نهتنها به صورت وحشیانه، رهبر مهم هزاره، عبدالعلی مزاری را کشتند، بلکه حتی اقدامات ددمنشانه تنبیهی را به طور کلی علیه هزارهها انجام دادند؛ اگرچه آنها تنها اقلیتی نبودند که با چنین رفتار فجیعی روبهرو شدند. طالبان در تضعیف مقاومت هزارهها موفق شدند، ولی نتوانستند روحیه مقاومت را به طور کلی در هزارهها ریشهکن کنند.
از مقالهای به قلم امین صیقل (استاد دانشگاه ملی استرالیا)، ترجمه از: علی عالمی کرمانی