شباهتهای خاص تاریخی در سقوط دکتر مصدق و محمد مرسی
دکتر مصدق نمیتوانست با وجود حفظ ساختارهای رژیم پهلوی، به تداوم حکومت خود امیدوار باشد و به واقع در اجرای مقاصد خود ناکام ماند. مرسی هم نمیتوانست با حفظ ساختارهای قدرت داخلی و بینالمللی «مبارک» راهی غیر از راه سلف خود طی کند. از این رو آن چه که در مصر به عنوان کودتای نظامی به وقوع پیوست نتیجه تعارف و رفتار غیرانقلابی و همچنین اعتماد بیش از حد به غرب و اسرائیل و نیروهای ضدانقلابی در منطقه و جهان بود. مرسی در مجموعهای از رفتارهای متناقض گرفتار آمده و نتوانست در مسیر اهداف مردم مسلمان مصر پیش رفته و گامی به جلو بردارد. اما واقعیات مصر آزمون مهم دیگری را به منصه ظهور گذاشت و آن اینکه شبهاعتدالگرایی اخوانیها و خود را شبیه دولتهای ظاهرا معتدل آمریکا و غرب نشان دادن از اقدامات آمریکاییها و غربیها علیه ملتهای معترض آرام ممانعت نکرد؛ به تعبیر دیگری گفتمان همکاری و همگونی با غرب و پیروی از ادبیات شبهاعتدال غرب، آمریکا را قانع نمیسازد تا علیه دولتها و ملتها دست به کودتا نزند. بنابراین با توجه به مطالب فوق میبینیم که هر دوی این شخصیتها بر اثر کودتای نظامی توسط نیروهای داخلی و با هماهنگی قدرتهای خارجی بهویژه آمریکا اتفاق افتاد. هر دو بدون ایجاد تاثیرات ماندگار در جهت اهداف انقلاب در حالی که روابط عمیق با آمریکا و سایر قدرتهای غربی داشتند از قدرت ساقط شدند.
دکتر مصدق سودای نابودی کامل شاه را نداشت و اساسا مبنای مخالفتهایش، کوتاه کردن دست انگلستان از منابع ملی ایران بود. مصدق باور داشت شاه باید سلطنت کند نه حکومت، بنابراین با شاه مماشات زیادی کرد. علاوه بر آن با عاملان کشتار ۳۰ تیر ۱۳۳۱ نه تنها برخورد نکرد بلکه پستهای حساسی را نیز به آنان سپرد در حالی که برخی گروههای انقلابی مثل فداییان اسلام خواهان حکومت اسلامی بودند و گروههایی نیز که خواهان تغییر رژیم نبودند خواستههایی بسیار فراتر از از اهداف مصدق داشتند. از این رو بین خواستها و اعمال و رفتار مصدق با گروههای انقلابی فاصله بود.
محمد مرسی نیز در پی یک انقلاب کوتاهمدت و با شورش مردم در مصر و بر اساس یک انتخابات به ریاست جمهوری رسید. ریاست جمهوری مرسی کوتاهمدت بود اما نکته اصلی این بود که رقبای او در حکومت سابق توانستند درصد بالایی از آرای مردم را در انتخابات کسب کنند. این نکته نشان میداد از یکسو مرسی نمایندگی اکثریت جامعه را ندارد، از سوی دیگر نشانگر خواستهای متفاوت مرسی و و جامعه بود. نقش ارتش در حکومت مرسی و مصدق نیز حائز اهمیت است. منظور ما ارتش ایران در آستانه انقلاب اسلامی نیست بلکه ارتش در سال ۳۲ موردنظر است و نقشی که در کودتا داشت. ارتش در روی کار آمدن مصدق هیچ نقشی نداشت و این کار بر مبنای فعالیتهای سیاسی در مجلس و حمایتهای مردمی در خیابانها صورت گرفت. در واقع ارتش مشکلی برای مصدق ایجاد نکرد و در عین حال از مردم هم حمایتی انجام نداد اما در برکناری او نقش اساسی ایفا کرد و با هماهنگیهای ایجاد شده با آمریکا و انگلستان باعث سرنگونی مصدق شد. در انقلاب مصر، ارتش این کشور به دلیل پیشبینیاش از سقوط مبارک، از او حمایت نکرد و اقدامی هم در متفرق کردن مردم به صورت اساسی شکل نداد و به اعتقاد برخی از صاحبنظران در مسیر حمایت از مردم عمل کرد. البته برای مدت کوتاهی ارتش مصر عهدهدار امور کشور بود و دست او برای هر اقدامی در مصر باز بود اما پس از به قدرت رسیدن مرسی و ناتوانی او در حل مشکلات و خواستهای انقلاب و قدرت گرفتن گروهای تکفیری ارتش در هماهنگی با آمریکا اقدام به کودتا کرد و دست به کشتار خونین مردم و انحلال اخوان زد. در بررسی سقوط و ظهور دکتر محمد مصدق و دکتر محمد مرسی میتوان شباهتها و تفاوتهایی را بررسی کرد. شباهتهای آنان در ظهور را میتوان در اقبال و خواست مردمی و خواست اجتماعی، پشتیبانی مذهبیون و رهبران دینی استقلالخواهی مردم و ضدیت با استبداد خلاصه کرد. در بعد عملکرد پس از پیروزی نیز دوگانگی در گفتار، رفتار، اختلاف فکری و فاصله از رهبران مذهبی و پایگاه مردمی، عدمعمل به وعدههای داده شده، از دست دادن حمایت مجلس، توجه و تاکید بر گروه سیاسی خاص و تکیه بر قدرتهای خارجی نیز از مشابهتهای موجود در علل سقوط آنها هستند. از نقاط ضعف این دو شخصیت نیز این است که هر دو میخواستند رهبری انقلابی باشند بدون آن که هزینههای انقلابیگری را بپردازند و ساختارهای موجود را تغییر دهند یا صریحتر باید گفت بدون آن که ظرفیتهای لازم را برای تغییرات اساسی ایجاد کنند و تغییری در سرنوشت کشور رقم بزنند.
دکتر مصدق نتوانست با وجود حفظ ساختارهای رژیم پهلوی، به کار خود ادامه دهد و در اجرای مقاصد خود ناکام ماند. مرسی هم نتوانست با حفظ ساختارهای قدرت داخلی و بینالمللی زمان مبارک به کار خود ادامه دهد. در اصل، عدمتوجه به جریان مذهبی اصیل درگیر در فرآیند انقلابهای مردم ایران و مصر در زمان مصدق و مرسی باعث انحراف این جریانها شد کما اینکه جریان اسلامگرایی اخوان در مصر در بین تعارف و زیادهروی در مجموعهای از رفتارهای متناقض گرفتار شد و نتوانست در مسیر اهداف مردم مسلمان مصر پیش رود. البته نباید از یاد برد که هم مرسی و هم مصدق روابط حسنهای با آمریکا برقرار کرده بودند و از این رابطه به عنوان یک پشتوانه بینالمللی نام میبردند و در نهایت هر دو با توطئه مستقیم و غیرمستقیم آمریکا حذف شدند.
از مقالهای با عنوان «مطالعه تطبیقی ظهور و سقوط محمد مصدق و محمد مرسی در انقلاب مصر و نهضت ملی نفت در ایران»، نوشته حسن رحیمی روشن و سیدمحمد کاظم حجازی دانشگاه بوعلی سینا