بررسی زمینههای تاریخی- اجتماعی توسعهیافتگی ژاپن
تکوین مفهوم «وظیفه» و «مسوولیتپذیری»
بررسی آثار تاریخی و اندرزنامهها که انعکاسدهنده شرایط روز جامعـه در عصـر قاجار است و رفتارهای اجتمـاعی مـردم آن دوره اسـت، از نبـود عناصر کلیدی و حیـاتی بـرای توسـعه حکایـت دارد. هرچنـد شـاید ایـن رفتارهـا ریشـه در گذشتههای دورتر داشته باشد. میتوان گفت جرقه آغـاز گـذار از یـک جامعـه سـنتی بـه عصـر مـدرن بهواسطه مواجهه بـا غـرب زده شـد، اما پیمـودن موفقیـتآمیـز مسـیر نوسـازی، مرهـون زمینههای مساعد برای پیمودن این راه مشکل بود. نهادینهشدن مقولههایی همچون «وظیفـه و مسوولیتپذیری در قبال وظایف محوله و نقـشهای اجتمـاعی اختصـاصیافتـه بـه «افراد»، در کشوری چون ژاپن، حرکت در این مسیر را تسهیل کرد.
در پاسخ به چرایی توفیق ژاپن در روند نوسازی، در گام نخست باید به الگوی فرهنگی و اجتماعی آن در زمان آغاز این فرآیند رجوع کرد؛ نقطهای که اغلب چندان مورد توجه واقع نمیشود. شرایط ماقبل مدرن جامعه ژاپن و فرهنگ آن نشان داده که وضعیت مورد اشاره برای موفقیت ژاپن در امر نوسازی، بسیار مساعد بوده است.
مطلب حاضر بر آن است تا با بررسی جامعه سنتی ژاپن در دوره ادو، دریچهای بر فهم توسعهیافتگی خاص این کشور بگشاید. دوره ادو که مشحون از پیشرفتهای جالب اجتماعی است، به دلایل مختلف اهمیت و جذابیت خاصی برای مطالعه دارد. از نگاهی عام، تصور بر آن است که عناصر کلیدی زمینهساز روند نوسازی جامعه ژاپن از زمان بازگشت میجی (۱۸۶۸) و روی کار آمدن دولت مدرن تا عصر حاضر، در این دوره شکل گرفته است و از نگاهی خاص، این دوره را تجسم جامعه سنتی در کاملترین وجه خود پیش از آغاز فرآیند نوسازی در لوای غربیشدن میدانند که حتی پس از این فرآیند، الگوهای سنتیاش در اشکال تغییریافته و در قالبی نوین به بقای خود ادامه دادند و منشأ نوع ویژه «ژاپنی» از جامعه مدرن شدند. اهمیت دیدگاه اخیر به دلیل تاکید بر توسعهیافتگی، همزمان با حفظ سنتها و پیشگیری از غربیشدن، به همراه آسیایی بودن و برخی مشابهتهای تاریخی این کشور با ایران به لحاظ جایگاهش نسبت به کشورهای غربی پیشگام در توسعه، از عمده دلایل انجام این بررسی است.
حفظ ماهیت و جوهر اصلی عناصر سنتی جامعه در طول دورههای مختلف تاریخی ژاپن، همزمان با پذیرش ضمنی تاثیرات فرهنگی خارجی در ادوار مختلف، تاکیدی بر بازتولید و نو شدن آنهاست که در واقع، به دیدگاه خاصی اشاره دارد که قائل به انحصاری بودن توسعهیافتگی ژاپن است. در ترسیم فرهنگ ژاپن میتوان گفت، این جامعه واجد سنتی است که به عناصر قدیمیتر و کهنه اجازه بقا داده و اجازه همزیستی آنها را با عناصر جدیدی میدهد که یا در ژاپن توسعه یافتهاند یا از خارج وارد شدهاند. توان این کشور در جذب روان و سریع واردات فرهنگی به همین عنصر خاص مربوط است. معمولا سایر جوامع در الگویابی، الگویی را ترجیح میدهند که از میان یک شکل یا شکل دیگر، گزینهای منحصربهفرد باشد. آن دسته از عناصر فرهنگی که از مد افتاده شوند، از بین میروند. اما در ژاپن، دولت توکوگاوا در دوره ادو هیچگاه خود را بهطور کامل جایگزین نهاد سنتی دربار امپراتور در کیوتو نکرد. همچنین در حوزه مذهب، با اینکه تمامی مذاهب در آغاز ویژگی نسبتا منحصربهفردی دارند، اما در ژاپن مذاهب (بودیسم و شینتو) با یکدیگر همزیستی مسالمتآمیزی داشتند. «وظیفهشناسی» و «مسوولیتپذیری» از جمله بارزترین رفتارهای اجتماعی مردم ژاپن در عصر حاضر است. اولویتبخشی به وظایف تعیینشده و احساس رضایت ناشی از انجام وظیفه، به عنوان رفتاری از یک جامعه توسعهیافته بهوضوح در زندگی روزمره آنها مشاهده میشود.
آشنایی با تاریخ کلی ژاپن، پیوستگی بستر تاریخی همزمان با تمایزیابی هر دوره به واسطه ویژگیهای خاص اجتماعی و در نهایت، تاکید بر اهمیت دوره ادو در میان دورههای تاریخی ژاپن بهعنوان زمینهساز نوسازی در این کشور، ترسیم شمای کلی دورههای مختلف تاریخی این کشور را ضروری ساخته است. واکاوی پیشینه تاریخی این رفتار (وظیفهشناسی) و ریشهیابی زمینههای آن، با توجه به ویژگیهای ممتاز اجتماعی دوره ادو در تاریخ ژاپن ضروری است. این امر مستلزم تبیین برخی تمهیدات سیاسی نظام حاکم وقت است که به منظور استقرار نوعی نظام اجتماعی بهعنوان ضامن صلح و آرامشی ۲۶۰ساله به اجرا درآمد. همچنین بررسی آرا و اندیشههای برخی از اندیشمندان این دوره که در واقع، بازتاب شرایط اجتماعی دوره ادو هستند، به فهم بیشتر نحوه رواج مفهوم وظیفه و مسوولیتپذیری در میان عموم مردم کمک میکند. از جمله نکات حائزاهمیت در ویژگیهای شخصیتی ژاپنیها که در بخش های مهم این مطلب نیز تشخیصپذیر است، قابلیتها و تواناییهای مردم ژاپن در «اقتباس» و منطبق کردن خود با شرایط جدید همزمان با حفظ شخصیت، سنت و روش زندگی خودشان است. به این ترتیب، گرچه ژاپنیها از نظر فرهنگی و اجتماعی بهشدت وامدار تمدن چین هستند، جلوه بیرونی آنچه از سوی ایشان عرضه میشود، به روشنی رنگ و لعاب ژاپنی دارد؛ زیرا همواره با مهارت و زبردستی موفق شدهاند موارد اقتباسشده را در راستای اهداف ملی خود تغییر داده و تمدن ویژه ژاپنی را ارائه کنند که نمیتوان در اصالت ژاپنی آن تردید کرد. از جمله موارد اقتباسی از تمدن چین، ساختار سیاسی- اجتماعی جامعه بهویژه آنچه در غرب به نظام فئودالی شهره است، آموزههای آیین کنفوسیوسیزم، زبان و خط چینی است که پس از اقتباس، هضم و درونی کردن آنها، نسخه ژاپنی آن را با تمایزی آشکار ارائه کردهاند و این نوع رویکرد را حتی میتوان در مواجهه با مظاهر تمدن غربی مشاهده کرد.
مرکزیت سیاسی ژاپن در شهر ادو (توکیوی کنونی) به مدت ۲۶۰سال یعنی از سال ۱۶۰۳ تا ۱۸۷۶، وجه تسمیه این دوره محسوب میشود.
تقسیمبندی دورههای تاریخی ژاپن
هنگام مطالعه تاریخ بهعنوان یک کلیت یا جریان تاریخ در بستر آن کلیت، ناگزیر از تقسیمبندی دورههای تاریخی هستیم. دورههای تاریخی براساس مبانی مختلف، به دورههای گوناگونی تقسیم شدهاند.
با بررسی آثار مارکس، بهویژه «سیر تکامل تاریخ جهان» مشخص میشود که او با اقتباس از مراحل سهگانه تاریخ اروپای سنتی، آن را بر مبنای دیدگاه ماتریالیسم تاریخی خودش تفسیر کرده و معتقد است تمام کشورها و ملتها در فرآیند توسعه تاریخی، مراحل مشترکی را میپیمایند. مطابق تفسیر مارکسیستی، دوره باستان با بردهداری، سدههای میانی با فئودالیسم و عصر مدرن نیز با سرمایهداری از یکدیگر متمایز شدهاند. با چشمپوشی از دو دوره آرمانی جامعه بیطبقه -کمون اولیه و سوسیالیسم- در آغاز و پایان مراحل توسعه از دیدگاه مارکس، همان سه دوره اصلی براساس تقسیمبندی سنتی باقی میماند.
از دهه ۱۹۲۰.م نظریه مارکسیستی بر علوم اجتماعی ژاپن بهویژه تاریخنگاران ژاپنی تاثیر بسیاری گذاشت و تلاشهای بسیاری برای تقسیمبندی دورههای تاریخی ژاپن بر مبنای چارچوب مارکسیستی صورت گرفت؛ اما بهتدریج مشخص شد که این مراحل مشترک تاریخی که آن را قابل اطلاق بر کل جهان میدانستند، در خارج از اروپا چندان قابلانطباق نیست و در حالحاضر، حتی تاریخنگاران ژاپنی با گرایشهای مارکسیستی هم از این تقسیمبندی عدول کرده و با گنجاندن دوره «کینسی» (دوره آغازین عصر مدرن) در میان دورههای سدههای میانی و عصر مدرن، ساختاری چهارمرحلهای از تاریخ ژاپن ارائه کردند که در حالحاضر بهطور رسمی این تقسیمبندی مبنای کتابهای تاریخی است.
در نتیجه باید یادآور شد «دوره آغازین عصر مدرن» (کینسی) خاص تاریخ ژاپن است و قابل انطباق بر مباحث کلی تاریخ جهان نیست. البته در برخی از کتابهای آموزشی تاریخ ژاپن، با لحاظ «گندای» (دوره معاصر) پس ازعصر مدرن، درعمل، یک تقسیمبندی پنجگانه را ارائه میدهند.
شاید بهترین دلیل برای دگرگونی تدریجی تقسیمبندی سه مرحلهای به چهارمرحلهای در تاریخ ژاپن، ناموزونی تقسیمبندی سابق در تبیین و پوشش تمامی مراحل تاریخی ژاپن باشد. سدههای میانی در تاریخ ژاپن، دربرگیرنده دورههای کاماکورا و موروماچی است و دورههای آزوچی- مومویاما و ادو زیرمجموعه کینسی (دوره آغازین عصر مدرن) محسوب میشوند. از سوی دیگر، مجموعه دورههای سدههای میانی و دوره آغازین عصر مدرن بهعنوان عصر فئودالی یا در اصطلاح ژاپنی بوکهجیدای (عصر جنگاوران) شناخته میشود. تقسیمبندی سه مرحلهای اروپا مختص به غرب نبود، در اصل این تقسیمبندی محصول نحوه نگرش به گذشته بود؛ زیرا تمام انقلابهای اجتماعی مولد نحلههای فکری مشابهند.
در مورد اروپا گفته میشود که این تقسیمبندی در دوره رنسانس یا نوزایی اروپا در قرن چهاردهم و پانزدهم پدیدار شد که در اصل آن را طلیعه دورانی جدید یا « عصر مدرن» میدانستند که در پی بهسر آمدن سدههای میانی و عصر حاکمیت دین بر افکار مردم و از منظر رنسانس، در پایان عصر تاریکی ظاهر شده بود. همچنین مقدم بر سدههای میانی، دوران طلایی تمدنهای یونان و روم در عصر باستان بود که رنسانس با اهداف احیای فرهنگ سنتی تمدنهای مورد اشاره، نگاهی سه مرحلهای به تاریخ داشت؛ طلیعه عصر حاضر که در آستانهاش قرار داشت، گذشته نزدیک یا سدههای میانی که درصدد نفی آن بود و در نهایت، گذشته بسیار دور یا عصر باستان که با نگرشی مثبت به آن دوره درصدد احیای آن بود. در ژاپن نیز دگرگونیهای ناشی از بازگشت میجی (۱۸۶۸.م) به اسم بازگشت بیواسطه امپراتور به حکومت صورت گرفت. هرچند حکومت دوره باستان در ژاپن در اصل حکومت واقعی و مستقیم امپراتور محسوب نمیشد، مردم با این تصور که چنین حکومتی در آن عصر وجود داشت، معتقد بودند که طبقه جنگاوران (سامورای) در دوره پس از باستان، یعنی در سدههای میانی، قدرت را از امپراتور غصب کرده است و سدههای میانی در تاریخ ژاپن عصر تاریکی محسوب میشد و مردم با این تصور که دوران تاریکی تا پایان دوره ادو تداوم داشت، معتقد بودند که تنها با بازگرداندن امپراتور بهقدرت، عصر جدیدی از فرمانروایی وی آغاز شده است.
متفکران عصر مدرن اروپا که بیشتر متاثر از عصر روشنگری بودند، سدههای میانی را دوران تاریکی میدانستند. از نظر ایشان فئودالیسم مترادف با عقبماندگی و ستمگری بود. ظاهرا برخی از روشنفکران عصر مدرن ژاپن نیز هنگام واردکردن مفهوم فئودالیسم اروپایی، دستخوش بیدقتی شدند و آن را بر مفهوم ژاپنی «هوکن» منطبق کردند.
در دهه ۱۹۸۰.م به تدریج تاریخنگاران ژاپنی خود را از جزمگرایی مارکسیستی رهانیدند و تحقیقات جدیدی را درباره نهادهای اجتماعی، طرز تفکر مردم و نظامهای ارزشی دوره یادشده انجام دادند و باطل بودن نظریه تاریک بودن عصر پیش از مدرن آشکار شد.
در اینجا، بهرغم اذعان به وارداتی بودن ایده تقسیمبندی سه مرحلهای از غرب، تاکید بر این است که با توجه به وجود نگرشی مشابه نسبت به گذشته تاریخی در ژاپن- همچون دیدگاه رنسانسی اروپا- این دیدگاه ریشه در سنت ژاپن دارد و تاثیرپذیری از تفکرات مارکسیستی یا غربی امری ظاهری است. زمینههای تاریخی و اجتماعی نظام خدمت و مسوولیتپذیری در رابطه با زمینههای تاریخی مبحث وظیفهشناسی یا برخی دیگر از خصایص فرهنگی- اجتماعی جامعه، با اشتراکنظر درباره دوران تاریخی پس از جنگهای داخلی، نظرات دیگری نیز وجود دارد.
معمولا غیرژاپنیها به این نکته اشاره دارند که ژاپنیها به ازخودگذشتگی و گروه گرایی متمایل هستند، درحالیکه ژاپنیها خود از چنین ویژگی آگاه نیستند و این ویژگی بخشی از زندگی روزمره ایشان است. درحالی که در دیگر کشورها، دولت مجبور به انجام فعالیتهای آموزشی و انجام تبلیغات برای اثرگذاری بر روی رفتارهای فرد است، چنین نیازی در ژاپن احساس نمیشود. هرچند در گذشتهای بسیار دور، در جامعه ژاپن نیز همچون بسیاری دیگر از جوامع، اساس همکاری اجتماعی بر مبنای همکاری با خویشان بود.
سیاست نایبالسلطنههایی از خاندان فوجیوارا و تایر در دربار هیان(۱۱۸۵-۷۹۴.م) بر مبنای روابط خویشاوندی استوار بود. نظام حکومتی جنگاوران (سامورای) نیز در ابتدا اقتباسی از هبهکردن به خویشان و اقوام بود. در یک نقطه عطف تاریخی با بروز درگیری میان دربارهای شمال و جنوب (۱۳۹۲-۱۳۳۶.م)، نظام سنتی هبهکردن به خویشان دستخوش دگرگونی شد و بهتدریج جامعه ژاپن با تاسیس نهاد دایمیو، به همکاری با غیر خویشاوندان و اقوام روآورد. برخی صاحبنظران معتقدند که از حوالی جنگهای داخلی (۱۴۶۷) این دگرگونی مهم رخ داد و زمینهسازتوسعه جامعه نوین ژاپن شد. هرچند برخی مورخان، دیدگاه متفاوتی نسبت به دوران پس از جنگهای داخلی داشته و انقلاب حادثشده در جامعه فئودالی ژاپن را حاصل اقدامات هیدهیوشی در پیمایش زمین در پایان قرن شانزدهم و دیگر اقدامات وی دانستهاند و مباحثشان را متمرکز بر ارزیابی اقدامات وی کردهاند. گرچه توجهات دقیقتر حاکی از آن است که ژاپن در این دوران همچنان جامعهای فئودالی باقی مانده بود اما تغییر بنیادی صورت گرفته آن بود که این جامعه فئودالی، از جامعهای مبتنی بر همکاری میان خویشاوندان به جامعهای تغییر ماهیت داد که در آن همکاری با غیرخویشاوندان اهمیت یافت. در یک مقایسه اجمالی میتوان گفت که در فرآیند تاریخی توسعه در ژاپن، عنصری بسیار حیاتی و کلیدی وجود دارد؛ عنصری که مابهازای آن در سابقه تاریخی و فرهنگی کشوری چون ایران عصر قاجار، وجود نداشت. بررسی آثار تاریخی و اندرزنامهها که بازتاب شرایط روز جامعه در عصر قاجار و نشاندهنده رفتارهای اجتماعی مردم آن دوره است، حکایت از نبود عناصر کلیدی و حیاتی برای توسعه است، هرچند شاید این رفتارها ریشه در گذشتههای دورتر داشته باشد. فرهنگ سیاسی این عصر مروج برخی الگوهای رفتاری همچون اطاعت محض، چاپلوسی، تملق و فرصتطلبی است. در این میان عناصری چون بیاعتمادی، نبود روحیه کار جمعی، فرهنگ حذف و تخریب، واقعیتگریزی، قاعدهگریزی و بیتوجهی به تفاوتهای فردی بسط و استمرار پیدا کرده است. ازاینرو میتوان گفت هرچند جرقه آغاز گذار از یک جامعه سنتی به عصر مدرن به واسطه مواجهه با غرب زده شد، پیمودن موفقیتآمیز مسیر نوسازی، مرهون زمینههای مساعد بود. نهادینهشدن مقولاتی چون «وظیفه و مسوولیتپذیری در قبال وظایف محوله و نقشهای اجتماعی اختصاصیافته به افراد»، در کشوری چون ژاپن، حرکت در این مسیر را تسهیل کرد.
از مقالهای به قلم: ماکوتو هاچیاوشی، استاد دانشکده مطالعات آسیای غربی و جنوبی، دانشگاه مطالعات خارجی توکیو، علی گلمحمدی، دکترای مطالعات منطقهای و فرهنگی، دانشگاه مطالعات خارجی توکیو