استعمار و «عقبماندگی» ایران
ملکم انگلیسی یکی از آن میان است که پس از حضور در دربار فتحعلیشاه قاجار میگوید: «ایران چه کشور شادی بود اگر حکومتی آزاد و پابرجا میداشت. فقر اخلاقی موجود واقعا غمانگیز است.» کلامش سخت قلبمان را میفشارد و رنج و دردمان را میافزاید.
سر جان ملکم ۱۸۳۳-۱۷۶۹ (SirJohnMalcolm) فرزند کشاورزی پر بچه و تهیدست بود. دوازده ساله بود که از چنبره فقر گریخت و با داییاش به لندن رفت تا در پی سرنوشت، حق خود از «کهتر و مهتر بستاند». دیرزمانی در لندن نماند و بهزودی با کشتی عازم هندوستان شد. فقط دو سال زمان میخواست تا این پسربچه پرانرژی و پر تحرک میدانهای ورزشی خود را وارد عرصه جدی زندگی کند. چهارده ساله بود که درجه ستواندومی را گرفت و رسما به ارتش کمپانی هندشرقی بریتانیا پیوست تا به یاری این ارتش در جنگ با تیپوسلطان مسلمان و رهبر ضداستعمار هند بشتابد.
جان پر شر و شور در این سالها که در ارتش خدمت میکرد، زبان فارسی را آموخت. فارسی قرنها زبان رسمی هندیان بود. در سال ۱۷۹۹ لرد مورنینگتون فرمانفرمای انگلیسی هند او را که نشانههایی از پویایی و نبوغ داشت، سرپرست گروهی دیپلماتیک کرد و عازم دربار فتحعلیشاه نمود تا با شاه پیمان بندد. لرد مورنینگتون میخواست؛ نخست ایران را همراه خود سازد و راه بازرگانی و تجارت انگلیسیها را در ایران بگشاید و نیز از خطر حمله زمانشاه دُرانی که در بخش شرق ایران(افغانستان کنونی) امارت داشت بکاهد و راه بر نفوذ فرانسویان و تهدید ناپلئون بناپارت به هند بربندد. ایران معبری استراتژیک برای حفاظت از انگلستان بود. ملکم با گروه دیپلماتیک به ایران رفت و از مرز تا رسیدن بهدربار پادشاه با پیشکش و رشوه هرجا رسید، ایرانیان را خرید و آنها را دهان بست و به اختیار گرفت.
با پیشکشهای گرانبها، پادشاه طماع را هم مرید خود و کشورش ساخت و بر این پایه و اساس، طریق نفوذ انگلیس بر ایران را که پیش از آن شناخت وافری نداشتند، بنیاد نهاد. پیشکشهایش دربار فتحعلیشاه را نمایشگاه قدرتنمایی و ثروت، توانایی و هنر انگلیسیها کرد. او بود که نخستین راهگشای انگلیسیها شد، برای نفوذ تحقیرآمیز این کشور بر این مردم. این مرد، پیشوای فکری چرچیل میشود که میگوید؛ «برای استعمار یک کشور، اقلیتی خائن و اکثریتی نادان نیاز است.»
ملکم در ۱۶ نوامبر ۱۸۰۰ (۲۵ آبان ۱۱۷۹شمسی) به پیشگاه فتحعلیشاه قاجار رسید تا نامه شاه انگلستان را پیشکش کند.
بعدها نخستین کتاب مفصل تاریخ ایران را نوشت و به این دلیل از دانشگاه آکسفورد دکترای افتخاری گرفت. این کتاب و توصیههای ملکم چراغ راه انگلیسیها برای استعمار ایران شد.
ملکم به تجزیه و تحلیل رفتار و کردار ایرانیان پرداخت و بسیار از آنان انتقاد کرد.
کاخ شاه و لباس و زینت او، ملکم را شگفتزده کرد. تناقض این ابهت و زرق و برق گرانبهای پادشاهی و آن فقر و بدبختی و نادانی مردم، او را مصممتر کرد که باید ایشان را با رشوه خرید و بهراحتی تحقیر کرد.
ملکم وطنپرستی خود را به قیمت تحقیر و خواری دیگر مردمان ثابت کرد. از این روست او را از معماران استعمار هند میدانند و رفتارش الگویی برای تسلط بر دیگر جوامع عقبمانده و عثمانی و غیره و تجزیه آنها قرار گرفت.
از سال ۱۸۰۰ تا ۱۸۱۰ سهبار بهعنوان مامور دولت انگلستان به ایران آمد. او مینویسد: «ایرانیان بیتردید از لحاظ رفتار ظاهری پاریسیهای مشرق زمیناند. رفتار آنها مایه فخر بیشتر ملل متمدن است. ایرانیان مردمانی مهربان، مودب، متمدن و نسبت به بیگانگان دارای روحیهای همراه و مساعدند، تحتتاثیر تعصبات مذهبی که تمام ملل دیگر مسلمان بدان دچارند، قرار نمیگیرند. با علاقه زیاد درباره آداب و رسوم اروپاییان پرس و جو میکنند و در برابر با آمادگی بسیار هر نوع اطلاعی درباره کشورشان داشته باشند در اختیار قرار میدهند. ایرانیان از قابلیتهای بسیار برخوردارند، همواره آماده، سریع و مبتکرند، اما بیشتر این استعداد خود را در راههای ناروا بهکار میبرند.»