تاملی بر ایده حسین فاطمی در تغییر «نظام سلطنت»
رویایی که تعبیر نشد
روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، پس از آنکه مصدق سرهنگ نصیری، فرمانده گارد شاهنشاهی و حامل نامه برکناری مصدق را دستگیر کرد، کودتای دربار شکست خورد و محمدرضاشاه به همراه همسرش ثریا به سرعت خود را از کلاردشت به بغداد رسانده و از آنجا به رم رفتند.
بهنظر میآمد که عمر حکومت پهلوی به سر آمده است. در شرایطی که شاه با اضطراب، رخدادهای ایران را دنبال میکرد، در تهران وزیر امور خارجه وقت طرح الغای سلطنت را مطرح کرد. در این میان عدهای اندک با وی همصدا شدند. اما وقایع به قدری سریع روی داد که فرصت مناسبی برای طراحی یک سیستم حکومتی جایگزین بهوجود نیامد. سه روز بعد با طرح مشترک آمریکا و انگلیس دولت مصدق ساقط شد، شاه پیروزمندانه به ایران بازگشت و تا پایان آن سال حسین فاطمی بازداشت، محاکمه و تیرباران شد.
سرانجام طرح «الغای سلطنت» و دلایل عقیم ماندن آن
روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ طرح آژاکس که بهطور مشترک ازسوی انگلیس و آمریکا راهبری میشد، دولت مصدق را سرنگون کرد. پیروزی کودتاچیان خط پایانی بر نظریه الغای سلطنت بهوسیله حسین فاطمی بود. در دادگاه نظامی، او متهم شد که قصد داشته «اساس حکومت سلطنت مشروطه» را دگرگون کند در بخشی از کیفرخواست او آمده است:
«... در تمام اقدامات خائنانه... حسین فاطمی، با عنوان قلابی وزیر امور خارجه، بلندگو و سخنگو.... بوده است و نظری به مندرجات روزنامه باختر امروز در سه روز ۲۵، ۲۶ و ۲۷ مرداد ثابت و مسلم مینماید که متهم نامبرده چه نقش عمدهای در به هم زدن اساس حکومت داشته است (افراسیابی، ۱۳۷۰: ۳۱۹).
از مهمترین دلایل شکست ایده فاطمی بیعملی و عدمقاطعیت دولت مصدق بود. همچنین فاطمی مدل جایگزین مناسبی برای مشروطه سلطنتی مطرح نکرد. هرچند گفته میشد او مدل حکومتی جمهوری را مدنظر دارد، با این حال کسی جز دوستان و همحزبیهای او از این موضوع اطلاعی نداشتند. اشتغال فاطمی در مناصب اجرایی و مدیریتی هم به او فرصت نمیداد، مدل حکومتی مناسبی ترسیم کند. شاید او پیش از ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ هرگز گمان نمیکرد فرصتی برای اندیشیدن به برچیدن بساط رژیم پهلوی بهدست آید.
نکته دیگری که باید در تحلیل و تفسیر اوضاع ایران در آن روزها در نظر گرفت، فراهم نبودن شرایط کشور برای تغییر رژیم در آن روزها بود. به گفته سرهنگ غلامرضا نجاتی، افسر ناسیونالیست، «تغییر رژیم مملکت در چنان جو آشفته و جنجالانگیزی به فوریت امکانپذیر نبود و انجام این امر مهم نیاز به بررسی و مطالعه و فرصت داشت. در کشوری که ۸۰ درصد مردم آن بیسواد بودند، تغییر فوری و بدون مطالعه رژیم به معنای تغییر نام نظام سلطنت به جمهوری بود و چنین اقدامی در آن زمان، یک تحول بنیادی در مناسبات اجتماعی مردم ایران ایجاد نمیکرد و نفوذ کهن استعمارگران از کشور را ریشهکن نمیساخت» (نجاتی، ۱۳۷۸: ۴۱۷).
دوران هفت ماهه اختفای فاطمی در خانهای کوچک در شمال تهران فرصت مناسبی برای فکر کردن و نوشتن بود؛ اما چنانکه خود در این نوشتهها تصریح دارد، ذهن «مهمل»، پریشان و مشوش او هرگز یارای آن را نداشت (فاطمی، زمستان ۱۳۸۲: ۶۷). از این رو با قطعیت نمیتوان گفت مدل حکومتی مدنظر فاطمی در صورت الغای سلطنت چه بود؛ اما میتوان نتیجه گرفت که مدلهای غربی نبوده است. او ذیل یادداشتهای ۲۵ شهریور ۱۳۳۲ که بهدلیل نگارش در دوران اختفا به «یادداشتهای دوره دربهدری» معروف است، با اشاره به سالهای پس از سقوط رضاشاه مینویسد: «بعد از او[رضاشاه]متفقین مدعی بودند که دموکراسی برای ایران به ارمغان آوردهاند که حدود این دموکراسی مشخص بود: ما توی سر و مغز یکدیگر بکوبیم؛ ولی با آنچه آنها با مملکت ما و هموطنان ما میکنند، کاری نداشته باشیم» (فاطمی، زمستان ۱۳۸۲: ۷۳).
وجود گرایشهای متفاوت در درون جبهه ملی
بعد از ناکامی کودتای ۲۵ مرداد، درباره آینده نظام سیاسی کشور میان رهبران جبهه ملی اختلافنظر بهوجود آمد. در این میان دیدگاههای رادیکال فاطمی در مواجهه با نظرهای سازشکارانه مصدق قرار گرفت. فاطمی در نخستین ملاقات با مصدق بعد از این کودتای ناتمام خواستار عکسالعمل انقلابی شد؛ اما با مخالفت نخستوزیر روبهرو شد. به روایت سعید فاطمی، خواهرزاده حسین فاطمی، صبح ۲۵ مرداد دکتر فاطمی با پیژامه و دمپایی به اتاق مصدق رفت و گفت: من دیگر نمیخواهم وزیر خارجه باشم، مرا وزیر دفاع کنید. مصدق گفت: برنامهتان چیست؟ فاطمی پاسخ داد: برنامه من این است که تا ظهر امروز ۵۰ نفر را اعدام کنم. مصدق فریاد زد: با چه قانونی؟ فاطمی گفت: با قانون انقلاب. مصدق جواب داد: قانون من قانون اساسی است، قانون انقلاب نیست. فاطمی گفت: قانون من قانون انقلاب است. وقتی فاطمی از اتاق بیرون میآمد، رو به دکتر غلامحسین مصدق کرد و در همان حال که عصایش را بلند کرده بود، گفت: غلام این پدر تو ما را به کشتن میدهد (ناظم، ۱۳۸۷: ۲۳۵).
بدین گونه بود که به تعبیر غلامرضا نجاتی «فرصتهای گرانبها» از دست رفت و «مراکز توطئه به جای خود باقی ماندند و به جاسوسان آمریکا و انگلیس و مزدوران آنها مجال دادند تا طرح دیگری را که در صورت شکست کودتای ۲۵ مرداد آماده کرده بودند، به اجرا درآورند» (نجاتی، ۱۳۷۸: ۴۱۵).
چنانکه مشخص است در درون جبهه ملی، اکثریت و ازجمله شخص مصدق مخالف برچیده شدن بساط سلطنت مشروطه بودند و آن را نوعی «خودکشی سیاسی» میپنداشتند. شعار این دسته آن بود که «شاه باید سلطنت کند؛ نه حکومت». مصدق خود هرگز طرفدار تغییر رژیم نبود.و همو برای اطمینان خاطر شاه سوگند خورده بود و بر پشت قرآن نوشته بود: «دشمن قرآن باشم اگر بخواهم برخلاف قانون اساسی عمل کنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند، من ریاستجمهوری را قبول کنم.» (مصدق، بی تا: ۱۱۱).
مخاطب بخش دیگری از یادداشت فاطمی در روز ۲۵ مرداد که در آن شاه را با تعابیری چون «حقیر»، «کوچکفکر» و «ضعیفالعقل» توصیف کرد، دکتر مصدق بود. اینجا بود که تفاوت دیدگاه او با مصدق آشکار میشد. او میگوید: «آقای دکتر مصدق! چقدر باید صبر و تحمل کرد و تا کی باید شاهد این فجایع و رسواییهای پنهان و آشکار دربار بود؟!» (باختر امروز، ۲۵ مرداد ۱۳۳۲: ۲).
بهرغم اصرار فاطمی در مورد شدت عمل علیه کودتاچیان و حتی درگیری لفظی او با مصدق در مورد کنار گذاشتن محافظهکاری در شرایط انقلابی، مصدق بهدنبال آن بود تا با شاه که پس از شکست کودتا متواری شده بود، ارتباط برقرار کند و به او تامین دهد تا به کشور بازگردد (سنجابی، ۱۳۶۸: ۱۴۸). مصدق بعدها اذعان کرد که: «من نه فقط با جمهوری دموکراتیک، بلکه با هر رقم دیگر آن هم موافق نبودم؛ چون که تغییر رژیم موجب ترقی ملت نمیشود» (مصدق، بیتا: ۲۷۳).
در بین کابینه مصدق نیز به جز فاطمی، عقیدهای برای مواجهه با سلطنت وجود نداشت. حسین شاهحسینی، از اعضای جبهه ملی و از نزدیکان مصدق تصریح میکند که هرچند در میان مردم شعار «ما دیگر شاه نمیخواهیم» شنیده میشد اما این شعار، شعار دولت (مصدق) نبود. وی میگوید: «حتی پایین کشیدن مجسمهها[ی شاه و رضاخان] هم کار مردم بود نه دولت. دولت به این کارها مایل نبود و مقاومتهایی هم کرد» (میثمی، ۱۳۸۸: ۱۵۸).
میتوان حدس زد انتشار تصاویر به زیر کشیدن مجسمههای رضاخان و محمدرضا در شماره ۲۶ مرداد روزنامه باختر امروز، حاکی از آن بود که در بین دولتیها تنها فاطمی با این امر موافق بوده است. فاطمی در این شماره با درج تعابیری چون «در میدان بهارستان مجسمه دیو مهیب قلدری به زمین افتاد»، از ساقط شدن نمادین سلطنت اظهار شادمانی کرد (باختر امروز، ۲۶ مرداد ۱۳۳۲: ۱).
در بین کابینه دولت مصدق، به جز فاطمی سیاستمدار دیگری اراده مقابله با سلطنت را نداشت و شاید به همین دلیل بود که «در میان تمام سیاستمدارانی که در جوش و خروش دموکراسی سال ۳۲ با جبهه ملی همکاری کرده بودند، فاطمی تنها کسی بود که کینه شاه نسبت به او جز با مرگش فرو ننشست» (غلامرضا کاشی، ۱۳۸۵: ۲۵۶).
در میان دیگر سران نامآشنای جبهه ملی نیز اتفاقنظر وجود نداشت. در میتینگ ۲۵ مرداد ۳۲ و درحالیکه فاطمی بر لغو سلطنت اصرار داشت، دکتر شایگان بر شعار مشروطهخواهانه «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت» تاکید میکرد. سنجابی نیز در ملاقات روز بعد با مصدق از لحن و سخنان فاطمی در میتینگ بهارستان انتقاد کرد و گفت: «بهتر بود ایشان بهعنوان وزیر امورخارجه که حرفشان حرف دولت است اینگونه سخن نمیگفتند» (حکیمی، ۱۳۸۱: ۱۳۵).
فاطمی یک ماه پس از کودتا، بر همکاران و همکیشان سابق خود میتازد و آنها را بهخاطر فرصتنشناسی، جمعی «کوتهبین» میخواند. او ذیل یادداشتهای روز ۲۵ شهریور در انتقاد از برخی اعضای جبهه ملی که فرصت تغییر نظام سلطنتی را بهراحتی از دست دادند، چنین مینویسد: خودخواهی و غرضورزی و کوتهبینی چند تن از همکاران اولیه جبهه ملی دکتر مصدق از بزرگترین عوامل این خرابی و سقوط بود... این جبهه اگر از دسایس خودی و بیگانه توانسته بود خویشتن را برکنار نگه دارد و همان صفا و صمیمیت روزهای اول تا آخر ادامه پیدا میکرد، یک جماعت ده – بیست نفری با آنها پشتیبانی عجیب و بیسابقه مردم میتوانست یک حکومت نمونه و یک مدل در شرق، شرق بدبخت و محکومی که صدوپنجاه سال اسیر اقویای اروپایی بوده و چون غلام حلقه به گوش فرمانبرداری آنها را میکرده است بهوجود بیاورند. افسوس که این رویا تعبیر نشد (میثمی، ۱۳۸۹: ۱۹۳).
محمدجعفر بگلو
کارشناس ارشد تاریخ انقلاب اسلامی