عالیخانی: سفارش هویدا و شاه را نپذیرفتم

و مورد پیشنهادی امیرهوشنگ دولو هم این بود که مقداری کره از لهستان یا کشور دیگری بخرد و به ایران بیاورد ولی ما چنین اجازه‌ای را به اسم فقط به او بدهیم و برای هیچکس دیگری هم چنین حقی را قائل نباشیم و خود امیر هوشنگ دولو هم بعدا به هویدا و تهرانی ملحق شده بود و در آنجا به تهرانی گفته بود که حالا اگر این هم نشد در داخل این تعرفه‌ای که نزدیک به ۹۰۰ قلم کالای مختلف در آن به صورت کلی اسم برده شده چیز دیگری را پیدا کنند که او بتواند یک تجارتی را انجام بدهد. و تهرانی به من می‌گفت که رفتار هویدا با او بسیار خودمانی بود و کاملا معلوم بود که هویدا مایل است به او کمکی بشود و کاملا معلوم بود که شاه به هویدا در این مورد دستور داده که چنین کمکی انجام بپذیرد. و روز بعد که یک پنجشنبه‌ای بود خوب خاطرم هست، هویدا از من پرسید که عکس‌العمل من چیست؟ گفتم که متاسفانه هیچ‌گونه کاری من برای این آقای امیرهوشنگ دولو نمی‌توانم بکنم چون مقررات برای فرد نوشته نشده و ایشان با توجه به مقررات موجود مانند هر واردکننده دیگری می‌توانند یک جنسی را بیاورند یا جنسی را صادر بکنند. اما اینکه من برای ایشان تبعیضی بکنم و امتیازی قائل بشوم دیگر قادر به اجرای برنامه‌های دیگرم نیستم. ایشان خیلی اصرار کردند گفتند، من از تو این خواهش شخصی را می‌کنم که این کار را انجام بدهی. من الان در اتومبیل خودم هستم دارم به طرف فرودگاه می‌روم و می‌خواهم که تو به من بگویی که این کار را خواهی کرد. تو میدانی من چقدر خسته هستم و الان می‌خواهم بروم آنجا هواپیما بگیرم و بروم سد دز و با ارتشبد خاتم یک دو روزی را اسکی آبی بکنم. و تو الان با این نه گفتنت مانع این کار من می‌شوی.» گفتم، من خیلی متاسف هستم ولی شاید هم حساسیت زیادی نداشته باشم چون برخلاف ایشان من از امکان اسکی آبی محروم هستم و ناچارم پشت میزم بگیرم بنشینم و کار بکنم، این است که شاید خوب نتوانم بفهمم که لذت چنین تفریحی چیست. اما به‌هرحال خیلی متاسفم که مزاحم برنامه‌های ایشان می‌شوم ولی دلیلی هم نمی‌بینم که ایشان برنامه‌شان را تغییر بدهند چون جواب من منفی است. و به ایشان تذکار دادم که اگر من در کار خودم در وزارت اقتصاد به هر مقداری موفق شدم دلیلش این است که چند سال زحمت کشیدم تا بخش خصوصی ایران را واقعا صمیمانه قانع کردم که در هیچ کاری خارج از مقررات استثنائی برای هیچ‌کس و هیچ مقامی وجود ندارد. و علت اینکه آنها هم با جان و دل الان کوشش می‌کنند و سرمایه‌گذاری می‌کنند این است که به این حرف اعتقاد پیدا کردند و الان با یک عمل ناشایست ما می‌خواهیم روی تمام این کارها خط بطلان بکشیم. و این کار هیچ‌گاه از دست من بر نخواهد آمد. به‌هرحال تمام مدتی که ایشان از خانه خودشان حرکت کرده بودند و در اتومبیل بودند و به‌طرف فرودگاه می‌رفتند این مذاکره تلفنی ما ادامه پیدا کرد. و هم او عصبانی به‌نظر می‌رسید و هم من سخت عصبانی بودم. و همچنان در جواب منفی خودم پافشاری کردم.

در نتیجه ایشان گفتند «بسیار خوب تو که ملاحظه دوستی با مرا نمی‌کنی و مرا محروم کردی از برنامه‌ای که داشتم، من به سد دز نخواهم رفته و الان می‌روم به دفتر نخست‌وزیری و تو هم بیا آنجا.» من هم بلافاصله کارهای دیگرم را کنار گذاشتم و محض خاطر این عزیز دردانه دولو به نخست‌وزیری رفتم. در آنجا ناصر یگانه وزیر مشاور هم حضور داشت. و این مرد بی‌شخصیت هم چند بار به عنوان نصیحت به من می‌گفت که بهتر است که من کاری که خلاف میل شاه است و هویدا هم در آن مورد علاقه‌مند است انجام ندهم. و من هم از او تشکر کردم و به او توصیه کردم که دیگر نصیحتی به من نکند و این نوع احتیاط‌ها را خودش در کارهایش مراعات بکند. و بعد هم به هویدا توضیح دادم که من از عهده چنین کاری هرگز بر نخواهم آمد و خیلی صریح چون دیگر پای تلفن هم نبودیم و ترس از کنترل تلفنی هم نداشتم، به او خیلی صریح گفتم که «من می‌خواهم به شما این اخطار را بکنم که حتی اگر شاه هم به شخص من دستور اجرای چنین کاری را بدهند اطاعت نخواهم کرد.» و به خاطر گفت‌وگوی خیلی تندی که با او داشتم به او یادآور شدم که زور آنها به من نمی‌رسد. گفتم، من با زندگی نسبتا محقری کار وزارت اقتصاد خودم را شروع کردم و این زندگیم درش تغییری ایجاد نشده. و آنها می‌توانند مرا بیکار بکنند. می‌توانند حتی مرا بازداشت بکنند. ولی زن من تاپیش از وزارت اقتصاد من به کار کردن عادت داشته برای اینکه ناچار بودیم هر دویمان کار بکنیم که زندگی‌مان را تامین بکنیم. از آن به‌بعد هم کار خواهد کرد و خانواده من سعی خواهد کرد با شرایط سخت‌تری زندگی خودش را ادامه بدهند. ولی تصور اینکه من خلاف اصولی که به آنها اعتقاد دارم رفتاری بکنم، او نباید بکند. البته هویدا خیلی جا زد. ولی گفت، «پس برو به دفترت و هر چه نظر داری بنویس و اینها را بیاور به دربار، من هم به آنجا خواهم رفت که به‌عرض اعلیحضرت برسانیم.» من هم بسیار ناراحت به وزارت اقتصاد برگشتم و آن روز برایم یقین شد که دیگر جای ماندن من در این وزارتخانه نیست برای اینکه تا آن موقع از این نوع درخواست‌های بی‌ربط شرم‌آور به این صورت از من نکرده بودند. و تا این اندازه من تحت فشار قرار نگرفته بودم. ولی مدتی بود که به همراه این انتریک‌ها، این نوع تقاضاهای بی‌ربط هم می‌دیدم و دیگر مرحله بالای او درخواست امیرهوشنگ دولو بود. به دفتر خودم رفتم و بازهم طبق معمول شروع به نوشتن گزارش مفصلی کردم و سپس روانه کاخ نیاوران شدم. وقتی به آنجا رسیدم هنوز هویدا نیامده بود. ولی از پله‌های کاخ که بالا رفتم با علم روبه‌رو شدم و ناگهان از من پرسید که چه اتفاقی افتاده؟ تعجب کردم که چرا چنین سوالی را می‌کند. گفت: «قیافه تو به هیچ وجه حالت همیشگی‌اش را ندارد.» به او توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده و گفت‌وگویی را که با هویدا داشتم صادقانه به اطلاعش رساندم و او از من خواست ببیند که چه گزارشی نوشتم، و وقتی همه آن را خواند تایید کرد گزارش را خیلی خوب تهیه کرده‌ام و به همین صورت هم می‌باید به‌عرض برسد. و علم هم چون اخلاق مرا می‌دانست هیچ نوع اصراری نکرد و فقط مساله را به شوخی و لبخند برگزار کرد و سعی کرد مرا آرام بکند و گفت که کاملا می‌تواند بفهمد که شخصی با مشخصات من جز این کاری نخواهد کرد. بعد هم هویدا آمد و نامه را از من گرفت و گفت، «من این را به‌حضور اعلیحضرت می‌برم ولی تصور می‌کنم که خود ایشان شما را احضار خواهند کرد و باید آن وقت نظرات خودتان را به ایشان بگویید.» به‌عبارت دیگر اشاره کرد که من باید آماده باشم که عین سخنانی را که به او گفتم بتوانم روبه‌روی اعلیحضرت هم تکرار بکنم. و من هم مصمم بودم که چنین کاری را انجام بدهم و اگر هم گفت‌وگوی ما تند می‌شد بی‌اجازه یا بااجازه به منزل خود بروم و دیگر به سر کار برنگردم. ولی شاه که متوجه سرسختی و مقاومت من شده بود ترجیح داد با من روبه‌رو نشود و به هویدا گفت که از این موضوع صرفنظر کند. ولی در واقع از یک چنین نافرمانی به هیچ وجه خوشش نیامد و من خوب می‌دانستم که در همان زمان وزیرهای دیگر چنین رفتاری را نمی‌کردند ولی به‌هرحال وزیرهای دیگر هم در شرایط من نبودند. نه به آن اندازه زحمت کشیده بودند که پایه‌های یک کار اساسی ریخته بشود. درباره همه‌شان نمی‌خواهم این ادعای بی‌ربط را بکنم، ولی در بعضی از آنها که به کارهای شبیه مال من مربوط می‌شد. و از طرف دیگر هم شاید به آن اندازه اهمیت نمی‌دادند که در بعضی موارد کاملا مطابق اصول و ضوابط و مقررات رفتار نکنند. ولی یک چنین موردی البته باعث می‌شد که شخص پست و فاسدی مانند امیرهوشنگ دولو هم به گروه مخالفان درباری من که در میان آنها چند نفر را می‌شناختم و می‌دانستم که پشت سر من توطئه می‌کنند بپیوندد. اشخاص دیگر شبیه مثلا ایادی بودند که او هم چند بار درخواست‌هایی کرده بود که قابل اجرا نبود.

 از خاطرات علینقی عالیخانی، گفت‌وگو‌ با‌ حبیب لاجوردی (۱۴۰۰ – ۱۳۱۷)