پس از آتش مرگبار جنگنده‌های نیروی هوایی ایران به مواضع و زیرساخت‌های عراق در هفته‌های نخستین پس از آغاز جنگ، ادامه نبرد صدام علیه ایران بدون کسب اطمینان از اینکه عربستان‌سعودی هزینه‌های این جنگ را در قالب کمک‌های چشمگیر نقدی و تامین ترانزیت تسلیحاتی برعهده می‌گیرد امکان‌پذیر نبود، بنابراین هرچند می‌شود به این ادعا که لشکرکشی صدام به مرزهای کشورمان با تحریک و تشویق اولیه عربستان‌سعودی صورت گرفته با دیده تردید نگریست، اما تقریبا هیچ تردیدی وجود ندارد که از ابتدای سال ۱۹۸۱ (زمستان ۱۳۵۹) به بعد عراق بدون استفاده از کمک‌های مالی سخاوتمندانه ملک خالد و دیگر شیخ‌نشین‌های نفتی به هیچ‌روی امکان پیشبرد حملات هولناک و خونین خود علیه خاک ایران را نداشته است. عراق در مجموع ۸۰ میلیارد دلار (چهاربرابر ایران) برای تجهیز ارتش خود هزینه کرد و عربستان‌سعودی به تنهایی از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۸ (زمستان ۱۳۵۹ تا پایان جنگ) ۶۰ میلیارد دلار به صدام حسین کمک مالی کرد. پیر رازو (PIERRE RAZOUX)، رئیس موسسه تحقیقات استراتژیک در پاریس در کتاب خود «جنگ ایران و عراق» که متکی بر حجم عظیمی از نوارهای ضبط شده در دفتر صدام حسین است، از جمله به نقش پررنگ عربستان‌سعودی در تامین مالی و لجستیک ارتش صدام برای هجوم به خاک ایران پرداخته است. در ادامه ترجمه بخش‌هایی از این کتاب منتشر شده است:

با آنکه گزارش‌های بسیاری سفر صدام حسین به ریاض در تاریخ ۵ آگوست ۱۹۸۰ را تایید می‌کند، همه توافق نظر دارند که این سفر نه به جهت دریافت چراغ سبز از دستگاه آمریکا که برعکس، برای مطلع کردن ملک خالد از برنامه خود برای یورش به ایران و دریافت حمایت‌های مالی بود. پادشاهی سعودی در ظاهر شرط و شروط خود را با رئیس‌جمهور عراق در میان گذاشت. گفته می‌شود که شاه سعودی هراس داشت که رویارویی با ایران ممکن است تهران را به سمت بی‌ثبات‌سازی پادشاهی‌های نفتی منطقه سوق دهد، حمله تازه‌ای که در آن زمان در مکه رخ داده بود، چنین باوری را در وی تقویت می‌کرد. گفته می‌شود وی همچنین بر ضعف ارتش خود در صورت رویارویی مستقیم عربستان با ایران و همچنین خطر مداخله نظامی شوروی در منطقه تاکید کرده بود، امری که هم برای حکومت‌های خلیج‌فارس و هم برای ایالات‌متحده فاجعه‌بار محسوب می‌شد؛ اما چنانکه ادعا می‌شود وی بیش از هر چیز مصرانه توجه صدام را به خطراتی جلب کرد که جنگی بزرگ میان ایران و عراق، برای صنعت نفت به‌بار می‌آورد، مهم‌ترین منبع درآمد پادشاهی آل‌سعود که صدام هم از آن طلب کمک داشت. چنین جنگی عربستان‌سعودی را به اتخاذ سیاست افزایش بهای نفت وادار می‌کرد. درست بر عکس استراتژی نفتی عربستان که استوار بر پایین نگاه داشتن بهای نفت بود. چنان‌که ادعا می‌شود ملک خالد که قادر به تغییر رای صدام نبود، موافقت تاکتیکی خود را با او اعلام می‌کند، به این شرط که ارتش عراق از حمله به صنعت نفت ایران پرهیز کند تا چرخه تلافی‌جویانه‌ای که زیرساخت‌های نفتی کل منطقه را هدف قرار می‌داد، تشکیل نشود. گفته می‌شود شاه سعودی به‌طور خصوصی به مشاوران خود گفته بود: «اگر صدام جنگ را ببرد، پیروزی اوست. اگر ببازد، تقصیر ما خواهد بود.» به محض شروع جنگ ایران و عراق، رهبران کشورهای عربی دریافتند که باید دست به اتخاذ موضع بزنند. این موضع‌گیری به‌ویژه از این جهت که بر مبنای یکی از سه جریان تبیین‌کننده روابط بین‌الملل امکان‌پذیر نبود، دشوار به نظر می‌رسید: اولا این جنگ در ابتدا هیچ ارتباطی به رویارویی شرق و غرب نداشت. ثانیا ارتباطی به نزاع میان اسرائیل و اعراب نداشت تا به اعراب اجازه دهد زیر یک پرچم گردهم آیند و ثالثا هیچ دخلی هم به جنگ‌های علیه استعمار نداشت؛ چراکه حکومت‌های عراق و ایران هر دو ادعای ضداستعمارگرایی، ملی‌گرایی و جهان‌سومی داشتند. این جنگ دو ملت مسلمان را به جان هم انداخته بود.

از این‌رو دشواری تعریف یک موضع‌گیری ایدئولوژیک که گزینه رهبران عرب را جهت‌دهی کند، به قدری شکننده بود که جهان عرب در چند صف‌بندی اشتباه، کاملا از هم منفک شدند: پادشاهی‌های محافظه‌کار در برابر جمهوری‌های مترقی، رژیم‌های سکولار در برابر حکومت‌های اسلام‌گرا، حکومت‌های حامی غرب در برابر حکومت‌های اسلام‌گرا و کشورهای ثروتمند علیه کشورهای تهی‌دست. این شکاف‌های بعضا ریشه‌ای و عمیق به موازات چهار موضوع اساسی که به انشقاق اتحادیه عرب منجر شده بود، پدیدار شد: مساله فلسطین، نزاع در یمن (میان مارکسیست‌های جنوب و شمالی‌های حامی آل‌سعود)، نزاع صحرای غربی (میان مراکش و جبهه پولیساریو تحت حمایت الجزایر) و تعریف اوپک از یک سیاست مشترک نرخ‌گذاری. رهبران عرب در مواجهه با جنگ ایران و عراق که فرای خطوط جداکننده مذکور قرار داشت، بر اساس منافع کشورهای خود دست به موضع‌گیری زدند، ذات روابط دوجانبه آنها با بغداد و تهران و به‌طور ویژه رقابت‌های آنها در این موضع‌گیری‌ها تاثیرگذار بود. برخی از این کشورها سودای رهبری بر جهان عرب را در سر می‌پروراندند، با این وجود همگی بر این نکته توافق داشتند که برای جلوگیری از گسترش نزاع به سراسر منطقه باید هرآنچه لازم است انجام دهند؛ چراکه بروز چنین اتفاقی، به‌طور بالقوه قابلیت تبدیل به نبرد نظامی میان آمریکا و شوروی را دارد و اعراب را با عواقب ویرانگر خود تنها خواهد گذاشت. از این منظر، عمل‌گرایی بر هرگونه ملاحظه تاریخی، تراژدی یا مذهبی فائق آمد. ۲۳ سپتامبر ۱۹۸۰، ملک حسین پادشاه اردن نخستین کسی بود که به آغاز جنگ واکنش نشان داد و به‌طور تمام‌عیار در جبهه صدام حسین قرار گرفت. وی همزمان که اصل یکپارچگی اعراب را خاطرنشان می‌کرد، موضع‌گیری‌اش مبتنی بر سیاستی واقع‌گرایانه بود. شکست عراق، اردن را در موقعیتی به‌شدت نامطمئن و بدون عمق استراتژیک کافی برای مواجهه با اسرائیل قرار می‌داد. اردن همچنین از طرف سوریه و عربستان‌سعودی که هر دو به دنبال گسترش نفوذ خود در پادشاهی هاشمی بودند، در تنگنا قرار داشت. شاه‌حسین همچنین مظنون بود که روحانیون ایران بخواهند سلطنت وی را بی‌ثبات ساخته و آن را به یک جمهوری بنیادگرا تحت حکمرانی فلسطینی‌ها تبدیل کنند. به همین سبب به بغداد نزدیک شد. حکومت عراق، در قبال دسترسی دائم به بندر عقبه اردن، امنیت و نفت ارزان را برای ملک حسین تضمین می‌کرد. در این راستا جاده میان عقبه و بغداد که با هزینه گزاف توسط صدام حسین مدرن‌سازی شده بود، به یک مسیر اصلی برای گذر مایحتاج عراق بدل شد.

ازمقاله‌ای به قلم سامان صفرزایی